27.01.2013

کار از گریه گذشته است به آن می‌خندیم…

ندای سبز: محمود فرجامی
آقای موسوی عزیز

نوشته‌اید که ترجیح می‌دهید واقعیت‌های تلخ و غم‌انگیز بخوانید تا دروغ‌های شیرین و خوشحال‌کننده. بسیار خب. من اعتراف می‌کنم که آن چیزهایی که در آن دو سه تا نامه اول نوشتم رویایی بودند. یعنی دروغ بودند. البته دروغ دروغ هم نبودند. در واقع می‌شود اینطور گفت که حقیقت‌هایی بودند که هنوز به واقعیت نپیوسته بودند. تقصیرش هم گردن من نیست. مثلا اینکه آقای طائب را باید با غل و زنجیر در مرکز امنی نگه‌داری کرد، آقای الهام و خانم رجبی را به آسایشگاه روانی فرستاد، دکتر دامپزشک فیروزآبادی (در صورت داشتن صلاحیت) نهایتا به درد کار در دامداری می‌خورد و نه فرماندهی کل نیروهای نظامی و انتظامی… اینها چیزهایی‌است که حق است ولی خب هنوز انجام نشده. تازه من فکر می کنم زیادی هم لطف دارم، مثلا شما قضاوت کنید این کوه گوشت و چربی که بعید است دو دستش را بتواند دور شکمش حلقه کند، با آن ادعاهای مضحکش، نهایتا به درجه گروهبان گارسیایی می‌خورَد یا ژنرالی؟ یا همین آقای جنتی، در حالت عادی و بدون دوپینگ‌های ولایی، حتی می‌توانست به محافل روضه‌خوانی راه یابد و با موفقیت نیم‌ساعتی زنان پابه‌سن‌گذاشته‌ی نازک‌دل را بگریاند؟ تازه اینها که در مقابل احمد خاتمی و سردار نقدی و روح‌الله حسینیان و کوچک‌زاده و صدها نفر مثل اینها قدیس و مجاهد و فیلسوف محسوب می‌شوند.

خب در اینجا واقعیت خودش خیلی خنده‌دارتر از شوخی و طنز است و این تقصیر من نیست. مثلا در نظر بگیرید که چند وقت پیش کنگره‌ای از شهدای مبارزه با فتنه‌ی سال ۸۸ برگزار کردند و کسانی مثل روح‌الله حسینیان هم رفتند سخنرانی و مجلس گرم کردند. بعد شما به اسم و عکس این شهدا نگاه می‌کردید، می‌دیدید از یک کنار اینها همانهایی هستند که طرفدار جنش سبز بودند و حتی اعضای خانواده چند تایشان که دنبال پیگیری خون عزیزشان بودند دستگیر شده‌اند و الان زندانی‌اند. سهل است در همان مثلا پوستری هم که از تصاویر آنها درست کرده بودند و منتشر می‌کردند، به یکی‌شان نمی‌خورد آدم رذلی باشد چه برسد به بسیجی و سرکوبگر مردم.

1356793710103313_large.jpg

یعنی سه سال زور زده است این حکومت و همه‌ی ابزارهای تبلیغاتی‌اش را بکار انداخته آخرش نتوانسته حتی یک کشته برای خودش دست و پا کند، نهایتا مجبور شده ۲۳ نفر را از جبهه مقابل کش برود! آدم یاد ماجرای انوری می‌افتد که شنید یکی، در شهر دیگری، شعرهای او را به نام خودش می‌خواند. شال و کلاه کرد و رفت آنجا و دست بر قضا دید بله، یکی در میدانگاهی ایستاده و دارد شعری از او را به عنوان سروده خودش می‌خواند و تشویق می‌شود. خواست افشاگری کند فریاد زد «آی مردم…! این شعر از انوری‌ست.» طرف هم گفت «بله؛ من خودم انوری هستم!» جناب شاعر هم کم آورد و فقط توانست بگوید شعر دزد دیده بودیم اما شاعر دزد ندیده بودیم که دیدیم! (خوشبختانه در آن زمان اصل مترقی ولایت فقیه هنوز پیدا نشده بود و انوری بدون متهم شدن به نشر اکاذیب، ریختن آب به آسیاب دشمن، اشاعه فحشا، محاربه، جنگ نرم، آتش زدن مسجد و از همه بدتر اسائه ادب به مقام عظمای ولایت امر، جان سالم بدرد برد). خب، این یکی از همان خبرهایی‌ است که اگر من بردارم برای شما عینا بنویسم هم شما قبول نمی‌کنید و فکر می‌کنید دارم شوخی می‌کنم.

یا مثلا آیا می‌توانید قبول کنید که یک نفر رسما از یک مقامی برکنار شود و همان روز به عنوان جانشین خودش به سرپرستی آنجا منصوب شود !؟ حق دارید باور نکنید ولی روزگاری خودتان خواهید شنید و در بایگانی‌ها خواهید دید که سعید مرتضوی که توسط محمود احمدی‌نژاد و شرکا به عنوان مدیر عامل صندوق تامین اجتماعی ایران (یکی از ثروتمندترین نهادهای داخلی) منصوب شده بود، سرانجام با فشار مجلس و قوه قضائیه از این سمت کنار رفت اما همان روز اختیار عزل و نصب مدیرعامل این صندوق از وزیر رفاه گرفته شد و به معاون احمدی‌نژاد داده شد و او هم مرتضوی را به عنوان جانشین مرتضوی منصوب کرد! بدبختانه تقدیر ما گویا این بوده که تمام جک‌های بیمزه را به عنوان واقعیت‌های حیرت‌برانگیز تجربه کنیم.

باز هم دوست دارید از این جور واقعیت‌ها بشنوید؟ مساله‌ای نیست: تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران نه فقط باعث شده پول ملی ایران در مقابل ارز خارجی در طول چند ماه به کمتر از نیم سقوط کند، که حتی بر روند واردات دارو هم تاثیر گذاشته و کار به جایی رسیده که امروز و فردا پزشکان محترم با بند پوتین سربازی شکم بیماران محترم را بخیه بزنند و برای بیهوش کردنشان هم از چماق یا لگد استفاده کنند (البته داروی بیهوشی چینی همچنان در بازار یافت می‌شود و اتفاقا خیلی خوب هم طرف را بیهوش می‌کند اما مشکل در بهوش آمدن طرف است. بیمار سر ساعت بهوش می‌آید ولی معلوم نیست در کجا!). با این حال حضرات هنوز هم از بی‌اثر بودن تحریم‌ها حرف می‌زنند و برای غرب خط و نشان می‌کشند.

اینها را می‌گویم که فکر نکنید هر چیز خنده‌داری الزاما غیر واقعی است. اتفاقا مشکل ما به شدت این شده است که هر چیز خنده‌داری که می‌شنویم می‌بینیم به واقعیت پیوسته. صرفا هم در عرصه گل‌کاری‌های دولت نیست. مثلا فکر کنید یک ویدئویی منتشر شد که یک عده از الواط افتاده بودند دنبال فائزه هاشمی که داشت از یک مراسم سوگواری برمی‌گشت و رکیک‌ترین حرفها را به او و پدرش می‌گفتند. صحنه‌ها و حرفها آنقدر زشت و وقیح بودند که صدای اعتراض همه را درآورد. هویت حمله‌کننده‌ها هم نه فقط آشکار بود که سردسته شان با افتخار با این طرف و آنطرف مصاحبه می‌کرد و از کارش دفاع و حرفهایش را تکرار می‌کرد. خب الان فکر می‌کنید کی در زندان است؟ فائزه هاشمی!

از آن بامزه‌تر حال و روز پدر فائزه است: آیت‌الله هاشمی رفسنجانی (یا حجت‌الاسلام – چه فرقی دارد؟ وقتی حجت الاسلام یک شبه آیت‌الله العظمی و مرجع تقلید و ولی امر مسلمین کل جهان می‌شود، چرا نتواند آیت‌الله شود؟)
از یک سو حضرت آقا واژه «بی‌بصیرت» را اصولا برای ایشان اختراع کرد و از آن طرف ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را هی برایش تمدید می‌کند. این یعنی آنکه یک نفر، به نظر یک نفر دیگر هم بصیرت ندارد و نمی‌تواند خیر و صلاح خودش و جامعه را تشخیص بدهد و هم، در آنِ واحد، همین آدم به نظر همان یک نفرِ دیگر، صلاحیت آن را دارد که رئیس مجمعی باشد که قرار است صلاح و مصلحت کل مملکت را تشخیص بدهد!

خلاصه که از این دست خبرها تا دلتان بخواهد هست و در مجموع کار ما از گریه گذشته است به آن می‌خندیم. من فقط می‌خواستم کمی خوشبینی و کمی آرزو به آن‌ها اضافه کنم. اگر خودتان دوست ندارید، حرفی نیست. از این به بعد از این قبیل خبرها برایتان می‌فرستم

با مهر
محمود

پن.ن: این کبوتر نامه‌بر هم عجب پروپاچه و سر و سینه‌ای دارد ها! قیمت مرغ را که لابد می‌دانید… به این همسایه‌ها هیچ اعتمادی نیست!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates