29.07.2014

پشت صحنه دولت حسن روحانی

محمد نوری‌زاد: یک: دیروز به دیدن آقای جعفر پناهی رفتم. هنرمندی که به ضربِ طنز ترین حکم قضاییِ کشور، باید عمر باقی مانده اش را به تماشا بنشیند و فیلمی نسازد و فیلمنامه ای ننویسد. چندی پیش تولدش بود. به همین بهانه رفتم دیدنش. می گفت: وقتی در مسابقات جهانی فوتبال، سرود برزیل یا آرژانتین پخش می شد، می دیدم این بازیکنان با چه ولع و غروری کلمه به کلمه ی سرود ملی شان را می بلعیدند و با آن همراهی می کردند. وحال آنکه کلمه به کلمه ی سرود ملیِ ما ربطی به ملت ما ندارد و کاملاً اسلامی و شیعی است و بدیهی است بازیکنان ما یکی بخواند و یکی نخواند و آن که می خواند، احساس چندانی نسبت به آن نداشته باشد.

به وی گفتم: بله، این یک واقعیت بسیار آزاردهنده است که یک بلوچ یک عرب یک کرد یک ترکِ آذری یک ترکمن کمترین قرابتی با سرود ملی ما در خود احساس نمی کند. چرا؟ چون در این سرود سخن از یک نظام و یک باوری است که امروزه به ضرب دگنگ بر سرِ پاست. گفتم: شما حالا بیا به سرودی که مرحوم بنان می خواند توجه کن: ای ایران ای مرز پر گهر، ای خاکت سرچشمه ی هنر…. در این سرود هیچ دکانی برای هیچ احدی وا نشده است. کلمه به کلمه ی این سرود از ایران است و به ایران باز می گردد. آقای پناهی گفت: با این استعدادی که کشور ما برای تفرقه و تجزیه دارد و آقایان در این سالها با رفتارشان خوب بر تنور همین تفرقه و تجزیه هیزم انداخته اند، ترمیم سرود ملیِ کشورمان بشدت ضروری می نماید.

دو: دیشب در جایی بودم شلوغ. در کنار دوستی نشستم که سالم و خردمند و منصف است و از اصلاح طلبان. از وی پرسیدم: با این فرصتی که پدید آمده آیا برای شخص شما کاری موقعیتی مسئولیتی فراهم آمده یا نه؟ گفت: چرا آمده بود. قرار شد در یک وزارتخانه با توجه به تخصصی که دارم مسئولیتی بپذیرم. رییس جمهور حکم هم زد. اما جماعتی از اصول گرایانِ مدعیِ آن وزارتخانه قشقرقی بپا کردند که اگر فلانی پایش به این وزارتخانه برسد ما فلان می کینم و بهمان. گفت: آنچنان سمبه هایشان پر بود که آقای روحانی پای پس کشید و به اسم کسی دیگر حکم زد آن وزارتخانه را.

این دوست اصلاح طلب، از فضای آشفته ی وزارت علوم نیز گفت. این که: وزیر علوم این روزها اختیارات چندانی ندارد. جناب بیت رهبری آمده و اغلب اختیارات حساس و محوریِ وزارت علوم را گرفته و داده به شورای عالی انقلاب فرهنگی. مثلاً جذب و حذف استادان و اعضای هیأت علمی دانشگاهها نه در اختیار وزارت علوم که در اختیار شورای عالی انقلاب فرهنگی است. یعنی وزیر باید برود آنجا بنشیند و خبردار شود که چه کسانی می آیند و چه کسانی باید بروند. بی آنکه در این رفت و آمدها اصلی به اسم توان علمی و شایستگی های دانشگاهی دیده شود.

دوست ما از امام جمعه ی اهواز گفت. این که: این امام جمعه رفته از همین شورای عالی انقلاب فرهنگی، مجوز تأسیس دانشگاه گرفته با یازده شعبه. دانشگاهی که مرکزیتش در اهواز است و در یازده شهر دیگر شعبه دارد. به وی گفتم: من این امام جمعه ی کریه المنظر و کریه الفکر را نیک می شناسم و در سفر به خوزستان با گوشه هایی از کراماتش آشنا شدم. این امام جمعه یک بخور بخورهایی راه انداخته و یک عبدِ ذلیل هایی در اطراف خود آراسته که جمعی از مردم خوزستان از وی با عنوان ” شاه خوزستان” اسم می برند. این امام جمعه در کنار امام جمعه ی تبریز و آدمهایی چون علم الهدی و سید احمد خاتمی و دیگرانی چون حائری شیرازی و نعیم آبادیِ بندرعباس، یک ارکستر سمفونیکِ ولایتمدارانه ای بپا کرده اند که تنها مخاطبش شاید خود جناب رهبر باشد. بی آنکه رهبر بدان این جماعت چه پوستی از تنِ اعتبار وی کنده اند و می کنند. فصل مشترک همه ی اینان، جهالت و قلچماقیِ ولایی است. دولت روحانی با همه ی هیاهویش، اجازه ی این ندارد که هیچ استانداری و هیچ فرمانداری و هیچ مدیرکل و هیچ مسئولی را بی اجازه ی این قلچماقانِ بی بُنیه بکار گیرد.

دوست ما که به سران اصلاح طلب نزدیک است، از آقای سید محمد خاتمی گفت. که خیال داشت دانشگاهی راه بیندازد. گفت: همه ی ما را جمع کرد و در این خصوص از ما مشورت خواست. متفقاً به وی گفتیم اوضاع بلبشوی کشور نه به گونه ای است که شما را فرصتی برای این فکر خوب پدید آورد. به آقای خاتمی گفتیم: حتی اگر آقای روحانی با همه ی قدرتش پای پیش بگذارد، برادران اجازه نخواهند داد شما صاحب دانشگاه شوید. به دوست اصلاح طلب خود گفتم: آقای خاتمی یک چیزکِ مختصری اگر با خود داشت اکنون نه صاحب دانشگاه که جانشین بلافصل خود رهبر بود. چه؟ مختصری ولایتمداری. از همان ملاتی که عربده کشانِ پوک مغزی چون سید احمد خاتمی را از هرکجای گمگشتگی بر می کشد و بر مسند اختیار و نعره های فقیهانه می نشاند.

سه: چون سخن از اصلاح طلبی و اصلاح طلبان شد، می گویم: من – محمد نوری زاد – گرچه به اصلاح امور در هر مقطع از حیات فردی و اجتماعی باور دارم، اما نه اصولگرا هستم و نه اصلاح طلب و نه عضو و هوادار هیچ دار و دسته ی حکومتی. من باوری یافته ام که با همان به آسمان شخصیِ خود صعود می کنم. و آن: انسانیت طلبی است. بله، من انسان طلب یا انسانیت طلبم. در این باور، شما هرگز در محدوده ی تشکیلاتِ محدود خود در جا نمی زنید. یک اصلاح طلب، با همه ی تفاوت هایی که با اصولگرایان منجمد دارد، مثلاً هرگز نمی تواند به خانه ی یک بهایی برود و از خوردنی های آنان بخورد و با آنان غمگساری کند بخاطر جفاهایی که بر سرشان فرو ریخته در این سالهای اسلامی.

یک اصلاح طلب هرگز نمی تواند بگوید: یک سنیِ فهیم کردستانی چرا نباید وزیر شود؟ و یا نمی تواند برای سنیان در تهران یک مسجد بخواهد. یک اصلاح طلب نمی تواند در محفل شاد جوانانی شرکت کند که مستانه پایکوبی می کنند و خوش اند و البته نگران از فرو باریدنِ برادران از درو دیوار. چرا؟ چون تلقی های اسلامی و شیعی و حکومتی، زنجیری اند که شما را از رفتن و رهایی باز می دارند. به این رسیده ام که: انسان طلب اگر باشی، همه ی خوبی ها را از هر تیره و طایفه و از هرکجا که باشد از خود می دانی و تأییدش می کنی، و همه ی بدی ها را از هر تیره و طایفه و از هرکجا که باشد از خود و از جامعه ی اطراف خود دوری می کنی. و این همان اکسیری است که در آینده ای حتمی، تمامی عرصه های بشری را در اختیار خواهد گرفت بی تردید.

محمد نوری زاد
پنجم مرداد نود و سه – تهران

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates