حیواناتی که بر ما حکومت کردهاند (۲۰): گورکن خاوران
خودنویس: آن گورکن خاوران، آن عزادارکننده مادران، آن نایب حضرت عزرائیل، آن جاسوسی کننده علیه اسرائیل، آن وزیر کشور احمدینژاد، آن گسترنده ظلم و بیداد، آن وزیر دادگستری کرمانی، آن مایه شرمساری [برخی!]حامیان روحانی، پورمحمدی بود و …
نقل است که چون زاده شده، بندنافش را خورد و شیر مادر به مزاجش نمیساخت و از تولیدات شرکت کرسنت هم بیشتر گاز تولید میکرد، پس پدرش با انتقال خون قرارداد بست و از آنها برای فرزند خون میخرید.
در کودکی، همه کبوترهای محل را گردن بزد و گربهها و سگها را پاس بداشت.
روزی در فیلمی وسترن، با دار زدن آشنا شدی، پس بچه گربههای محله را محاکمه فرمودی و چون دفاعی نداشتند و وکیل مدافعی، همگی اعدام بکردی!
چون به مدرسه حقانی شد، علما نبوغش پسندیدند و در آب نمک خوابانیدند. آنگاه که انقلاب شد، به امور قضایی پرداخت و در جوانی، دادستان شد و داد مردم خوزستان و هرمزگان را در آورد. گویند هنوز به بندرعباس پای نگذاشته بود که حضرت عزرائیل بر او ظاهرشد و نیابتش* به او سپرد …پس جان ۱۰۰ نفری بستاند و عزرائیل از او راضی شد و…
در ایام طلایی دهه ۶۰، حضرتش نفسکش میطلبید و نفس میبرید.
در سنه ۶۷، آنگاه که وزارت اطلاعاتی شده بود، با دو یار دبستانی دیگر هیات مرگ بساخت و در سه هفته، جان ۴۰۰۰ نفر بستاند، تا «امام امت» و یادگارش احساس رضایت کنند. نقل است که وسط اعدامها آیت الله منتظری فرمودش که دست نگه دارد، پورمحمدی گفت اجازت بفرما این چندهزار تا را اعدام کنیم، بعد…چون مرحوم منتظری را مخالف اعدامهای بیشتر بیافت، به پروندهسازی علیه امید «امام و امت» شتافت و نیابت رهبری آن مرحوم را شکافت و کلی دروغ نزد لاشخور خمین در باب شیخ حسینعلی ببافت!
در وزارت اطلاعات، نایب برحق فلاحیان بودی در امور خارجه و چون دچار خارشه میشد، چند نفری در ولایات فرنگ جان به جان آفرین تسلیم میکردند و این از کرامات او بود.
در کتب امنیتیه آوردهاند که گروهی موسوم به فرنگیکاران بساخت به فرماندهی اکبر خوشگوشت که سلاخی بدانستند و مخالفان نظام از زیر دستشان زنده بیرون نمیآمدند.
تا وقتی که قتلهای زنجیرهای لو رفت و نوچههای حجاریان برای زدن رقبا، قاتلان چپ وزارت را نادیده گرفتند و قاتلان راست را لو دادند، معاون وزیر امنیه بود…چون یونسی وزیر شد، جا برایش تنگ گشت و راهی بیت معظم شد…
پس به بیت رهبری شد و به جماعت اطلاعات موازی یاری رساند و بحرانهای سید محمد فزونی یافت.
چون احمدینژاد رئیس ملک شد، پورمحمدی به وزارت داخله رفت و دخل مخالفان را آورد اما وزارتش مستدام نبود و آفتاب وزارتش پشت بام بود.
به حکم قاضیالقضات شاهرودی عراقی، بر سازمان بازرسی سوار شد و حال میمون آرادان بگرفت اما محمود هم از «اختلاس» او پروندهای بساخت و آبرویش برد.
گویند با آنکه اهل رفسنجان بود، اما از پرونده سازی برای شیخ اکبر و فرزندانش لذت میبرد، پس پرونده قدیمی استاتاویل را به یاران سپرد و اطلاعات عباس یزدانپناه یزدی از عزیزان انگلیسی طلب کرد و هنوز شیخ بنفش به پاستور نشده بود که عباس یزدانپناه را غیب فرمودند!
شیخ حسن از این غیب شدن ترسید و با تردید، حضرت پورمحمدی را از بازرسی دوربساخت تا شیخ اکبر نگران گم شدن آقازاده نفتیاش نشود…پس پورمحمدی وزیر دادگستری بشد و لبخند رضایت بر لبان مقام معظم رهبری نمایان شد و مهر سکوت بر لبان سید محمد خاتمی …
سید محمد خاتمی را پرسیدند: «نظرت در باب وزارت پورمحمدی در کابینه کاندیدای مورد حمایتت چه بود؟» خاتمی مانند طوطیان هند از خود بشد و پخش زمین شد و بقیه طوطیان (مقلدان خاتمی) فهمیدند که همگی باید در باره وزارت پورمحمدی سکوت کنند!
از حامیان خارج نشین روحانی نظر خواستند در باب وزارت حضرت پورمحمدی. فرمودند که شیخ امنیتی به جایی از شیخ روحانی تحمیل شده، اما حضرت بنفش تکذیب فرمود و گفت که خودش آقا مصطفی را برگزیده و حامیان شرمسار گشتند.
گویند در پر رویی، همچون شیخ اکبر است و از سنگ پای بهرمان، زمختتر!
از معجزاتش این بود که روزی روزگاری یونسی جایش تنگ بکرد و سالها بعد که یونسی یار شیخ حسن بود، پورمحمدی به دولت وارد شد و شیخ یونس در دهان ماهی شد و از هیات دولت جا بماند!
ـ————–
تا پیش از او، آیت الله خلخالی نایب بر حق عزرائیل بود که پس از کشف پورمحمودی، صادق خلخالی از نان خوردن افتاد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.