19.07.2013

عشق‌های دکتر «استرنج‌لاو» سمنانی-۱

خودنویس: و چگونه یاد گرفتم مدرک دکترایم را دوست داشته باشم، و بی‌خیال زحمت نوشتن رساله بشوم

جانم برای‌تان بگوید…داستان من طولانی است…بیست سال پیش، نقطه‌ای در شمال لندن…من علاقه زیادی به کسب علم و مدرک رسمی دارم… به عنوان دانشجوی سابق کارشناسی که از ۲۰ سال پیش لای کتاب را باز نکرده، می‌گویند نمی‌توانم کتره‌ای سر کلاس بنشینم…احتمالا چون در دانشگاه تهران درس خوانده‌ام، استادان باید مطمئن باشند که «زبان انگلیسی» را در حد دانشجویان هم‌رده درک می‌کنم. چون نظام درسی ما متفاوت است، برخی از دروس و مفاهیم را احتمالا باید از نو بگذرانم…

متاسفانه رشته درسی من یک چیز بوده اما رشته کاری‌ام چیز دیگری…همه چیز هم یادم رفته! حالا البته حاج آقا گفته به فکر این برنامه هسته‌ای هم باید باشیم…چند روز بعد از بیست سال پیش، در دانشگاه آزاد شعبه گلاسکومسوولان که دوستان و یاران یک استاد ویژه هستند که مرا به دانشگاه جدید کشانده، به خاطر نبوغ ویژه من امتیازهایی می‌دهند که به عنوان «محقق» کارم را دنبال کنم…لابد اینقدر مقاله تخصصی چاپ شده دارم که لایق چنین امتیازی هستم. ۱۷ سال پیش، خیابان پاستورچون حیف است وقتم را در دانشگاه تلف کنم، نیازی به حضورم نیست و هر وقت رساله‌ام آماده شد، خب، می‌آیم و از رویش می‌خوانم و از آن دفاع می‌کنم، و البته چون محتوای تحقیقم ربطی به «فقه» دارد و ملت هم نمی‌فهمند و استاد راهنما کارش در حوزه‌های حقوقی نفت است (یادم باشد به حاج آقا معرفی‌اش کنم) و در دفتر کارم چند نفر کارشناس استخدام کرده‌ام که خوب بلدند بنویسند (البته فکر بد نکنیدها، من از آنها نمی‌خواهم از روی دست کسی کپی کنند!) رساله مورد نظر سر موقع حاضر می‌شود و اینقدر عالی است که آقای محققی که داماد لاریجانی‌هاست، می‌گوید «به به»!۱۵ سال پیش، ژنو دست بر قضا، آقای محقق داماد لاریجانی‌ها، کتاب یک نفری که در مالزی است را می‌دهد به عزیزانی که کلید گاو صندوق رساله‌ام دست‌سان است و کتاب می‌شود منبع کار من… اینقدر کتاب طرف را دوست دارم که نخوانده، نزدیک به یک پاراگراف «ابسترکت» تز من که باید کاملا نتیجه تحقیق خودم باشد، عینا از روی متن کتاب اوست…البته باور کنید دوستان آن زمان گوگل نداشتند و کل این قسمت را تایپ کردند.۱۴ سال پیش، وینمن ۶ سال آزگار دو شغل سنگین داشته‌ام و دائم پای تلفن در باره «میکونوس» و «آمیا» و «اسلام‌شهر» و «شیراز» و فلان و بهمان و بهمدان و این آخری‌ها در باره کوی دانشگاه زحمت کشیده‌ام، اما دارم تمام ساعت‌های مقرر مورد نظر دانشگاه برای تکمیل رساله دکترایم را سپری می‌کنند! (نه سپری می‌کنم). من هر روز از قبل از خروس‌خوان باید بولتن‌های وزارت‌خانه‌های مختلف را بخوانم، گزارش بنویسم، گزارش بدهم، در مجلس حاضر باشم، منشی‌ام را ببینم، به برادرم در مالزی تلفن بزنم و بگویم چیزهایی شنیده‌ام و باید بیشتر مراقب باشد…اما چون روزهای من ۳۴ ساعت دارد، کار تحقیق رساله دکترا را هم به خوبی انجام داده‌ام…هم مترجم و هم حروفچین رساله حاضرند تایید کنند! یادم باشد که فقط از کارمندانی که منابع و ماخذها را کامل کردند یک قدردانی ویژه بکنم…۱۴ سال پیش، گلاسکوحالا آمده‌ام در دانشگاه و البته در مراسمی «فارغ» می‌شوم و مدرک رسمی می‌گیرم…سفارش کرده‌ام فیلم فقط از خودم باشد و از بقیه نباشد و احیانا حضور خانم‌های بدحجاب باعث نشود که بینندگان فیلم وضوی‌شان باطل شود…یک مسوول دانشگاه خیالم را راحت می‌کند که تمامی مدارک و مستندات عدم حضورم در دانشگاه به سرنوشت کسانی دچار می‌شود که نمی‌خواهند توی قبر بروند و خاکستر می‌شوند…قرار است خاکستر برگه‌هایی که وجود ندارد به دریایی در شما اسکاتلند ریخته شود…آخر نمی‌فهمم، برگه‌ای نیست که بسوزانند!من عاشق مدرکم هستم! مال من از مال حسین موسویان بهتره!۱۴ سال پیش، تهراناین هیات نمایندگی انگلیس می‌آید و یک آقایی که لرد هم هست، فارسی حرفی می‌زند چون اسم زنش هم ایرانی است…به به…من برایش ادای مستر بین را در می‌آورم، می‌گوید انگلیسی‌ام «پرفکت» است! نمی‌داند توی پروازها همه‌اش مستر بین تماشا کرده‌ام و مستر بین حرف نمی‌زند!۱۰ سال پیش تهران

این جل استرا خیلی انسان خوبی است. دین‌دار است، ختنه کرده…فکر بد نکنیدها! مذاکرات و بعد از مذاکرات خیلی خوب بود…اینقده خندیدیم…فارسی‌اش خوب است. این دالتون چند وقتی فارسی بهش یاد داده تا مرا ضایع نکند. من البته انگلیسی‌ام خوب است‌ها…«وات ایز دیس، سرش پهنه نوکش تیز»…«ایت از گود، اوت اوز بد»…«گاد سیو د کویین انشالله»…یادم باشد جمکران ببرمش…البته نه، فکر می‌کند چاه‌ها، سیلوی موشک هستند!سال‌ها بعد، بعد از انتخابات ۹۲

خب سال ۱۳۵۸ روزنامه اشتباهی نوشته من دکترا دارم از دانشگاه لندن…چرا کش می‌دهید؟ الکی نوشتند و من دیدم روزنامه و حزب جمهوری اسلامی ضایع می‌شود اگر تکذیب کنم…آقای جنتی که استاد سابقم بود نیز به همراه مرحوم بهشتی به نبوغ من «آورین» گفتند و همه جا دیگر مرا دکتر می‌خواندند…خب نباید دل عزیزان را می‌شکستم، که بزرگان گفته‌اند: «دروغ مصلحت نظام، به از راست فتنه انگیز!». بعدتر!

من نمی‌فهمم چرا یاران ما جواب این فضول‌های وابسته به استکبار که حتما جنگ‌طلب هستند و از نئوکان‌های اسرائیلی خط می‌گیرند و عزیزان دل ما، جناب گری سیک و حمید دباشی آن کلیددار اعظم، گنجی عزیز و غیره را هم ناراحت می‌کنند را نمی‌دهند! پس Track II Diplomacyبه چه دردی می‌خورد؟ یادم باشد سفارش کنم خبرنگارانی که در نیویورک می‌آیند برای گفتگو، سوال‌‌هایشان را از قبل با داش حسین ما چک کنند که بتوانم با زبان انگلیسی به آنها جواب قاطع بدهم، اما اگر از خبرنگارهایی که بخواهد سوال‌های سخت بپرسد آمدند جلو و خواست مترجم از اتاق بیرون برود، بگویید ممکن است خدایی ناکرده خیر نبیند و آینده خوشی در انتظارش نباشد و از این حرف‌ها…—–

در شماره بعدی می‌خوانید: چگونه دکتر استرنج‌لاو سر اروپا و آمریکا را شیره مالید و برنامه‌های هسته‌ای را ادامه داد

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates