تابستان ۱۳۶۷؛ گسستی بین دو نسل
رادیوفردا: قتلعام تابستان ۶۷ کودتایی بسیار وحشتناکتر از کودتای ۲۸ مرداد ٣٢ بود که از سال ۶۰ آغاز شده بود. این کودتا با قدرت گرفتن نیروهای راست در حاکمیت شکل گرفت البته با یاری عوامل اطلاعاتی غرب، بازماندگان و وابستگان به سلطنت و ساواک، به بهانه عملکرد نیروهای سیاسی تندرو و افراطی، همزمان با تجاوز نیروهای عراقی در تابستان ۵۹.
این نیروها گرچه از سال ۵۷ تا ۶۰ همه تلاشها و راهها را با ترورها و قتلهای مخفیانه، کشتارها و جنگهای منطقهای (۱) و کودتاهای نافرجام(۲) آزمودند، ولی چرخش واقعی اوضاع از سال ٦٠ با غیرقانونی کردن و سرکوب همه نیروهای سیاسی خارج از حکومت آغاز و در تابستان ٦٧ تکمیل شد. از آن به بعد است که همزمان با ترور باقیمانده مخالفین برجسته در داخل وخارج و اغماض کامل غرب، سکوتِ مرگِ کودتایی بر جامعه حاکم شد؛ شکاف بین دو نسل همانند کودتای ٢٨ مرداد آغاز شد و بعدها اصلاحطلبان حکومتی تنها آلترناتیو شدند.
نسل جوان و دانشجویانی که با تمام وجود در انقلاب ۵۷ شرکت کردند خود قربانی نیروهایی مذهبی شدند که انحصارطلبانه حاکم شدند. آن نسل در حالی که به شدت تحت پیگرد و سرکوب حکومت شاه بودند، پس از انقلاب با نیرویی صدها مرتبه وحشیانهتر، بیرحمانهتر و جنایتکارانهتر سرکوب شدند؛ به زندان افکنده شدند؛ شکنجه شدند؛ از تحصیل و حقوق اجتماعی محروم شدند؛ به تبعید رفتند؛ و سرانجام فعالترینشان در اعدامهای دهه ۶۰ و قتلعام تابستان ۶۷ نابود شدند.
آنها حتی فرصت آن را نیافتند تا به نسل جوان امروز و فرزندان خویش بگویند که بر آنها چه گذشت و چگونه امید و آرزوهای آنان به مسلخ انحصارطلبی و تحکیم حکومتی دیکتاتوری-مذهبی برده شد؛ به طوری که بسیاری از جوانان امروز حتی پدران و مادران خویش را سرزنش میکنند که چرا انقلاب کردید که ما اسیر چنین حکومتی شویم. غافل از اینکه اگر جوانان امروز «اسیر»ند، این نتیجه مستقیم «قربانی شدن» پدر و مادرهایشان درهمین حکومت است.
در حکومت شاه، نسل جوان دیروز، همچون امروز، توسط کمیتههای انظباطی از دانشگاه اخراج یا تا چند ترم از تحصیل محروم میشدند؛ در دانشگاهها گارد ضد شورش همواره حضور داشت و به کوی دانشگاه هم حمله میشد؛ بسیاری از دانشجویان با حمله نیروهای امنیتی به اوین برده میشدند؛ دانشجویان برای اخطار به دفاتر ساواک فراخوانده میشدند؛ و دفاتر و واحدهای صنفی-دانشجویی غارت میشد.
آنها برعلیه دیکتاتوری فاسد دربار و شاه که دست نشانده کودتاگران ٢٨ مرداد بود انقلاب کردند. ولی خیلی زود، نیروهای راست مذهبی که در زمان شاه نسبتاً آزاد بودند، انتقامی بسیار وحشتناک از نیروهای جوان انقلابی گرفتند همان اعمال را تکرار کردند.
به دلیل پایگاه ناچیز حکومت در دانشگاهها، چماقداران حزباللهی در سال ۵۹ به دانشگاه حمله کردند. عده زیادی کشته و زخمی شدند. به ناچار دانشگاهها برای بیش از دو سال تعطیل شد و شوراهای دانشگاهی متشکل از دانشجویان، استادان و کارمندان منحل شدند.
در این مدت تصفیه عظیمی صورت گرفت. مدتی پس از تعطیل دانشگاهها زمینهسازی برای سرکوب همه نیروهای سیاسی آغاز شد. در مخالفت با صلح پس از بیرون راندن نیروهای عراقی در سال ۶۱، میلیونها تن از جوانان به مسلخ جبهههای جنگ فرستاده شدند. تا پذیرش اجباری صلح در آستانه قتلعام، کشوری ویرانه با بیش از یک میلیون کشته و زخمی و میلیونها آواره به جا ماند.
این شرایط فرصت مناسبی به دست نیروهای راست حاکمیت داد که به بهانههای مختلف با سوءاستفاده از خطاها، افراطیگریها، انحصارطلبیها و جداییها، گروههای سیاسی را یکی پس از دیگری سرکوب، غیرقانونی و نابود کنند.
زندانها به مسلخ نسل جوانانِ دگراندیش، شکنجهگاههایی قرون وسطایی و ماشین توابسازی بدل شدند. زندانیان سیاسی زمان شاه، که برخی شان همچون نلسون ماندلاهای ایران ٣٠ سال سابقه زندان داشتند، هدف انتقامگیری وحشتناکی شدند که کمتر کسی از آن جانِ سالم به در برد.(۳)
طی دوسال قبل از پذیرش صلح، برای نابودی گروههای سیاسی دگراندیش برنامهریزی میشد و فهرست سیاه چهار هزار و ۸۰۰ نفرهای برای قتلعام تهیه شده بود. در آستانه صلح، بهترین موقعیت برای ضربه آخر و برقراری حکومت مطلقه ولایت فقیه کنونی فراهم شد تا ایران در آینده به چیزی مشابه شیخنشینها البته از نوع شیعی آن تبدیل شود.
جهان هنوز در جنگِ سرد بین سوسیالیسم و سرمایهداری بود. قربانی کردن نیروهای چپِ مارکسیست، چپِ اسلامی و نیروهای ملی در کشوری نفتخیز به مثابه چراغِ سبز و پیشکشی بود برای مطمئن کردن غرب از تغییر جبهه حکومت.
قبول صلح جامعه جهانی را به شدت خرسند کرده بود به طوری که حتی سازمانهای ملل، عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر هم صدایشان در نیامد که چنین قتلعامی رخ داده یا در جریان است. همه دعوت به سکوت میشدند تا از ایران برای پایان طولانیترین جنگ قرن بیستم استقبال شود.(۴)
در عرصه داخلی هم طبیعی بود که مردمی خسته، از پایان جنگی هشت ساله به شدت استقبال کنند و نفسی به راحتی بکشند. هیچکس را یارایی و توانِ پرداختن به چنین قتلعامی نبود. شعر «زمستانِ» اخوان ثالث که پس از کودتای ٢٨ مرداد سروده شده بود زمزمه میشد:
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها درگریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
و شجریان «بر آستان جانان» حافظ را خواند که اشکهامان را جاری ساخت:
قد خمیده ما سهلت نماید اما
برچشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
درویش را نباشد برگِ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
قربانیان، خانوادههایشان و جان به دربردگان میبایست این بار را به تنهایی بردوش میکشیدند. حتی تا سالها نه در جامعه جهانی و نه در داخل کشور کسی حاضر نبود به چنین موضوعی بپردازد.(۵)
پس از آن، حکومت اسلامی سرمست از یکه تازی خویش، قانون اساسی را تغییر داد و ولایت فقیه را بسیار مطلقهتر از پیش کرد و بازگشت سرمایهداران و مالکان و خصوصیسازی را تسهیل و تضمین کرد. بازماندگان پراکنده نیروهای مخالف، این بار هدف ترورها و قتلهای زنجیرهای در داخل و خارج از کشور واقع شدند.(۶)
با توجه به استقبال جامعه جهانی از پذیرش صلح، با دست بازتر و تحت پوشش دیپلماتیک، جنایتکاران عازمِ خارج از کشور شدند. در داخل نیز هیچ مانعی در برابرشان نبود. شبکه جنایتکاران در جهان گسترده شد؛ ضمن آنکه با غارت ثروت ملی به مافیایی ثروتمند بدل شده و سرمست از قدرت و بیقانونی دیگر مانعی در برابر خود نمیدید.
در چنین شرایطی بود که نسل جدید رشد کرد و حتی از پدران خویش بیگانه و بیخبر ماند. اصلاحطلبان حکومتی برروی دریای خون دیگر نیروهای سیاسی و دگراندیشان شدند ناخدای کشتی نجات. آنها شدند قبله آمال جوانان کشور در سایه بیخبری و بیاطلاعی؛ در حالی که گروههای سیاسی با انحصارطلبی مشغول انشعابات متعدد بودند و هیچیک دیگری را تحمل نمیکرد نه در جامعه، نه در زندان و نه حتی تا زیر طنابِ دارِ قتل عام.
درس بزرگی گرفتم زمانی که دیدم زندانیان سیاسی، نه فقط از گروههای مختلف بلکه از یک گروه هم، حتی حاضر نبودند با یکدیگر گفتگو کرده و روابط انسانی برقرار کنند، با یک طناب به دار آویخته شدند. متأسفانه این داستان هرچند کمتر ولی همچنان ادامه دارد. ما هنوز داریم میآموزیم که حقوق بشر فراگیر است، انسان نیازمند تجربه است، تغییر میکند و عقایدش نیز. به همه باید فرصت برابر داد و با همه باید انسانی رفتار کرد.
با کمال تأسف هنوز برای عدهای خون برخی از شهدا رنگینتر از دیگران است؛ برخیها مراسم یادبود و سالگرد را گروهی و عرصه سوءاستفاده سیاسی میکنند نه فعالیت حقوق بشریِ فراگیر؛ برخی لبه تیز حملهشان را نه به سوی حکومت و جنایتکارانش بلکه به سوی گروههای سیاسی و قربانیانشان میگیرند؛ برخیها نمیتوانند در مراسم، خاطرات و نوشتههای خود و یا حتی در فعالیتهای «حقوق بشری»شان از برخی قربانیان گروههای دیگر حتی نام ببرند؛ برخیها در دادگاه ایران تریبونال لاهه فیلم شهادت دادن فردی با گذشته سیاسی متفاوت را هم از وبسایت خود و هم در پخش مستقیم به دلیل «مشکلات فنی» حذف میکنند.(۷) برخی اعدامهای دهه ۶۰ را نسبت به قتل عام ۶۷ پررنگ میکنند تا قیام مسلحانه خود را برجسته کنند و گروههای سیاسی مخالفِ آن قیام مسلحانه را حذف و بیرنگ کنند و برخی هم به عکس.
تعجبی ندارد که جنایتکاران در حاکمیت رشد میکنند؛ مسئولین قتلعام میشوند وزیر «بیدادگستری»؛ سازماندهنگان ترورهای خارج از کشور هم میشوند منجی و مصلحتگرا. تعجبی ندارد که مسئولین سپاه، امامان جمعه و وزیر اطلاعات به قتلعام اخیر در اردوگاه اشرف افتخار میکنند؛ و مراسم اعدامهای خیابانی در شهرهای کشور همچنان گسترده و پررونق است.
اکنون نیروهای مخفی کودتا با نیروهای علنی آن در کارِ ایجاد ارتباط و توافق آشکار هستند البته پس از اطمینان از خنثی و متلاشی شدن هر نوع جنبش مردمی، تشکلهای ملی-دمکراتیک و سازمانهای غیردولتی (از جمله سرکوب جنبش اصلاحات و کودتای انتخاباتی ٨٨).
با متحد شدن سرمایهداری ایران با بخش جنایتکار، فاسد، مرتجع و مافیایی آن، -که قدرت فائقه را داراست و بزرگترین خدمات را به امریکا و غرب کرده (۸) – راه برای توافق، البته با تضمین امنیت متقابل، باز میشود. در این زمینه حاکمیت میباید به قانونمندی نظام سرمایهداری و به رسمیت شناختن حوزههای نفوذ، چه در داخل چه در خارج از کشور، گردن گذارد و به ماجراجوییها پایان دهد.
امید است که با این پیوند آشکار شونده، کشور از جنگ، فروپاشی و فاجعهای ملی و انسانی برهد. ولی همیشه خطر تبدیل شدن به لیبی، عراق و سوریه هم، علیرغم توافق اولیه، برجا میماند. گرچه این اتحاد و قانونمند شدن سرمایهداری ایران در عرصه داخلی و خارجی در جهت تکامل آن است اما همواره نطفه غالبی از جنایت، فساد، روابط مافیایی و غارت ثروت ملی را در دل خود دارد و آن را در کشور و منطقه میپراکند. دور از انتظار نخواهد بود که طرح مسائل حقوق بشر از سوی امریکا و غرب نیز در پی این توافق متوقف شود. آنگاه عرصه برای فعالین ایرانی و بینالمللی حقوق بشر دشوارتر خواهد شد.
پینویسها:
۱. در ترکمن صحرا و به خصوص در کردستان حکومت به سرکوب و کشتار وحشیانه و اعدامهای صحرایی متوسل شد. در مورد کردستان جنگهای چریکی پس از سرکوبها تداوم یافت.
۲. حمله نافرجام هوایی امریکا در اثر حادثه طبس که با عملیاتی کودتایی هماهنگ شده بود؛ کودتای نوژه؛ و تدارک کودتای قطبزاده-شریعتمداری که در سال ۶۱ فاش و خنثی شد.
۳. تعدادی از نظامیان که پس از کودتای ٢٨ مرداد اعدام نشدند تا پیروزی انقلاب ۵۷ به مدت ۲۵ سال در زندان بودند. آنها پس از دستگیری در سال ۶۱، پس از شش سال زندان اعدام شدند. حکومت اسلامی حساسیت ویژهای نسبت به آنهایی که در زندان شاه بودند داشت که اکثراً پس از دستگیری اعدام شدند. لازم به ذکر است که زندانیانی که تجربه زندان شاه را داشتند، سختی آن را برابر چند روز شرایط زندان جمهوری اسلامی ارزیابی میکردند و شرایط را قابل مقایسه نمیدانستند. بسیاری از ما آرزو میکردیم که در اسرائیل یا در کشور نژادپرست آفریقای جنوبی زندان بودیم.
۴. مراجعه کنید به مقاله خانم ورونیک میستیان در تورنتو استار که در پنجم سپتامبر ۲۰۰۵ منتشر شد.
۵. همان مقاله بنا بود در ساندی تایمز منتشر شود که شب قبل از انتشار از طرف سردبیر مانع شدند. همان نویسنده سالها تلاش کرد که تحقیقاتش را از خانوادهها و بازماندگان در روزنامههای معتبری نظیر گاردین، ایندیپندنت و مجله اکونومیست منتشر کند که با شکست مواجه شد. اغلب موضوع را کهنه میدانستند و یا از موضع به ظاهر چپ نمیخواستند بهانههایی برای گسترش جنگ پس از حملات به افغانستان و عراق فراهم کنند.
۶. مشهورترین شخصیتهای ملیگرا که ترور شدند دکتر کاظم سامی، داریوش فروهر، پروانه اسکندری و عبدالرحمن برومند بودند. به گزارش مرکز اسناد حقوق بشر ایران، ترورهای برونمرزی، مراجعه کنید.
۷. درجریان شهادت دادنم در برابر دادگاه ایران تریبونال لاهه، پخش مستقیم به «دلیل مشکلات فنی» قطع میشود. در حالی که دهها دوربین فیلمبرداری مشغول ضبط بودند، حتی پس از رفع «اشکالات فنی» این بخش از فیلم ضبط شده نیز در وبسایت ایران تریبونال ظاهر نشد.
خوشبختانه بعداً رادیو کردانه این بخش را در یوتیوب منتشر کرد.
۸. به مقاله خدمات بیرقیب جمهوری اسلامی به امپریالیسم مراجعه کنید.
————————————————————————–
* درباره نویسنده به روایت خود او: از ۱۷ سالگی با ورود به دانشکده فنی دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۳ وارد فعالیتهای صنفی- دانشجویی و تظاهرات ضد شاه شدم. توسط کمیته انظباطی از دانشگاه اخراج و به سربازی معرفی شدم ولی نرفتم. پس از انقلاب به دانشگاه بازگشته و وارد فعالیتهای سیاسی شده و در اسفند سال ۶۲ دستگیر و در اوین به شدت شکنجه شدم. در دادگاهی چند دقیقهای به ۱۰ سال زندان محکوم شدم. پس از قتلعام با تعلیق باقیمانده حکمم و سپردن وثیقه و ضامن شخصی از زندان آزاد شدم. پس از آزاد شدن وثیقه و ابطال ضمانت شخصی به خارج از کشور مهاجرت کردم.
از سال ١٣٨٢ با نام مستعار پیام آرماندوست در زمینه افشای قتلعام مقالاتی نوشته (۱) و (۲) و مصاحبههایی نیز انجام دادم. در سالهای اخیر با نام اصلی خود به کار دراین زمینه ادامه دادم. متن کامل اظهارنامهام به زبان انگلیسی در مرکز اسناد حقوق بشر ایران موجود است. در «داستان من و جلیل شهبازی» آنچه در جریان قتل عام بر ما گذشت را شرح دادهام.
** نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
پیام برای این مطلب مسدود شده.