سی و چهارمین سال ربوده شدن دکتر علیمراد داودی: علیمراد داودی، یکی از نخستین قربانیان قتلهای زنجیرهای
رادیوزمانه: ۲۰ آبان ۱۳۵۸ مصادف است با سیوچهارمین سال ربوده شدن دکتر علیمراد داودی، استاد فلسفه در دانشگاه تهران و نویسنده اثر پژوهشی «عقل در حکمت مشاء؛ از ارسطو تا ابنسینا» و مترجم آثاری مانند «تاریخ فلسفه» امیل بریه، «روح فلسفه قرون وسطی» از اتین ژیلسون، و همچنین «شناسایی و هستی» (تاریخ فلسفه موضوعی) نوشته مینارد.
دکتر علیمراد داودی، استاد فلسفه در جمع عدهای از دانشجویانش
دکتر علیمراد داودی، استاد فلسفه در جمع عدهای از دانشجویانش
از سرنوشت دکتر علیمراد داودی هیچ اطلاعی در دست نیست و او همچنان مفقودالاثر است. از این آدمربایی به عنوان یکی از نخستین نمونههای آدمربایی و قتل دگراندیشان در ایران یاد میکنند که بعدها گسترش یافت و دامنهاش به خارج از مرزهای ایران هم رسید و در تاریخ پس از انقلاب به عنوان «قتلهای زنجیرهای» ثبت شد.
دکتر بهروز ثابت درباره تلاش استاد علیمراد داودی در قلمرو فلسفه میگوید: «دکتر داودی در کار فلسفیاش معتقد راستین آزادی بود و خطرات دیکتاتوری نوع استالینی را چه در شکل مذهبی و چه در قالب سیاسی گوشزد میکرد. دکتر داودی مثل بسیاری از همقطارانش یک استاد فلسفه و متفکر ایرانی بود. اما برخلاف برخی که فلسفه عزیز و گرانبها را به پای سیاست و ارباب قدرت ریختند، او تلاش کرد تا روح متعالی فلسفه را ملاک حقیقتجویی و آزادی تفکر و انتخاب قرار دهد.»
آغاز سرکوبها در یک جامعه ملتهب
آبان ۱۳۵۸ است. انقلاب ایران چند ماهی است که پیروز شده، اما کشور همچنان در التهاب است. در تهران و شهرستانها دادگاههای انقلاب زیر نظر «شورای انقلاب اسلامی» و دولت برگزار میشود و پاسداران در کار مصادره خانهها و اموال کسانی هستند که به گمان آنها با انقلاب ضدیت دارند. کار این غارتها به آنجا کشیده است که دادستان کل انقلاب اسلامی در اطلاعیهای پاسداران را از بازرسی منازل مردم و ضبط اموال و پولهای شهروندان، بدون اجازه دادستان منع میکند.
دکتر بهروز ثابت: «استاد داودی در کار فلسفیاش معتقد راستین آزادی بود و خطرات دیکتاتوری نوع استالینی را چه در شکل مذهبی و چه در قالب سیاسی گوشزد میکرد.»
زندانهای شهر پر است از شهروندانی که معلوم نیست به چه جرمی بازداشت شدهاند. انبوه زندانیان تا آن حد است که دادستان تهران اعلام کرده که زندان قصر فقط از ساعت شش صبح تا شش بعد از ظهر میتواند زندانی بپذیرد. در ساعتهای دیگر روز بازداشتشدگان در کمیتهها نگهداری میشوند.
وضعیت شهرستانها نگرانکنندهتر است. پیش میآید که جنازه دانشجویی را در بیابانهای اطراف شهر یافته باشند. دانشآموزان و دانشجویانی که با برقراری حکومت اسلامی مخالفاند، در بسیاری از شهرها شناسایی شدهاند. پاکسازی دگراندیشان از وزارتخانهها و دانشگاهها آغاز شده است.
بسیاری از صاحبان صنایع و کارآفرینان در زمان شاه و همچنین اساتید دگراندیش دانشگاهها در بین این بازداشتشدگاناند. پیروان دیانت بهائی نشان شدهاند و سختگیریها نسبت به آنان از همان طلیعه انقلاب آغاز شده است.
استاد علیمراد داودی یکی از بهائیان شناختهشده است. سخنرانیهای او و تسلطش بر فلسفه و تاریخ ادیان و تواناییاش بر سخنوری و نفوذ کلامش، او را به یک چهره برجسته در جامعه بهائیان ایران بدل کرده است.
دکتر بهروز ثابت درباره تعلق استاد علیمراد داودی به دیانت بهایی میگوید: «استاد داودی تعلقی عمیق و ایمانی محکم به آئین بهائی داشت. بنده حدس میزنم در سلسله مراتب ارزشها و باورهای فردی و شخصی ایشان دیانت بهائی در الویت قرار داشت. در عین حال ایشان به همان شدت معتقد بود و تعهد داشت که نگذارد آراء شخصیاش وارد حوزه پژوهشهای آکادمیک فلسفی شود و یا کلاس درسش تحت تاثیر باورهای خصوصی او قرار گیرد.»
پاکسازی اساتید شناختهشده از دانشگاهها
دکتر علیمراد داودی، استاد فلسفه
دکتر علیمراد داودی، استاد فلسفه
شخصی به نام دکتر محمد اسلامی در ۲۰ اسفند ۵۷ در دبیرستان البرز سخنرانی کرده بود و از ضرورت انقلاب فرهنگی در دانشگاهها سخن در میان آورده بود.
علی افشاری، فعال سیاسی و مدنی درباره وضع دانشگاهها در آغاز انقلاب میگوید: «در برخی دانشگاهها مانند دانشگاه تهران شوراهایی متشکل از اساتید، دانشجویان و کارمندان برای اداره دانشگاه انتخاب شدند؛ از تدریس برخی اساتید هم که متهم به همکاری با ساواک و رژیم گذشته بودند جلوگیری شد. این ممانعتها نظم و شیوه معین نداشت و هرج و مرج ماههای اولیه بعد از انقلاب بر آن حاکم بود. برخی از محذوفین انقلاب فرهنگی در آن دوره معتقد به پاکسازی اساتیدی بودند که با دربار و یا نهادهای دولتی همکاری کرده بودند.»
غلامحسین ساعدی، نویسنده نامآور ایرانی درباره آن روزها مینویسد: «دستجات لومپنی و بیکاره و حاشیهنشینهای کوچکرده که بیشترشان مذهبی بودند و هیچوقت شغل ثابتی نداشتند، با حضور ملایان در صحنه قدرت، شغل ثابتی پیدا کردند، و آن شرکت مدام در مراسم دستهجمعی بود، جماعتی که وسایل کارشان عبارت بود از مشت و لگد و چوب و چماق و زنجیر و پنجه بوکس و اسلحه گرم و کار ثابتشان حمل عکس آیتاللهها و ملاها، حمل عَلَم و کُتَل، سینهزدن و بر سر کوبیدن و نعره کشیدن و مهمتر از همه نعشکشی.»
و میگوید: «هر کس پاکیزه و تمیز بود، لباس مرتبی به تن داشت، ضد انقلابی معرفی میشد.»
همه راهها به بنبست رسیده بود
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران در چنین شرایطی دکتر علیمراد داودی را ضد انقلاب و ضد اسلام خواند و او که نمیتوانست در چنین محیطی به تدریس ادامه دهد، از دانشگاه تهران استعفا داد و خانهنشین شد.
دکتر مرجان داودی: «دکتر داودی همواره از تعصب و واپسگرایی مذهبی بخصوص در پارهای از نظریات علمای شیعه انتقاد میکرد و در عین حال اساس فلسفه علمی شرق را در مورد مذهب عملاً تصدیق مینمود و آن را زیربنای حقایق امر بهائی میدانست.»
در دانشگاه تهران دکتر علیمراد داودی را به عنوان یک استاد بهایی میشناختند. اما آیا او از کرسی دانشگاه برای تبلیغ بهائیت استفاده میکرد؟ دکتر بهروز ثابت در اینباره میگوید: « استاد داودی در دانشگاه هر چند به عنوان استاد بهائی شناخته شده بود اما کسی به خاطر ندارد که ایشان ضمن درس سخنی در باب عقائد شخصیاش به میان آورده باشد. دکتر داودی مرز میان باور شخصی و کار علمی دانشگاهی را به حد وسواس حفظ میکرد. اما فلسفه فقط حرفه دکتر داودی نبود. او با فلسفه زندگی میکرد. لذا این را هم میتوان گفت که تعلق او به آئین بهائی نیز در بستر تفکرات فلسفی او حرکت میکرد. او در آئین بهائی پاسخی میدید به اضطراب متافیزیک در فلسفه معاصر.»
در آن شرایط که « دستجات لومپنی و بیکاره و حاشیهنشینهای کوچکرده» به تدریج تحت رهبری روحانیت شیعه بر جامعه تسلط پیدا میکردند، جایی برای کنکاشها و تفکرات فلسفی باقی نمانده بود.
غلامحسین ساعدی پیرامون اضطراب و وحشتی که بر فضای دانشگاهها سایه انداخته بود مینویسد: «دستجات لومپنی با موتورسیکلتهایی که حکومت در اختیارشان گذاشته بود، پرچمهای مذهبی به دوش میبستند و با فریاد الله اکبر به خیابانها میریختند و مایه ترس و ارعاب میشدند. به محوطه دانشگاهها هجوم میکردند و دانشجویان را مضروب میساختند (…)کتابفروشیها و کتابخانهها را غارت میکردند و کتابها را به آتش میکشیدند.»
در این میان عدهای از وابستگان «جامعه تبلیغات اسلامی» خانه علیمراد داودی را محاصره کرده بودند.
۲۰ آبان ۱۳۵۸ هنگامی که دکتر علیمراد داودی به پارکی در حوالی منزلش رفته بود، توسط پاسداران انقلاب ربوده شد.
دکتر مرجان داودی مینویسد: «در بازگشت به خانه، مادرم را از غیبت بدون دلیل پدرم بینهایت مضطرب و پریشان یافتم. گرچه برای او دلیل میآوردم که این کار چندان هم غیر معمول نیست ولی چیزی از تشویش مادرم کاسته نمیشد.»
بهزودی معلوم شد دکتر داودی به زندان انتقال یافته اما کسی از محل زندانی شدن او اطلاع نداشت و شکایت به مسئولان هم به جایی نمیرسید.
مرجان داودی مینویسد: «همه راهها به بن بست رسیده بود.»
فلسفه و دیانت در گستره یک زندگی
علیمراد داودی در سال ۱۳۰۰ در روستای «شمسآباد» در خلخال آذربایجان متولد شد. او در دهسالگی برای تحصیل به تبریز رفت و به مدت هشت سال در این شهر اقامت کرد. شاهنامه و قرآن را در این دوره فراگرفت و در همان زمان بود که پدرش، تعلقش به دیانت بهایی را آشکار کرد و با دشواریها و سختیهایی روبرو شد. علیمراد در پانزدهسالگی پدرش را از دست داد. در هجدهسالگی به تهران رفت و در دانشگاه ثبت نام کرد. چهار سال بعد، از دانشکده ادبیات فارغالتحصیل شد و به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد. در همین دوران با «ملکه آفاق» که قبلاً جزو شاگردان وی بود ازدواج کرد. سه دختر و دو پسر حاصل و ثمره این ازدواج است.
دکتر بهروز ثابت: «دکتر داودی به قران و عربی و علوم اسلامی و به اصطلاح علوم قدیمه نقلی و نیز عرفان تسلط داشت. از طرف دیگر آشنائیش با فلسفه کلاسیک و جدید غرب او را به عنوان یک متفکر نواندیش مطرح میساخت. ترکیب این دو نحله در کارگاه فلسفه، کارهای او را جامعیت کمنظیری میبخشید.»
علیمراد داودی اما همچنان به تحصیل ادامه داد، تا اینکه در سال ۱۳۴۳به استادی دانشگاه تهران نائل شد. از این دوره به عنوان یکی از پرثمرترین دورههای زندگی او یاد میکنند. دکتر داودی بیشتر به فلسفه شرق، ادبیات فرانسه و مطالعه آثار بهائی علاقمند بود.
دکتر بهروز ثابت میگوید: «دکتر داودی در خانوادهای بهائی به دنیا آمد و بزرگ شد. در اوان تحصیل و سالهای اولیه جوانی در فعالیتهای بهائی چندان فعال نبود. میتوان گفت هر چند تعلق اولیه او به آئین بهائی در اثر تربیت خانوادگیاش جوانه زد اما شکوفائیاش به عنوان یک اندیشمند پرتوان بهائی نتیجه یک عمر تفکر و مطالعه نقادانه در حوزههای فلسفی و علمی و ادبی و دینی بود.»
دکتر مرجان داودی، دختر استاد میگوید: «او همواره از تعصب و واپسگرایی مذهبی بخصوص در پارهای از نظریات علمای شیعه انتقاد میکرد و در عین حال اساس فلسفه علمی شرق را در مورد مذهب عملاً تصدیق مینمود و آن را زیربنای حقایق امر بهائی میدانست.»
دکتر بهروز ثابت درباره دستاوردهای استاد علیمراد داودی در فلسفه به رادیو زمانه میگوید: «به نظر بنده کتب و ترجمههای ایشان، یعنی: درباره نفس از ارسطو، عقل در حکمت مشاء، تاریخ فلسفه در دوره یونانی و رومی، روح فلسفه قرون وسطی و نیز مقالات فلسفی ایشان در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران به نحوی برجسته تفکر فلسفی و آموزش فلسفه را در ایران غنیتر ساخت. ترجمههای او زبان فلسفه را فاخرتر و گرانمایهتر ساخت. استادی او در ترجمه فقط ناشی از تسلطش به فارسی و عربی و فرانسه و انگلیسی و ترکی نبود. نویسنده و ادیبی توانا نیز بود. و چون فلسفه روح و جانش بود میدانست چگونه جامعیت نظرات فلسفی را از زبانی به زبان دیگر منتقل کند. دکتر داودی به قران و عربی و علوم اسلامی و به اصطلاح علوم قدیمه نقلی و نیز عرفان تسلط داشت. از طرف دیگر آشنائیش با فلسفه کلاسیک و جدید غرب او را به عنوان یک متفکر نواندیش مطرح میساخت. ترکیب این دو نحله در کارگاه فلسفه، کارهای او را جامعیت کمنظیری میبخشید. به نظر بنده از دیگر دستاوردهای ایشان در فلسفه میتوان به نقد فلسفه ماتریالیسم و مطالعه رابطه فلسفه با معنویتی صلحجو و ایثارگر اشاره کرد.»
پیام برای این مطلب مسدود شده.