روایت یک نوجوان افغان از هشت ماه تجاوز گروهی طالبان
رادیوزمانه: «وقتی شانزده سال داشتم به خاطر این که یک هزاره بودم ۴٢نفر از اعضای طالبان در مرز پاکستان هشت ماه به من و بیست جوان دیگر تجاوز کردند. آنها پیش رویم سر پدرم را بریدند.»
آنچه خواندید بخشی از روایت محمد، نوجوان هفدهساله اهل کابل، پایتخت افغانستان است که پس از گریختن از مهلکه تجاوز گروهی و شکنجههای زجرآور اعضای طالبان در مرز پاکستان نخست به ایران و از آن جا به ترکیه میگریزد.
او اکنون نزدیک به پنج ماه است که در یکی از شهرهای ترکیه با ترس و افسردگی و بحران روانی زندگی میکند. تعدادی از ایرانیان ساکن ترکیه به او کمک میکنند تا دوران پناهجویی را سپری کند.
تجاوزهای روزانه و پیدرپی اعضای طالبان به وی از سوی پزشکان سازمان ملل در آنکارا تائید شده است. محمد اکنون تنها با مصرف داروهای آرامبخش است که میتواند اندکی خاطرات آنهمه شکنجه و زجر و تجاوز را از ذهن خود دور کند. با وجود تحمل همه این شرایط سخت و دردناک، این نوجوان زجرکشیده افغانستانی اکنون مجبور به انجام سختترین کارهای ساختمانی در ترکیه است. او هر هفته ١۵٠ لیر از تمام دستمزد خود را به خواهرش میدهد که اکنون در شهر سیواس ترکیه همراه با فرزند و برادرشوهر بیمارش زندگی میکنند.
تعداد ۴٢ تن از اعضای طالبان به مدت هشت ماه، هر روز به محمد و نزدیک به بیست جوان دیگر با خشونت و شدیدترین وضع، تجاوز میکنند. این وضعیت ادامه پیدا میکند تا اینکه نیروهای آمریکایی به منطقه اقامت آنها حمله میکنند. در این شرایط، محمد و دیگر جوانان زندانی در آن کانتینر، از فرصت بمباران هوایی آمریکایی استفاده و از منطقه فرار میکنند.
در بهار سال ١٣٩١ خورشیدی، محمد، هنگامی که شانزده سال سن داشت همراه با پدرش در منطقه سالار ولایت وردک، شهری نزدیک کابل توسط نیروهای طالبان بازداشت میشوند؛ تنها به این دلیل که پدر راننده یک کامیون آمریکایی بوده است. محمد میگوید: «ما در کابل یک خانه اجاره کرده بودیم که اجارهاش هر ماه ده هزار افغانی بود. هرماه هم نزدیک به همین مبلغ خرج خورد و خوراک ما بود. من همراه با پدرم که یک راننده تریلی بود کار میکردم. او برای آمریکاییها کار میکرد.»
هنگامی که نیروهای طالبان به محمد و پدرش یورش بردند اعضای پلیس افغانستان در صدمتری آنها قرار داشتند. با این وجود آنها بدون هیچ واکنشی آن محل را ترک کردند: «هر دو ما را یک جا گرفتند و با ماشینهای پلیس دولتی به شهری نزدیک مرز پاکستان انتقال دادند. اول، ازبکها را کشتند.»
ما هم میخواهیم گردنشان را بزنیم
در همان روزها بود که در مقابل دیدگان محمد یکی از اعضای طالبان، سر پدرش را با کارد از بدنش جدا میکند: «خون پدرم را حلال کردند».
در آن لحظه، محمد شانزده ساله، به خاطر شوک ناشی از مشاهده صحنه قتل پدرش بیهوش میشود. پس از ساعتی که دوباره به هوش میآید یکی از اعضای طالبان، سر پدرش را از ناحیه گردن در دیگ روغن داغ فرو میکند تا ریزش خون از گردن او قطع شود. اعضای طالبان در آن لحظه به محمد میگویند: «رقص مرده را ببین.»
در سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ میلادی، حزب وحدت اسلامی یکی از حزبهای سیاسی قوم هزاره در افغانستان نیز همانند شماری دیگر از احزاب جهادی حاکم بر کابل، در جنگهای داخلی افغانستان شرکت میکند و جنایتهای زیادی را مرتکب میشود. دیدبان حقوق بشر، برخی از عوامل حزب وحدت را در نقض حقوق بشر در افغانستان دخیل میداند.
یک روزنامهنگار ساکن افغانستان که خود را عبداللطیف معرفی میکند در این زمینه میگوید: «من از پدربزرگم شنیدهام در آن زمان که شهر کابل به دست سه گروه حزب وحدت اسلامی مربوط به هزارهها، حزب اسلامی به رهبری گلبدالدین حکمت یار و حزب جمعیت اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی بود، نیروهای یکی از این احزاب ازجمله حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری سر تعدادی از مردان را قطع و در روغن فرو میکنند. آنها به این شیوه رقص مرده میگفتند. همچنین در قسمت دیگری از کابل، مردان مسلح، سینههای زنان را قطع میکردند و به عنوان تحفه برای گروه مقابل میفرستادند.»
محمد اکنون تنها با مصرف داروهای آرامبخش است که میتواند اندکی خاطرات آنهمه شکنجه و زجر و تجاوز را از ذهن خود دور کند. با وجود تحمل همه این شرایط سخت و دردناک، این نوجوان زجرکشیده افغانستانی اکنون مجبور به انجام سختترین کارهای ساختمانی در ترکیه است.
نیروهای طالبان به تلافی کشتارهای سه گروه یاد شده به ویژه حزب وحدت اسلامی، حزب سیاسی هزارهها، به شهادت ناظران بینالمللی و گزارش سازمان دیدهبان حقوق بشر در هشتم آگوست ۱۹۹۸ وارد شهر مزارشریف شدند که جمعیت بسیاری از مردم هزاره را در خود داشت. یک هفته پس از این تاریخ، نظامیان طالبان دست کم دو هزار تن از مردم مزار شریف را به قتل رساندند که بیشتر آنها غیر نظامی بودند.
محمد در ادامه سخنان خود اضافه میکند: «پس از کشتن پدرم آنها خون هشت نفر دیگر را مثل پدرم حلال کردند که همگی از اهالی مزار شریف و بدخشان بودند. آنها میگفتند چون مردم هزاره در سر ما میخ هجده اینچ کوبیدهاند ما هم میخواهیم گردنشان را بزنیم.
بعد چهل نفر از ازبکها را کشتند. من و بیست جوان بیست تا ساله بیست و پنج ساله را با چشمهای بسته در چاهی گود انداختند که بر اثر افتادن در آن چاه، دست راست من شکست. درآنجا، هشت روز به جز آب هیچ چیزی به ما ندادند.»
چه دختر خوبی! عروس داریم…
هزارهها در افغانستان، سومین گروه قومی به شمار میروند که بیشتر شیعه دوازده امامی و برخی اسماعیلی هستند؛ اما اینکه هزارهها در چه زمانی به تشیع روی آوردند به درستی مشخص نیست. در این مورد بسیاری معتقدند که هزارهها در زمان صفوی به مذهب شیعه گرایش پیدا کردند. برخی معتقدند در زمان غازان خان مغول به تشیع گرویدند. برخی محققان نیز بر این باورند که این اتفاق در زمان خلافت علی بن ابیطالب، امام اول مسلمانان اهل تشیع رخ داده است.
عبداللطیف، روزنامهنگار اهل افغانستان با بیان اینکه «طالبان در بیشتر شهرهایی که بودند به هر بهانهای هزارهها را بازداشت میکردند و آنها را از بین میبردند»، میگوید: «طالبان با هزارهها به دلیل اینکه شیعه هستند خصومت دارند، اما با ازبکها از زمانی مشکل پیدا کردند که “دوستم” بیش از سه هزار طالب را در دشت لیلی در طی بیست چهار ساعت کشت. “جنرال عبدالرشید دوستم” رهبر جنبش ملی اسلامی در شمال افغانستان است و در حال حاضر رئیس ارکان کاخ ریاست جمهوری کرزای است و بیشتر در شمال افغانستان به سر میبرد. اکنون یک پست تشریفاتی به او دادهاند. او از کسانی که است که بیشترین تعداد طالبان را کشته است.»
عبدالرشید دوستم در فروپاشی رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱ با نیروهای آمریکایی همکاری کرد. نیروهای تحت فرمان ژنرال دوستم، همراه با سایر شبه نظامیان مربوط به گروههای جهادی، نقش مهمی را در پیروزی حملات آمریکا با هدف سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان بازی کردند.
به گفته محمد، پس از گذشت هشت روز آنها را به اعضای طالبان پاکستان تحویل دادند. او به یاد میآورد که یکی از اعضای طالبان پاکستانی او را به همه نشان میدهد و میگوید: «چه دختر خوبی آوردهاید. عروس داریم.»
نرخ مرگ و میر مادران در زمان زایمان در این کشور همچنان بالاست. به طوری که در هر صد هزار زایمان، ۳٢٧ مادر جان خود را از دست میدهند.
شکنجه های جسمی و روحی محمد شانزده ساله از همان روزهای نخست زندانی شدناش آغاز میشود: «اول ناخنهای مرا کشیدند، بعد با یک میله آهنی بر بدنم میزدند و به من و پدرم میگفتند: شما مسلمان نیستید، کافرید.»
هشت ماه تجاوز و شکنجه گروهی
در ماه سوم اسارت، نیروهای طالبان، محمد و دیگر جوانان زندانی را به یک کانتینر جاسازی شده در زیر زمین منتقل میکنند و روی آن را با خاک می پوشانند. او میگوید: «در آنجا ناخنهای من و دیگر جوانان زندانی را کشیدند، پوست کمرهایمان را هم بریدند. مدام روی آنها نمک میپاشیدند. پوست شانههای مرا میکندند و روی آن نمک میزدند. در شکنجهها مرا وادار میکردند که از آمریکا بد بگویم و از مذهبم روی برگردانم. من به آنها التماس میکردم که به من تجاوز نکنید. حتی میگفتم آماده هستم که مرا بکشید، ولی دست از مذهبم نمیکشم.»
در داخل آن کانتینر، تعداد ۴٢ تن از اعضای طالبان به مدت هشت ماه، هر روز به محمد و نزدیک به بیست جوان دیگر با خشونت و شدیدترین وضع، تجاوز میکنند. این وضعیت ادامه پیدا میکند تا اینکه نیروهای آمریکایی به منطقه اقامت آنها حمله میکنند. در این شرایط، محمد و دیگر جوانان زندانی در آن کانتینر، از فرصت بمباران هوایی آمریکایی استفاده و از منطقه فرار میکنند.
محمد در مورد چگونگی فرار خود میگوید: «نیروهای آمریکایی مرا به افغانستان و از آنجا مستقیم به شفاخانه بکران کابل منتقل کرد. در آنجا سراغ مادرم را میگرفتم، اما بعد متوجه شدم که مادرم از غصه من و پدرم سکته کرده و مرده است.»
در شفاخانه بکران کابل، یک سرباز زن آمریکایی ماجرای مادر محمد را به وی میگوید. او وقتی از شرایط روحی و جسمی وخیم محمد آگاه میشود بسیار به او مهربانی میکند. محمدد میگوید: «آن سرباز زن بسیار بر من مهربان بود. وقتی موضوع مادرم را فهمید گریه کرد و مرا بغل کرد و گفت: “لعنت به این زندگی که شما دارید.”»
محمد پس از مرخصی از شفاخانه کابل مدتی در خانه خالهاش میماند. او از آن روزها خاطرات خوبی به یاد دارد: «خالهام زن مهربانی بود. او با کمک مردم به من مقداری پول داد تا خود را به ایران برسانم. »
سرانجام، محمد خود را به مرز ایران میرساند، اما این نوجوان افغانستانی پس از ورود به ایران نیز با برخورد شدید نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی مواجه میشود.
عبداللطیف، روزنامهنگار افغانستانی می گوید:« من خودم یادم است سال ۱۳٧٨ در هرات پس از کشته شدن مولوی موسی، خطیب مسجد شیخ فیض که درهرات زندگی می کرد طی یک روز طالبان بیشتر از صد نفر از هزارهها را به اتهام آشوب گرفتند و تاکنون کسی از آنها خبردار نشده است.»
وی شرایط ورود به ایران را اینگونه توصیف میکند:« در مرز بلوچستان، پلیسهای ایران مرا خیلی لت کردند (کتک زدند). آنها مرا به مرز افغانستان منتقل کردند. در افغانستان مجبور شدم به یک قاچاقچی میلیون تومان بدهم تا من و خواهر، خواهرزاده و برادر شوهرخواهرم را از مرز رازی به مرز وان ببرد. ما این مسیر هجده ساعته را پیاده طی کردیم.»
به گفته محمد، اعضای طالبان، هشت سال پیش، برادر و شوهرخواهرش را با خود برده بودند. از آنها تا امروز هیچ خبری به خانواده محمد نرسیده است.
عبداللطیف، روزنامهنگار افغانستانی در ادامه می گوید:« من خودم یادم است سال ۱۳٧٨ در هرات پس از کشته شدن مولوی موسی، خطیب مسجد شیخ فیض که درهرات زندگی می کرد طی یک روز طالبان بیشتر از صد نفر از هزارهها را به اتهام آشوب گرفتند و تاکنون کسی از آنها خبردار نشده است.»
در سال ۲۰۰۷ قبایل کوچی، با حمله به روستاهای هزارگی باعث آوره شدن هزاران تن از هزاره و کشته شدن دهها تن شدند. سازمانهای غیر دولتی با انتشار گزارشی بر بدتر شدن وضعیت حقوق شهروندیها هزاره و حملات نژادپرستانه علیه آنها هشدار دادهاند.
دخترکان دوشیزه، عروس ملاهای پیر و پولدار
در زمان حاکمیت گروه طالبان، دختران اجازه نداشتند به مکتب بروند. با این وجود، دسترسی دختران به آموزش در مناطق روستایی به دلیل مشکلات فرهنگی و کمبود امکانات آموزشی، محدود است.
محمد در مورد شرایط تحصیل در بین هزارههای افغانستان میگوید: «مسلمانان ما خیلی سختگیری میکنند. آنها به دختران اجازه میدهند تا کلاس اول یا دوم درس بخوانند و بیشتر نمیشود. میگویند درس خواندن برای دخترها خوب نیست. من که خودم بیسوادم. همه پسرها مجبور هستند به جای درس خواندن کار کنند و خرجی خانواده را تامین کنند. پدرم آنقدر درامد نداشت که بتواند خرج درس و مدرسه مرا بدهد.»
او در مورد شرایط ازدواج در بین هزارهها میگوید: «در بین هزارهها دخترها و پسرها معمولاً در ۱۳ یا ١۴سالگی عروسی میکنند. تنها اگر کسی پولدار باشد حق دارد با یک دوشیزه عروسی کند، اما افراد فقیر، توان ازدواج با یک دختر دوشیزه را ندارند. آنها مجبور هستند با زنان بیوه ازدواج کنند.»
به گفته محمد، ملاهای هزاره و افراد مسن پولدار برای ازدواج با دختران زیر ١۵ سال مبلغی نزدیک به ده لک معادل بیست هزار دلار به خانواده دختر پرداخت میکنند.
محمد در مورد ازدواج خواهر با شوهرخواهرش میگوید: «پدرم مثل بقیه دخترش را به یک پیرمرد نداد. شوهرخواهر من نه مادر داشت و نه پدر، وضع مالی خوبی هم نداشت. خواهر محمد هنگام ازدواج بیست ساله بود و زندگی خوبی با همسرش تجربه کرده بود.»
محمد در بخشی از روایت خود به ماجرای دختری ۱۳ ساله اشاره میکند که از خانه شوهر پیرش فرار کرده و به پدر محمد پناه آورده بود. آن دختر از پدر محمد خواسته بود که به او امان بدهند و برای نجات از مرگ، وی را به خانوادهاش تحویل ندهند. آن زمان مادر محمد، طلاهای خود را میفروشد و به آن دختر میدهد. آن دختر نیز پس از مدتی به وسیله یک قاچاقچی به مرز پاکستان فرار میکند.
این نوجوان هفده ساله افغانستانی به ازدواج دخترانی اشاره کرد که در ۱۳سالگی شوهر میکنند: «خیلی از آنها قبل و بعضی بعد از زایمان میمیرند. دختر خاله من در ١۵سالگی موقع زایمان مرد.»
سازمان ملل متحد در اکتبر سال ٢٠١٢ خواستار تلاش بیشتر جامعه جهانی در زمینه حفاظت از دختران خردسال در افغانستان شده بود. در هر شش ازدواج، یکی از دختران در زیر سن پانزده سالگی قرار دارد. با وجود پیشرفتهایی که در ده سال گذشته در افغانستان صورت گرفته است، بنا براعلام نمایندگی ملل متحد درافغانستان، نرخ مرگ و میر مادران در زمان زایمان در این کشور همچنان بالاست. به طوری که در هر صد هزار زایمان، ۳٢٧ مادر جان خود را از دست میدهند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.