روزنامهنگاری مستقل یا روزنامهنگاری حزبی: روزنامه های زنجیره ای و رویای تغییر / ما خطا کردهایم
خبرنگاران ایران: نیک آهنگ کوثر: -همین چند روز پیش بود که گروهی از طرفداران موسوی و روحانی و خاتمی، کارتونی از قبرستان روزنامه همشهری در آورده بودند و هوار کشیدند که «ایهاالناس! این نیک آهنگ در سال ۱۳۷۶، نقش جمهوری اسلامی در جنایت میکونوس را مالهکشی کرده است.»
دیدن این کارتون و کارتونی دیگر، به یادم آورد که روزی روزگاری در روزنامه غیر مستقل همشهری، باید چند تا طرح به سردبیری ارائه میکردیم تا از میانشان یکی انتخاب شود و گاهی هم محمد عطریانفر ایدهای را میداد که باید کشیده میشد. عطریانفر، یکی از اعضای برجسته کارگزاران بود و طبیعتا فیلتر و سانسورگر بزرگ یک مجموعه سیاسی. میدانستیم که برای چاپ کارها باید متناسب با تیترهای روزنامه و یا خبرها کار کنیم.
جو رسانهها پیش از دوم خرداد با بعد از آن قابل مقایسه نبود. من نمیتوانم از بخش بزرگی از کارهای آن زمان دفاع کنم. رسانه، وابسته به قدرت بود.
با این حال، برای آنکه ایدههای مورد علاقه خودم را به چاپ برسانم، هر از گاهی ایدههای سردبیر را میپذیرفتم، غافل از آنکه روزی به گذشته نگاه میکنم و افسوس میخورم که چرا زیر بار طراحی چنین مزخرفاتی رفتهام.
من این محدوده زمانی را ترکیب ایده پردازی خودم و تصویرسازی نظر سردبیری برای بقا ارزیابی میکنم. دورهای که یادآوریاش بد هم نیست.
فضا بعد از دوم خرداد کمی فرق کرد. بسیاری از ما که تا قبل از آن تا حد زیادی مجریان اوامر سردبیرانمان بودیم، خواستیم خطوط قرمز را به عقب برانیم. این عقب راندن خطوط به این سادگی نبود. بایستی ظرفیت سازی میشد.
تجربه من بعد از دوم خرداد با عطریانفر این بود که از ترس اینکه مبادا آزادی بیشتری بطلبم، بیشتر کارهایم را سانسور میکرد و من هم تعداد کمتری از پیشنهادهایش را میپذیرفتم.
چون بسیاری از کارهای قبل از انتخابات ایدههایی به نفع خاتمی بود و طبیعتا روزنامه منتشرشان کرده بود، انتظار داشتم بعد از پیروزی خاتمی، آزادی عمل بیشتری داشته باشم. این اتفاق نیفتاد. از همشهری رفتم.
فضا عوض شد. این بار با سیاسیونی روبرو بودیم که از رسانهها استفاده حزبی میکردند. من با زنجیرهای خواندن این رسانهها موافقم، چرا که تعداد زیادی از این نشریات محتوایی مشابه و هماهنگ شده منتشر میکردند.
میگویم هماهنگ شده، چون در مواردی تقسیم کار را دیده بودم. رسانههایی متعدد با ژنرالهایی کم تعداد. اینکه افرادی تاثیرگذار به طور گردشی در روزنامههای متعددی در طول روز کار میکردند و سرکشی، و با سردبیران روزنامههای دیگر در باره مطالبی که قرار بود روزهای دیگر منتشر شود در تماس بودند و بعضا هماهنگ. ممکن است برای برخی باورپذیر نباشد، اما بودند نویسندگانی که مطالبی با محتوای نزدیک به هم را میان روزنامههای مختلف تقسیم میکردند و این تقسیم کار، بدون هماهنگی نبود.
از منظری، هدف، وسیله را توجیه میکرد، اما هدف واقعا چه بود؟ حذف رقیب در چارچوب جمهوری اسلامی و قدرت گرفتن بیشتر نزد افکار عمومی برای تحمیل یک ایده به قدرت قاهر. به عبارت دیگر، در این دوره شاهد «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» بودیم اما با استفاده از مهرههای شطرنج در مطبوعات.
در مقطعی، حس میکردم که کار مهمی را انجام می دهیم و هر کدام از ما روزنامهنگاران، باری را از دوش مردم برمیداریم تا آزادانه زندگی کنند و آگاه باشند. احساس میکردیم نسبت به آینده فرزندانمان مسوولیتی بیش از حد و توانمان داریم و باید ایران را آزادتر ببینیم. خیال میکردم با روزنامهنگاری رادیکال در چارچوب رسانههای دوم خردادی، حتما شاهد تغییر خواهیم بود.
اما گذر زمان به من ثابت کرد که روزنامهنگاران، مهرههای شطرنج و یا روغن چرخ دندههای موتور دولت خاتمی بودهاند. میگویید نه؟ به روزنامههایی نگاه کنید که به طور هماهنگ، بسیاری از مسائل را می دیدند و گزارش میکردند، اما واقعیتهای بسیاری را زیر سیبیلی رد کردند.
در ظاهر دانستن، «حق مردم» بود، اما آیا منظور، دانستن چیزهایی بود که منافع بالادستیهای روزنامههای دوم خردادی را به خطر میانداخت؟
اگر منافع مشترک سازمان مجاهدین انقلاب و کارگزاران در وزارت نفت با جناح راست ناهمخوان میشد، روزنامهها به ماجرای «پتروپارس» گیر میدادند. اگر مشارکتیهای سدساز باید با سپاه کنار میآمدند، همه مشکلات آن حوزه محو میشد. اگر وزارت کشور در ورود موتورهای دیزلی دچار تخلف شده بود، کسی نمیفهمید. مردم نمیبایستی از نقش ایران خودرو در ستاندن جان شهروندان به خاطر خودروهای آلوده کنندهاش باخبر میشدند.
روزنامههای حزبی کاملا بر اساس منافع احزاب و منابع مالیشان کار می کردند. آمدن مدیران حزبی به تحریریهها به نفع آزادی بیان نبود، چه، آزادی نصیب کسانی میشد که متناسب با خواست آنها کار می کردند.
حالا بیایید ماجرا را از دریچهای دیگر نگاه کنیم:فرض کنید اکبر گنجی پروژهای کار نمیکرد و به عنوان یک خبرنگار محقق، آمار خلافکاریهای اطلاعاتیهای جناح چپ را در میآورد و به سعید حجاریان برای انتشار میداد. خیال میکنید حجاریان منتشر میکرد؟
فرض کنید سعید لیلاز تمامی روابطش با وزارت صنایع و سازمان گسترش و الباقی را کنار میگذاشت و خبرنگاران را مجبور به تحقیق در باره نقش شرکتهای خودروسازی در افزایش آلودگی هوای تهران و بررسی داد و ستد خودروسازان با تعدادی از خبرنگاران حوزه اقتصادی می کرد .
فرض کنید خبرنگاران سیاسی عصرآزادگان در باره گرفتن پول آگهی از حزب کارگزاران و نوع مطالب منتشر شده در آن مقطع تحقیق میکردند.
…
روزی که به خاطر یادداشت انتقادیام از روند سدسازی که در روزنامه نوروز و احتمالا به دور از چشم سدسازان حزب مشارکت چاپ شده بود، از سوی دفتر رئیس جمهوری دعوت شدم، امیدوارم بودم تاثیر کار رسانهایام را ببینم. سه روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۰ بود. با یکی از بزرگترین کارشناسان مدیریت منابع آب زیرزمینی دنیا* به دیدار خاتمی رفتم که فقط به عنوان یک زمین شناس روزنامهنگار حرف نزده باشم. دیدار به دلم نشست، اما بعدش به سعید پورعزیزی پیشنهاد کردم به خاطر نبود کارتون انتقادی از خاتمی، داوطلبانه روزی یک کارتون برای بولتن میکشم که خاتمی فکر نکند این طرفیها هم از او کاملا راضی هستند. این کارتونها را فقط خودش و معدودی میدیدند، چون در آن زمان امکان کشیدن عمامه و عبا نبود. جواب منفی بود.
اشتباه از من بود، چون خیال میکردم تیم خاتمی دموکراسیخواه و انتقادپذیر هستند. کار من هم به حتم نفعی نصیبم نمیکرد.
سه یا چهار یادداشتم در این حوزه منتشر شد، اما برادران مشارکت مانع انتشار بعدیها شدند. یکی از مشاورین وزارت نیرو بعدا گفت که کمیتهای متشکل از مدیران ارشد دولت به خاطر همان یادداشتها تشکیل شده بود که در جوابیهای بتوانند سد سازی را توجیه کنند. همان سه چهار یادداشت کوتاه، چند ده میلیون تومان خرج گذاشت روی دست آقایان. وقتی جوابیهشان منتشر شد، پاسخنامهای مطابق قانون مطبوعات نوشتم و اتفاقا از نقطه نظر کارشناسی هم همه تاییدهای لازم را داشت.
مشارکتیها مانع انتشار جوابیه شدند. من همانجا وسایلم را از روزنامه نوروز جمع کردم و رفتم. مگر «دانستن حق مردم» نبود؟ مگر ایران برای همه ایرانیان نبود؟
پیامهای مختلفی از مدیران روزنامه رسید؛ «چرا ماجرا را با کاریکاتور قاطی میکنی؟ کاریکاتورت را بکش»، «حالا شما بیخیال شوید، بعدا مساله حل میشود» و … حتی کسی که برای روزنامه نظرسنجی و فاصله زیاد کارهای من در آن روزنامه با دیگر همکاران را ثبت کرده بود، از من خواست مته به خشخاش نگذارم…ظاهرا بودن کارتونیست مستقل را مادامی که به حوزه وزارت نیرو و سدسازی کاری نداشت، از خدا میخواستند.
من بازگشتم را مشروط به انتشار جوابیهام کردم. قبول کردند و گفتند جوابیه را با خودم به دفتر روزنامه ببرم. جلسهای تشکیل شد و باز با انتشار جوابیه مخالفت کردند. تمام ناراحتی دوستان ازنقل قولم از سنایی بود: «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.»
بحث کلی من در باره سدسازی چه بود؟ نوشته بودم که سدسازی بیرویه به محیط زیست لطمه میزند، بسیاری از سدها در مکانهای نامناسبی بنا شده بودند، میزان تبخیر بالا در شرایط اقلیمی ایران، بخش بزرگی از آب سدها را از بین میبرد و کار عمده سدسازان، جمع آوری رسوب بسیار زیاد پشت سدها بدون مدیریت حوزه آبخیز و ایجاد رسوبگیرهای مناسب و چند مورد دیگر بود.
امروز میدانیم که همان سدسازیها چه بلایی بر سر کارون و دریاچه ارومیه و بسیاری دیگر از نقاط آورده است. بیتوجهی به منابع آب زیرزمینی و عدم تغذیه لایههای متخلخل زمین در طولانی مدت چه آسیبهایی به آنها وارد میکند. بسیاری از سدها را کنار یا نزدیکی گسلهای بزرگ ساخته بودند، بدون در نظر گرفتن شرایط ویژه این مناطق. وقتی در نزدیکی یک گسل فعال سد میسازید، طبیعتا میزان خرده سنگهای ناشی از گسلش فراوانتر است، فرسایش میتواند بیشتر باشد و درز و ترکهایی که ممکن است آب سد را به بیرون منتقل کند هم فراوانتر. اگر سنگها آهکی باشند و غارهای ریز و کوچک (کارست) در سنگهای درهای که سد را آنجا میزنند فراوان، درز رفتن آب از پیش تضمین شده است.
اما نان در سدسازی بود. دانستن، حق مردمی نبود که نمیدانستند چه بر سر منابع آبیشان میآید.
…
دهها و شاید صدها فرض و احتمال را میتوان مطرح کرد.
اگر روزنامهها مستقل از احزاب و دولت بودند، وابسته به آگهی دهندگان بزرگ دولتی نبودند و آنچه واقعا میبایستی به شهروندان ارائه میشد را ارائه میکردند، شاید وضعمان بهتر بود.
سال ۲۰۰۷ وقتی سر کلاسهای روزنامهنگاری در کانادا میرفتم، بعد از هرجلسه دردم بیشتر میشد، نه از حجم درسی که داده بودند، که از خطاهایی که مرتکب شده بودیم.
یکی از مبانی مهمی که برای ما نا آشنا بود، استقلال از حوزهای بود که پوشش میدادهایم: یکی از ۸ بامداد تا ۳ بعد از ظهر برای وزارت آموزش و پرورش کار میکند و مدیر آنجا، بعد از ظهر خبرنگار حوزه آموزش و پرورش است. یکی صبحها در جهاد دانشگاهی است و شبها، دبیر سرویس مربوط به آموزش عالی. یکی مدیر یکی از بخشهای سازمان گسترش است و شبها، دبیر سرویسی که باید همان حوزه را برای خوانندگان روایت کند.
شاید «دسترسی» مهمترین دلیل سردبیران برای جذب این نیروها بوده باشد، اما عدم استقلال باعث انحراف ممتد افکار عمومی شده است.
اینکه گروهی از مدیران اطلاعاتی و امنیتی در روزنامههای مختلف به دبیری و سردبیری رسیدهاند، استقلال عمل از خبرنگاران را در جهت منافع ساختار حکومت گرفته است. اینکه روزنامهها به احزاب و گروههای سیاسی و مالی وابستهاند، باعث جعل واقعیت و پنهان ماندن بسیاری از نکاتی شده که دانستنشان، حق مردم بوده است.
بسیاری از ما خطاهای کاریمان را در روزنامههای داخلی نادیده گرفتهایم، اما بدون تردید، بسیاری از ما خطا کردهایم که گاهی از سر بیتجربگی بوده و گاهی از سر غرور و استفاده ابزاری از وسایلی که در اختیار داشتهایم.
من با حضور افراد حزبی به عنوان یادداشت نویس مستقل در روزنامهها مخالف نیستم، چه بسیاری از یادداشتهای خواندنی روزنامههای غربی را شاغلین در گروههای سیاسی و مشاوران احزاب نوشتهاند و مینویسند، اما تحریریهها را از این افراد خالی نگه میدارند. البته هیچگاه شرایط ایدهال وجود نداشته و ندارد، اما تلاش بر سر دور ماندن از تاثیرپذیری از قدرت بوده است. بودهاند روزنامهنگارانی که بر اساس منافع قدرت، جنگ را هم توجیه کردهاند. جودیت میلر، خبرنگار نیویورک تایمز خدمات بسیاری به دولت بوش کرد، اما وقتی تاثیرپذیریاش از منابع قدرتمند معلوم شد، اعتماد بسیاری از مخاطبان از این رسانه بزرگ سلب شد.
هر کسی میتواند قبل از انتخابات برای رای دادن به کاندیدایی ثبت نام و به قول خارجیها «رجیستر» کند، اما وقتی در تحریریه است، حزب، اولویت نیست. حتی ممکن است تحریریه روزنامهای در رایگیری غیر علنی، به یک کاندیدا رای بدهد، اما همان روزنامه در همان روز اعلام نظر، مطلبی تحقیقی که به ضرر کاندیدا است منتشر میکند.
…
سالها پیش با یکی از دوستان سابق دعوایی داشتم بر سر مستقل ماندن از رنگها و احزاب و گروههای سیاسی. دوست سابق معتقد بود که باید رنگ سبز را برگزید و زیر چتر سبزها رفت. من گروههای سیاسی ایرانی را مثل خیلی از همکارانم نمیبینم. گروهها و احزابی که نقض حقوق بشر را در دوران مسوولیت خود نادیده گرفتهاند، نباید مدافع آزادی بیان و حقوق بشر معرفی شوند. حتی سر این بحث دارم که اگر کسی به ولایت فقیه پایبند است، چرا به حبس و حصرش با دستور ولی فقیه اعتراض میکند؟ بسیاری از دوستان و همکارانم اما نگاهی متفاوت دارند و در چارچوب همکاری با نهادها و احزاب پایبند به جمهوری اسلامی رسانه را ارزیابی میکنند.
اگر فرضا من نوعی تا لحظه حضورم در کشور، به قانون اساسی و پذیرش ولی فقیه در آن قانون پایبند بودم، الان که نیستم. تبعید را انتخاب کردهام که نباشم. اما برای من دردناک است وقتی میبینم کسانی که قربانی جمهوری اسلامی بودهاند، برای هر دلیلی، در جهت منافع یک جبهه سیاسی تابع ولایت قلم میزنند و بسیاری از واقعیتها را نادیده میگیرند و سعی میکنند مانع دیدن مردم هم بشوند.
وقتی در هنگامه انتخابات، بسیاری از خبرنگاران به بررسی پیشینه سراسر دروغ حسن روحانی نپرداختند و فضا را به نفع او و گردانندگانش اداره کردند، طعم بد وابستگی و منفعت طلبی را میتوانستی مزه کنی.
قرار بود کوتاه بنویسم. اما تجربه فردی من نشان میدهد که روابط سردبیران و ناشران با قدرت یا قدرتمندان، به نفع آزادی بیان نیست و سانسور یا انتسار هدایت شده مطالب نتیجهاش کم دانشی مخاطبان از واقعیتها خواهد بود.
*این کارشناس، پدرم بود. دکترسید آهنگ کوثر که جوایز متعدد ملی و بینالمللی را به خاطر تحقیقات و نتایج کارش در حوزه آب و خاک برده و در دورههای مختلف، مدرس دانشگاه سازمان ملل برای تشریح کارش و آموزش به دانشجویانی از کشورهای خشک و نیمه خشک و بی آب بوده است. اگر به چشم خودم نتیجه کارش را ندیده بودم، باور نمیکردم که میتوان با مدیریت دسرت منابع آب زیرزمینی، بیابانی چون گره بایگان فسا را پر آب کرد و حاصلخیز. دو تابستان را آنجا کار کرده بودم و میدیدم که چگونه مهار سیلاب توانسته بود لایهای خاک بر روی ماسه ها بیاورد و بالا رفتن سفره آب زیرزمینی، روستاییان را به ماندن امیدوارتر کرده بود. بسیاری که برای کار به دوبی رفته بودند، برگشتند و با فروش هندوانه و خربزه به امارات، میلیونر شدند
پیام برای این مطلب مسدود شده.