گرایش روشنفکران به گذشته، در اوج دوران تجدد
رادیوفرانسه: چرا دراوج مدرنیزاسیون ایران در دوران پهلوی، روشنفکران به گذشته گرایش داشتند؟ به مناسبت بهمنماه، سالگرد تولد بزرگ علوی، روشنفکر و داستاننویس ایرانی و یکی از اعضای گروه «ربعه»، به گرایش او و دیگر روشنفکران همنسلش به عربستیزی، ناسیونالیسم ایرانی و همچنین شناخت و گرامیداشت ایران شاهنشاهی پیش از اسلام میپردازیم.
بزرگ علوی، چهره مطرح داستاننویسی فارسی که بیشتر از نیم قرن در حوزه پژوهش ادبی و داستاننویسی کار کرده، از مشهورترین نویسندگان تاریخ ادبیات ایران است و به قولی از معدود نویسندگان ایرانی که در دوران زندگیاش، در تاریخ ادبیات معاصر ایران تاریخی شده است.
علوی از نویسندگان دوره بعد از مشروطه است که توجه به نثر فارسی و تکنیک روایت در آثار آنها قابل توجه است. یک ویژگی بارز که در آثار این نویسنده به چشم میخورد، بازگشت به گذشته طلائی ایران است، همچنان که در آثاری چون “بادسام” و “دیو”او دیده میشود.
نه تنها بسیاری از روشنفکران بعد از مشروطه چنین گرایشهایی داشتند بلکه یک نسل پیش از آنان، تقی زاده و کاظمزاده ایرانشهرکه به اعضای “حلقه برلن” مشهور بودند، نیز در پی شناخت و گرامیداشت ایران شاهنشاهی پیش از اسلام بودند و حتی قبل از آنان جرقه این تمایل و تلاش در آثار میرزا فتحعلی آخوندزاده، نمایشنامهنویس ایرانی و از پیشگامان جنبش ناسیونالیسم ایرانی در دوره قاجار دیده میشود.
آخوندزاده در برابر سیطره فرهنگ بعد از ورود اسلام به ایران، که آن را عربی میدانست، ایده ناسیونالیسم از طریق بازگشت به دوران طلایی ایران باستان را مطرح کرد و حتی از طرفداران تغییر رسمالخط فارسی به لاتین بود.
احساس حقارت در برابر غرب
واقعیت این است که جامعه ایرانی از دوران پیش از مشروطه که با حمایت عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی شاه عدهای از جوانان برای تحصیل به اروپا فرستاده شدند، صاحب طبقه روشنفکر درس خوانده اروپا رفتهای شد که در جریان آشنایی با غرب، ایران عقبمانده آن زمان و اروپا را مقایسه میکردند و پس از حیرت، دچار سرخوردگی و حس حقارت میشدند و به همین دلیل هویت بخشیدن به جامعهای که در مقابل پیشرفتهای ملتهای دیگر احساس فقر و حقارت میکند، از ویژگیهای روشنفکران آن دوره شد.
بزرگ علوی هم از نوجوانی برای تحصیل به آلمان میرود و او هم آنچنان که در کتاب خاطراتش گفته با چنین پدیده و در واقع چالشی روبرو میشود:”آنها (آلمانیها) سرکوفت میزدند و میگفتند که:آنوقت اینجوری بودید و حالا چطوره وضعتان؟ به خاطر دارم، یکبار با معلممان به گردش رفته بودیم و از یک سد عظیمی گذشتیم. زن این معلم از من پرسید: در ایران هم شما از اینها (سدها) دارید؟ قبل از اینکه من جواب بدهم، معلم به همسرش گفت که ایران هنوز به این پایه نرسیده است…این سرکوفتهای بچهها من را وادار کرد که ببینم ادبیات خود ایران چه جوریه؟”
این احساس و این تلاش برای اثبات وجوه مثبت ایران به خود و به غربیها، در زمانی که کشور در جهل و فقر و عقب ماندگی به سر میبرد، باعث شد که به دنبال هویت واقعی خود در گذشته خیلی دور باشند، در روزگار پیش از حمله اعراب و دوران شاهنشاهی ساسانیان و تنها دلیل شکست و عقبماندگی ایران را حمله عرب و از دست رفتن جلال و قدرت شاهان ساسانی بدانند. برخی هم جز همین تمایل بازگشت به گذشته، راه موفقیت را در نزدیکی و تقلید از غرب میدانستند.
آنچنان که تقیزاده یکی از چند ایرانی انگشتشمار که در سالهای ابتدایی بعد از جنگ جهانی در آلمان تحصیل میکردند، با چنین نگرشی در نشریه “کاوه” در مقالهای نوشته بود: “ایران باید روحا، جسما و معنا فرنگی مآب شود.” هرچند تقیزاده چهل سال بعد از این ماجرا در یک سخنرانی در باشگاه مهرگان تهران گفته بود که در این مورد غلو کرده است، اما توجه روشنفکران و آزادیخواهان آن دوره به ایران پیش از اسلام به دلیل احساس حقارت آنان در برابر غرب را نمیتوان نادیده گرفت.
عربستیزی و بیزاری از فرهنگ اسلامی
بزرگ علوی از جمله همین افراد بود که از سویی به محفل دکتر تقی ارانی و از دیگر سو به جمع هدایت و همفکرانش کشیده میشد. در محفل ارانی به گفته خودش هم صحبت در مورد ایران و لغات فارسی بود و هم میل به اصلاح روزگار و در کنار هدایت نیز ادبیات فارسی. همین عشق به ادبیات و ستایش ایران پیش از اسلام، این دو نویسنده را به هم مرتبط میکند.
بزرگ علوی در مورد آشنایی خود با هدایت چنین میگوید: “وقتی اولین بار در خیابان ناصریه تهران از نزدیک او را دیدم، جوانی بود بلند قد، خوش لباس، شوخ و بیافاده. گمان میکنم در سال 1309 یا سال 1310 بود و او تازه در بانک ملی کار گرفته بود. وقتی دید که من برخورد او را در مدح ایران قبل از اسلام و دشمنی با بیگانگان سلطهجو و فرهنگ ایران میپسندم و با آن موافقم، رشتهای ما را به هم وصل کرد که تا مرگ او پاره نشد… فرهنگ ایرانی را میستود. عربها همیشه در نظرش چاقوکشهایی بودند که در قهوهخانههای الجزیرهای در پاریس دیده بود. در جنگهای ایران و عرب آنها را در شکل شمشیر به دستهایی تصور میکرد که به جان دخترهای ایرانی میافتادند و آنها را به کنیزی میبردند.”
عربستیزی هدایت آنچنان بود که بزرگ دربارهاش میگوید: “دوبار او را در حال خشم و تنفر دیدم که از مراتب ادب که اوصاف خانوادگی او بود، فراتر رفت و در حضور زنها، فحشهای رکیکی داد. چشمهایش درشت میشد، سرخ میشد و عرق میریخت وهرچه دلش میخواست، میگفت. معلوم بود که دیگر نمیتواند بیزاری خود راپنهان کند. (یکبار آن) مربوط به مجتبی مینوی بودکه در بعضی نطقهایش در رادیو بی.بی.سی مدح اسلام را گفته بود.”
هرچند صادق هدایت، داستاننویس همروزگار بزرگ علوی بیش از او به عربستیزی و تحسین ایران پیش از اسلام شناخته شده، اما جز هدایت، علوی و بقیه اعضای گروهی که “ربعه” نام گرفته بود، نویسندگان دیگری هم در آن دوره به این موضوع در آثارشان میپرداختند.
وقتی که گروه “ربعه” با حضور این دو نفر و پیوستن مجتبی مینوی و مسعود فرزاد به جمع آنان تشکیل میشود، نوشتن داستانهایی با همین رویکرد ناسیونالیستی را به طور جدیتر ادامه میدهند. همان زمان هم به این فکر میافتند تا درباره هجومی که به ایران شده و صدمههایی که به فرهنگ ایران وارد شده، آثاری منتشر کنند.
مجتبی مینوی طرز فکر گروه ربعه را اینگونه توصیف میکند: “ما با تعصب جنگ میکردیم و برای تحصیل آزادی کوشش میکردیم و مرکز دایره ما صادق هدایت بود.”
با پیوستن “شین پرتو” به آنان، کتاب “انیران”را در سال 1310 نوشتند که شامل سه داستان بود. هدایت “سایه مغول” را نوشت، علوی “دیو” را که درباره هجوم اعراب به ایران بود و شین پرتو داستان حمله اسکندر به ایران را نوشت.
بزرگ علوی در همان ایام، داستان “باد سام” را هم نوشت و با کمک صادق هدایت آن را به ناشر داد و چاپ کرد. در “باد سام” نویسنده به شکلی ستایشآمیز از نظر تاریخی چشم به گذشته دارد که گویا در تاریخ آغازین ایران، همه پدیدهها ستایشانگیز، نیکو و زیبا بودند. صادق هدایت هم “پروین دختر ساسان” را نوشت و مجتبی مینوی “شاهنشاهی ساسانیان” را ترجمه کرد و “ویس و رامین” را نوشت.
میل این افراد به قرار دادن ایران باستان در مقابل ایران زمان خود باعث میشد تا دوره ساسانی را عصر طلایی تاریخ ایران در آثارشان نشان دهند و بعد از آن “نوروزنامه” را هم که منسوب به خیام است و سرشار از عبارات زبان پهلوی است، با چنین نگاهی منتشر کردند.
بزرگ علوی، خود در خاطراتش رویکرد باستانگرایانه این دوره را به احساس حقارت ایرانی در مواجهه با غرب مربوط میداند: “این نوع تفکر در آن دوران در مجموع جامعه روشنفکری ایرانی وجود داشت. یکی از این نمونهها خود کاظمزاده ایرانشهر است. تمام مدت به ایران باستان تکیه میکند و در واقع تحقیری که از جانب جامعه اروپایی احساس میشد در تقابل با آن به نوعی گذشتهگرایی کشیده میشوند و تمجید از ایران به شکلی از آن بود.”
اختلاف با حکومت بر سر گذشتۀ ایران
به جز روشنفکران، حکومت نیز در دورۀ پهلوی به شکل دیگری در پی گذشته طلایی ایران بود.
رضاشاه هم بر توجه و بازگشت به روزگار طلائی گذشته ایران تاکید داشت و هم اقداماتی مثل تاسیس موزه ایران باستان و فرهنگستان زبان و ادب برای تبدیل واژههای عربی به فارسی انجام داده بود.
همچنین فضای ایران پس از مشروطه، یعنی روزهای بعد از جنگ جهانی اول که روسها و انگلیسها در کشور جولان میدادند، یک نوع تمایل به گذشته ایران مستقل، که حرف شنوایی از خارجیها نداشته باشد، چه در میان روشنفکران و چه در میان سیاستمداران ایرانی، به وجود آورده بود و در رجوع به تاریخ، نزدیکترین و روشنترین چیزی که به عنوان دستاویز دیده میشد همان دوران پادشاهی ساسانیان بود که با حمله عرب پایان یافت.
اما آنچه باعث اختلاف روشنفکران و نویسندگان با حکومت میشد این بود که رضا خان در پی زنده کردن تاریخ شاهنشاهی و دورانی بود که شاه به منزله خدا محسوب میشد، اما روشنفکران در حالی که معتقد بودند راه پیشرفت و ترقی، زنده کردن فرهنگ و زبان و آداب و رسوم ایران پیش از اسلام از یکسو و عربستیزی و زدودن نشانههای تسلط عرب بر ایرانی از سوی دیگر است، دیکتاتوری و استبداد حکومتی مورد توجه شاه را برنمیتابیدند و حاضر به پذیرش این بخش از گذشته نبودند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.