خاطرات منتشر نشده هاشمی رفسنجانی-14تیر 91
پژواک ایران: صبح از خواب بلند شدم. عفت شبها خیلی خر و پف میکند. شبها نمیتوانیم بخوابیم.
مجبوریم فیسبوکگردی کنیم. صفحات چند داف ایرانی را بررسی کردیم. خوشبختانه نسبت به دوران سیاه ستمشاهی ، اکنون دافهای خوبی داریم. اینها همه از برکات نظام اسلامی است.
ساعت هفت صبح آقای محسن رضایی آمدند. هر چه در زدند، در را باز نکردیم. مردک هر روز صبح میآید تا در همه خاطرات ما اسمش اول چاپ شود. الان خاطرات سی سال گذشته را مرور کردیم. در همه روزها اسم این بوزینهاول خاطرات آن روز است. سی سال ما را اوسکل کرده بود، نفهمیده بودیم.
آقای ناطق نوری آمدند. مقداری با هم کُشتی گرفتیم. لامصب اندازه سه تا خر زور دارد. بعد از کشتی گفت برویم به جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام. گفتم نمیآیم. امروز اصلن حوصله تشخیص دادن مصلحت نظام را نداشتم.
ظهر رئیس جمهور احمدی نژاد آمده بود باز هم برای منتکشی. الان چند وقت است منت ما را میکشد تا ببخشیمش. ولی ما قبول نمیکنیم. مردک خجالت هم نمیکشد. از گوشهی جوب پیدایش کردیم، استاندار اردبیلش کردیم، بعد که به یک جایی رسید، هر چه به دهانش میرسید نثار ما میکرد. حالادوباره آمده منتکشی.
بعد از ناهار آقای جنتی آمدند. از جوکهایی که جوانان برایش میسازند ناراحت بود. چند صفحه فیس بوک که برایش ساختهاند را نشانش دادم و خندیدم. فکر کنم ناراحت
شدند.
بعد از ظهر آقای جلیلی دبیر شورای امنیت ملی آمدند. از خانواده خانم کاترین اشتون، مخصوصن مادر خانم اشتون گله داشتند. میگفت در راه ازدواجشان مانع تراشی میکند. شرط گذاشته که جلیلی حتمن باید در دبیرخانه شورای امنیت ملی، استخدام رسمی شود شود تا اجازه ازدواج دخترش را بدهد. کاغذی نوشتم تا در دبیرخانه شورای امنیت ملی استخدام رسمی شود اما با شرط حل و فصلسریعتر پرونده هستهای ایران.
آقای سرلشگر فیروز آبادی آمدند اما به جهت اضافه عرض نتوانستند از در خانه رد شوند و برگشتند.
غروب آقای جواد لاریجانی آمدند. گفتند دو برادر من اکنون روسای قوای مقننه و قضاییه هستند، پس
من را هم رئیس قوه مجریه کنید تا وحدت قوای سه گانه نظام حاصل شود. یک پسگردنی محکم به او زدم و از خانه پرتش کردم بیرون، مرتیکه پررو.
شب آقای سید احمد خاتمی از دیوار خانه به داخل حیاط پرید و پای پسرم محسن که در حیاط نشسته بود
را گاز گرفت و بعد فرار کرد. محسن را با آمبولانس روانه بیمارستان کردیم تا سریع واکسن ضدهاری بزند.
بعد از شام آقای سید محمد خاتمی آمدند و مقداری با هم گریه کردیم. بعد رفت.
امشب چند پارچه و جوراب ضخیم آماده کردم تا در حلقوم عفت فرو کنم. شاید یک امشب را بتوانیم بدون صدای خر و پفش بخوابیم.
پیام برای این مطلب مسدود شده.