مبنای نظریی مخالفت با بازگشت سلطنت: خلاصهی نظریهای اجتماعیام در بارهی ایران
حسن محدثیی گیلوایی
۱۵ دی ۱۴۰۱
ارزیابی و داوریی من در بارهی آنچه امروز در ایران میگذرد، اگرچه داوریی یک فرد است، اما این ارزیابی و داوری صرفاً مربوط به خاستگاه اجتماعیی من یا تعلقات شخصیی من نیست. این ارزیابی و داوری مبتنی بر یک نظریهی اجتماعی است. بنابراین، انتظار دارم مخاطبان عزیز که به مباحث من توجه دارند و انبوهی کامنت زیر مطلب قبلی تحت عنوان «بازگشت به سلطنت، هرگز» گذاشته اند، نخست به نظریهی اجتماعیام توجه کنند. من البته از مخاطبانی که کامنت گذاشته اند به خاطر عدم پاسخگوییی مستقیم و مورد به مورد عذرخواهی میکنم. تعداد زیاد کامنتها مانع از این کار میشود. کامنتهای سلطنتطلبان فحاش را هم تا اطلاع ثانوی تحمل میکنم.
اکنون همه از ایران سخن میگویند و میگویند مسألهی ما ایران است. اما پرسش من این است: کدام ایران؟ چه نظریهای در بارهی ایران دارید؟ نظریهی شما در بارهی گذشته، حال، و فردای ایران چه میگوید؟
اینک در این قسمت نظر شما را به خلاصهی نظریهی اجتماعیام جلب میکنم و در فرستهی (پست) بعدی دلایلام را برای مخالفت با بازگشت سلطنت ذکر میکنم. این را هم اضافه کنم که برخی کودکانه میگویند رضا پهلوی چنین و چنان گفته است. پنداری میتوان بر وعدههای کنشگران سیاسی اعتماد کرد! وعده و گفتار کافی نیست. از دنیای کودکانهتان قدری فاصله بگیرید! سیاست با سادهلوحیی کودکانه نسبتی ندارد. لطفاً از رضا پهلوی و طرفداراناش و نیز از دیگر گروههای سیاسی بپرسید نظریهی اجتماعیشان در بارهی ایران چیست؟
ایران در طول تاریخ طولانیی استبدادیی خود سرزمین فاجعه و جستوجوی نجات بوده است و استبداد در این فاجعهآفرینی، نقشی اساسی داشته است. اما ایرانیان از مشروطه به این سو از عصر بندهگی خارج شده اند و وارد عصر کنشگریی خود شده اند. نیاکان ما قبل از مشروطه همهگی رعیت بودند. بنابراین، از مشروطه به قبل ایران متشکل بود فقط از یک خدایگان و انبوهی رعیّت. حتا زنان و فرزندان سلطان نیز رعیّت بوده اند. اما البته رعیّتها با هم فرق داشته اند و سلسلهمراتبی بین رعیّتهای ایرانی وجود داشته است. از مشروطه به این سو از رهگذر کنشگریی تودهی مردم و بهویژه مردم شهری، ملت در ایران آغاز به تکوین کرده است و ایران از تاریخ پیشین خود که تاریخ رعیت / سلطان بوده است رفتهرفته به تاریخ ملت / دولت وارد شده است. …
ادامه در کامنت (مقالهی فوق رو هم بخوانید!)
کامنت دوم: اکنون برخی از بقایای فرهنگ سلطانی دفاع میکنند و از اسطورهی کورش یاد میکنند و از عصر استبدادیی پهلوی نیز یک اسطورهی جدید ساخته اند. آنان به آمدم شخصی دلخوش کرده اند که تمام سرمایهاش را از سلطانیسم پهلوی دارد و اهمیتاش فقط در این است که شاهزاده است؛ یعنی امری موروثی. او هیچ امر اکتسابیی مهمی که برایش سرمایهی اجتماعی بیافریند، ندارد. اکنون پرسش من این است که چه فردایی میخواهیم برای ایران رقم بزنیم؟ آیا میخواهیم به عصر بندهگی برگردیم یا میخواهیم در تاریخ کنشگریمان گاهی به پیش بگذاریم. من از ایدهی مدرنیتهی ایرانی از رهگذر کنشگریی ایرانیان دفاع میکنم. مدرنیتهی ایرانی نمیتواند بر سلطنت و فرهنگ سلطانیسم بنا شود. سلطنت از عناصر مهم سنت ایرانی بوده است و از مشروطه تا سال پنجاه و هفت در برابر توسعهی سیاسی و مدرنیتهی سیاسی مقاومت کرده است.
در قسمت بعدی دلایلام را برای نفی بازگشت سلطنت خواهم نوشت. لطفاً با حوصله اندیشهام را دنبال کنید و صفحهام را بخوانید! همانطور که من یکایک کامنتهای شما حتا فحاشیهای سلطنتطلبان را میخوانم
کامنت یک: اینجا است که رابطهی بالا به پایین حاکمان با مردم دستکم بهلحاظ نظری و ذهنی دگرگون شده و به صورت معکوس درآمده است. بهعبارت دیگر، این اندیشه و تمنا در عصر جدید ایران بهوجود آمده که حاکمان خادم ملت باشند. از مشروطه به این سو عصر خدایگانی روی به زوال آورده است. مجالس اول و دوم بهویژه در این جهت حرکت کرده اند که پادشاه را مشروط کنند. در مجلس اول تصویب شد که حتا مقرریی دربار را نیز مجلس تعیین نماید و امور مالیه زیر نظر مجلس باشد.
اما در عصر پهلوی تلاش شد تا سلطانیسم دو باره به ایران برگردد. هر دو پادشاه پهلوی تلاش کردند بهنحو تصنعی ایران مدرن را به ایران باستان متصل سازند، در حالی که تاریخ بندهگیی ایرانیان با تاریخ کنشگریشان نسبتی تقابلی دارد. در تاریخ بندهگی هویتمندی از نوع میراثی است و در آخرین کنشگری هویتمندی از نوع آفرینشگرانه و اکتسابی است. انسان ایرانیی جدید میکوشد تا به مقام شهروندی برکشیده شود و از رعیت بودهگی خارج گردد. او افق جدیدی را پیش روی خود میبیند.
اکنون برخی از بقایای فرهنگ سلطانی دفاع میکنند و از اسطورهی کورش یاد میکنند و از عصر استبدادیی پهلوی نیز یک اسطورهی جدید ساخته اند. آنان به آمدم شخصی دلخوش کرده اند که تمام سرمایهاش را از سلطانیسم پهلوی دارد و اهمیتاش فقط در این است که شاهزاده است؛ یعنی امری موروثی. او هیچ امر اکتسابیی مهمی که برایش سرمایهی اجتماعی بیافریند، ندارد. اکنون پرسش من این است که چه فردایی میخواهیم برای ایران رقم بزنیم؟ آیا میخواهیم به عصر بندهگی برگردیم یا میخواهیم در تاریخ کنشگریمان گاهی به پیش بگذاریم. من از ایدهی مدرنیتهی ایرانی از رهگذر کنشگریی ایرانیان دفاع میکنم. مدرنیتهی ایرانی نمیتواند بر سلطنت و فرهنگ سلطانیسم بنا شود. سلطنت از عناصر مهم سنت ایرانی بوده است و از مشروطه تا سال پنجاه و هفت در برابر توسعهی سیاسی و مدرنیتهی سیاسی مقاومت کرده است
پیام برای این مطلب مسدود شده.