01.01.2013

خاطرات علامه‌زاده از یک پرونده “توخالی اما خطرناک”

بی‌بی‌سی: علامه‌زاده که یکی از متهمان اصلی دادگاه بود، خاطرات خود را در کتابی به عنوان “دستی در هنر، چشمی بر سیاست” بازگو کرده است

تنها پنج سال پیش از فروپاشی نظام پادشاهی، دادگاهی پرسروصدا جامعه ایران را تکان داد. با گذشت ۳۸ سال از آن رویداد رضا علامه‌زاده، نویسنده و سینماگر مقیم هلند، که یکی از متهمان اصلی آن دادگاه بود، خاطرات خود را در کتابی به عنوان “دستی در هنر، چشمی بر سیاست” بازگو کرده است.

نویسنده، که پیش از این به ندرت از تجربه محاکمه و زندان خود سخن گفته، انگیزه نوشتن این گزارش تازه را چنین توضیح می‌دهد: “اگر نیاز و اشتیاق نسل تازه را به دانستن از پُرجنجال‌ترین پرونده سیاسی حکومت شاه در دهه آخر سلطنتش نمی‌دیدم… اگر روز به روز شاهد انتشار واقعیاتی مخدوش از آن پرونده و بازیگرانش نمی‌بودم، هرگز انگیزه کافی برای بازگشتِ دردناکِ ذهنی‌ام به آن دوران، و گزارش کردن آن به صورت یک کتاب، در خود نمی‌دیدم.” (ص ۲۳۶ کتاب)

رضا علامه‌زاده، جوانی سی ساله که تازه تحصیل در رشته سینما را به پایان برده و به عنوان کارگردان بخش مستندسازی در “تلویزیون ملی ایران” مشغول به کار شده است، روز اول مهر ۱۳۵۲ در خانه خود در تهران بازداشت می‌شود. او که با فرزند ده ماهه خود در خانه تنهاست، با دو مرد مسلح روبرو می‌شود که به زور او را با خود می‌برند، بی آن که حتی اجازه دهند بچه خردسال را به دست آشنایی بسپارد.

بازجویی از متهم به همان روال آشنا و “عادی” در این گونه حکومت‌‌ها شروع می‌شود: “به محض رسیدن به اوین، در زیرزمین معروف آن، دست و پایم را به یک تخت فلزی بستند و سه نفر با کابل‌های باریک و کلفت به کف پایم شلاق زدند. از حدود ظهر که به اوین رسیدیم تا شاید حدود هشت نه شب که زیر بغل مرا گرفتند و با پاهای ورم‌کرده و خون‌آلود به سلول انفرادی معروف به سلول‌های بالا بردند، به تناوب دست به دست شدم.”(۶)

نویسنده و سایر متهمانی که به اتهام “خرابکاری و توطئه علیه امنیت کشور” دستگیر شده‌اند، پنج ماه سخت‌ترین فشارهای جسمی و روحی را تحمل می‌کنند. بازجوها از آنها انتظار دارند که به همکاری با “گروه دوازده نفره متهم به سوءقصد به خاندان سلطنت” اعتراف کنند. اما بیشتر متهمان نه از موجودیت چنین گروهی باخبرند و نه از ماهیت و اهداف “فعالیت” آن چیزی می‌دانند.

خلق یک گروه

با افشاگری‌هایی که پس از انقلاب صورت گرفت روشن شده است که نیروهای امنیتی رژیم شاه در فاصله‌ای چند ماهه، عده‌ای از روشنفکران چپگرا را از جاهای گوناگون و به بهانه‌های رنگارنگ دستگیر کرده بودند.

مأموران سازمان اطلاعات با دستچین کردن این افراد، که برخی حتی سابقه آشنایی با هم را نداشتند، گروهی سرهم کردند که به “گروه گلسرخی و دانشیان” معروف شد و به آن اتهامات سنگینی مانند “گروگان گرفتن شهبانو و کشتن ولیعهد” بسته شد.

علامه‌زاده به نوبه خود تصریح می‌کند که تنها با دو نفر از افراد “گروه” آشنایی داشته است: “عباس سماکار و کرامت دانشیان. او با سایر افراد، از جمله با نامی‌ترین متهم پرونده، یعنی خسرو گلسرخی، تنها پس از دستگیری در زندان آشنا می‌شود.”

علامه‌زاده این وضعیت مضحک و در عین حال تراژیک را چنین توضیح می‌دهد: “گاهی یک زندانی تازه را به سلول ما یا سلول‌های دیگر می‌آوردند و مدتی بعد می‌بردند. همه آنها هم به نوعی با پروندۀ بی دروپیکر ما مربوط بودند… بعدها وقتی به تعداد کسانی که به شکل جنبی در رابطه با این پرونده دستگیر شدند، پی بردم واقعا شگفت‌زده شدم. برخی از آنها فقط چند روز و برخی از آنها سالها در زندان ماندند…”(۵۱)

“فعالیت گروهی”
فرح پهلوی

علامه‌زاده به یاد می‌آورد که روزی در صحبتی دوستانه به عباس سماکار گفته است که می‌توان “شهبانو” را به گروگان گرفت و در برابر آن آزادی زندانیان سیاسی را از رژیم طلب کرد

“گروه خرابکاری” که با چنین ترفندهایی سرهم‌بندی شده، قرار است به “عملیات” مهمی دست بزند که آن را نیز مأموران اطلاعی ساواک طراحی می‌کنند. واقعیت این است که “گروه” نه تنها به هیچ عمل مشخصی دست نزده، حتی در طراحی یا “قصد اقدام” نیز جز حرف‌هایی ناروشن و پراکنده چیزی به زبان افراد نیامده بود.

علامه‌زاده به یاد می‌آورد که روزی جسته و گریخته و در صحبتی دوستانه به عباس سماکار گفته است که می‌توان در مراسم یک جشنواره سینمایی، “شهبانو” را به گروگان گرفت و در برابر آن آزادی زندانیان سیاسی را از رژیم طلب کرد. او تأکید می‌کند: “من و او حتی یک بار صرفا برای طراحی و برنامه‌ریزی و اجرای یک عمل مبارزاتی با هم قرار ملاقات نگذاشتیم و همه حرفها و بحث‌های سیاسی به شکل گفتگوی دو دوست نزدیک که مشغله‌های ذهنیشان را با هم در میان می‌گذارند بوده است”.(۱۵) او از دوست خود گله می‌کند که بی‌جهت گفته‌های خصوصی او را با دیگران در میان گذاشت و “پای مرا بدون اطلاعم به گروهی در باطن توخالی ولی در عمل خطرناک کشید”.(۲۵)

نیروهای امنیتی رژیم در همین “حرف‌های خشک و خالی” دستاویزی برای پرونده‌سازی یافته بودند، زیرا “ساواک به روشنی می‌دانست برای ایجاد یک پرونده پرسروصدا می‌بایست به هر طریق ممکن این افراد را وادار کند دست به کارهای کوچک و حرف‌های بزرگ بزنند.”(۴۳)

نویسنده یادآور می‌شود که برخی از افراد هم‌پرونده با او، با تکرار حرف‌های “توخالی ولی خطرناک” زندگی خود و دیگران را به بازی گرفتند، زیرا همین “دروغ‌گویی یا به زبان سیاسی گنده‌گویی انقلابی… متاسفانه به بنیان یکی از سنگین‌ترین پرونده‌های سیاسی دهه آخر حکومت پهلوی بدل شد. زندگی بسیاری در این میانه نابود یا دستکم دگرگون شد.” (۲۲)

پایانی فاجعه‌بار
خسرو گلسرخی

از میان متهمان گلسرخی و دانشیان که در دادگاه به سخنرانی پرشوری علیه رژیم دست زدند، به اعدام محکوم شدند

هرچند سراسر پرونده به دروغ و دغل آمیخته بود، اما امروز اهداف واقعی آن به تمامی روشن شده است. در شرایطی که هواداری از جنبش چریکی، در میان روشنفکران گسترش یافته بود، دستگاه امنیتی (ساواک) قصد داشت با به دام انداختن عده‌ای از روشنفکران چپ و به پا کردن دادگاهی نمایشی به چند هدف برسد: هم از مخالفان زهرچشم بگیرد و آنها را به وحشت اندازد، و هم با یک پیروزی ارزان، قدرت و حضور سراسری خود را نشان دهد و بر اهمیت دم و دستگاه پرهزینه خود تأکید کند.

تبلیغ پیرامون دادگاه، بازتاب گسترده آن در مطبوعات و پخش آن از تلویزیون در همین راستا صورت گرفت؛ اما برخی رخدادهای غیرمترقبه این محاسبات را به هم ریخت، به ویژه مقاومت دو تن از متهمان، خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان که دادگاه را به میدان محاکمه رژیم بدل کردند. امروزه همه بر این نظرند که دادگاه در نهایت به زیان دستگاه تمام شد.

رژیم از متهمان انتظار داشت که در دادگاه جرم خود را بپذیرند، به عقاید خود پشت کنند، و با ابراز پشیمانی از شاه تقاضای عفو کنند. بیشتر متهمان “دفاعیه‌شان را مطابق میل بازجوها تنظیم” کردند.

از میان متهمان گلسرخی و دانشیان که در دادگاه به سخنرانی پرشوری علیه رژیم دست زدند، به اعدام محکوم شدند. نویسنده یکی از سه نفری است که به دفاع حقوقی پرداختند. آنها نخست به اعدام محکوم شدند، اما دادگاه تجدید نظر آنها را با یک درجه عفو به حبس ابد محکوم کرد. متهمان دیگر نیز به درجات گوناگون به حبس محکوم شدند.

گوهر سخنان گلسرخی یا دفاعیه او در دادگاه اهمیت زیادی نداشت. او خود در دادگاه گفت که دادگاه را غیرصالح می‌داند و تأکید کرد: “من تنها از خلقم دفاع می‌کنم”.

به عقیده نویسنده، برخورد “طوفانی و تهاجمی” گلسرخی در دادگاه و “گیرایی چهره بی پروا و مهاجم او” باعث شده است که هنوز با گذشت سال ها، گوهر سخنان او که تلفیقی از تعالیم مارکسیستی و اعتقادات شیعی بود به درستی بررسی نشود.

گذران زندان، پرخفقان اما رنگین

رضا علامه‌زاده پس از پایان گزارش دادگاه و بیان جزئيات دفاع خود در نخستین فصل کتاب “دستی در هنر، چشمی بر سیاست”، در سه فصل بعدی کتاب، خاطرات خود را از بیش از پنج سال گرفتاری بازگو می‌کند و از دیده‌ها و آزمون‌های خود در زندان‌های قصر و اوین و بازداشتگاه کرمان می‌نویسد.

او پس از دادگاه و گرفتن “حکم” به ارزیابی روشنی از زندگی خود می‌رسد: “تکلیفم دیگر با خودم روشن بود. در همین مدت کوتاه مثل یک زندانی جاافتاده راهم را برای خودم روشن کرده بودم؛ عمیقا به این باور رسیده بودم که اگر با یک چنین حبس سنگینی در زندان هستم صرفا به خاطر جو اختناق در جامعه است نه این که من دست به کار خلاف بزرگی زده باشم… با پرسشی جدی روبرو شدم: سینماگری که در آغاز راهش به حبس ابد محکوم شده است چگونه می‌تواند به سینماگر بودن ادامه دهد؟ نه فیلم می‌تواند بسازد و نه حتی می‌تواند فیلم ببیند. من اما عشق دیگری هم در کنار سینما داشتم: هنر به شکل عام و ادبیات به شکل خاص. این بود که تصمیمم را به راحتی گرفتم؛ با وقت نامحدودی که به داشتنش محکوم شده بودم باید به مطالعه در زمینه هنر و ادبیات که با هیچکدام بیگانه نبودم، می‌پرداختم و سینما را می‌بوسیدم و کنار می‌گذاشتم.”(۱۰۰)

از این پس او به ناظر نیرومند وقایع زندان بدل می‌شود و توشه‌ای پربار از مشاهدات خود ذخیره می‌کند. او با چشمی تیزبین و گوشی حساس تصاویر و صداهای بندیان را ثبت می‌کند. با مشاهده دقیق و مطالعه مداوم هم از زندگی و گذران زندان تصاویری جاندار و بدیع فراهم می‌آورد و هم استعداد و شناخت ادبی خود را بارور می‌کند.

گردش علامه‌زاده در باغ خاطرات تنها به فضای زندان سیاسی، که در بسیاری از خاطرات می‌بینیم، محدود نمی‌شود، او به خاطر هم‌نشینی اجباری با زندانیان عادی، تصاویری زنده و تکان‌دهنده از مجرمان و بزهکاران زندانی فرا می‌آورد و نشان می‌دهد که در آنها فضایل پاک و انسانی کم نیست.
شوخی

شوخی کوندرا نمونه درخشانی از افشای خشونت نظام‌های خودکامه است

بخشی از یادداشت‌هایی که در این کتاب به صورت مشاهدات خام نقل شده، پیش از این به برخی از داستان‌های علامه‌زاده راه یافته است. او با ترسیم طیفی از شخصیت‌های جذاب و پرکشش، جا به جا یادآوری می‌کند که در کدام آثر خود چه چهره‌هایی را خلق کرده و پرورش داده است. او تاکنون بر پایه مشاهدات خود در زندان چندین داستان کوتاه نوشته و سه رمان منتشر کرده است، با عناوین: غوک، تابستان تلخ و آلبوم خصوصی.

اما مضمون اصلی کتاب، یعنی سهم او در پرونده‌ای “توخالی اما خطرناک” هنوز به شیوه‌ای درخور، جامه هنری نپوشیده است. این واقعیت سهمگین که در سرکوب و اختناق، تنها حرف و حدیثی پیش پاافتاده می‌تواند عواقبی دهشت‌بار داشته باشد و زندگی‌ها را به باد دهد. رژیم‌های خودکامه که در پایمال کردن حقوق ابتدائی شهروندان هیچ حد و مرزی نمی‌شناسند، خود در برابر سبک‌ترین انتقادات بی‌نهایت وحشیانه و خشن رفتار می‌کنند.

هنر سیاسی قرن بیستم نمونه‌های درخشانی از افشای ددمنشی و خشونت نظام‌های خودکامه ارائه داده است، تنها به دو نمونه اشاره می‌شود: در رمان “شوخی” نوشته میلان کوندرا، قهرمان داستان، که خود عضو حزب حاکم است، تنها به خاطر این که در نامه‌ای خصوصی در عالم بذله و شوخی به دولت طعنه زده است، هم از حزب اخراج می‌شود و هم شغل خود را از دست می‌دهد و سرانجام به عقوبتی سنگین دچار می‌شود. (این رمان به فارسی ترجمه و منتشر شده است).

فیلم سینمایی “حلقه درونی” به کارگردانی آندرئی کونچالوفسکی نیز دستمایه مشابهی دارد. این فیلم تکان‌دهنده که بر پایه رویدادی واقعی ساخته شده، روایت زندگی یکی از پیشکارهای وفادار یوسف استالین است که شبی در مهمانی خصوصی، در عالم مستی و بی‌خبری، لفظی به زبان می‌آورد که می‌تواند توهین به “پدر خلقهای شوروی” تلقی شود. کارمند بی‌نوا، که خود عضو حزب و پیرو نظام است به سرنوشتی تلخ و عذاب‌آلود دچار می‌شود.

“دستی در هنر، چشمی بر سیاست” خاطرات زندان رضا علامه‌زاده را “شرکت کتاب” در آمریکا در ۲۴۵ صفحه منتشر کرده است.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates