آیا تنها خواسته ریحانه جباری از دنیا، کشور و مادر، برآورده میشود؟
خودنویس: وصیت ریحانه جباری خطاب به مادرش: «التماس کن که ترتیبی داده شود که به محض دار زدنم، قلب، کلیه، چشم، کبد، استخوانها و هر چیزی که قابل پیوند زدن است، از بدنم جدا و به کسی که نیاز دارد، هدیه شود. نمیخواهم گیرنده عضو، نامم را بداند، گلی برایم بخرد یا حتی فاتحهای برایم بخواند.»
ریحانه جباری اعدام شد [2] و شاید مدتی دیگر، او را در دایره دوران، به طاق نسیان سپردیم و به سراغ پرونده ریحانهای دیگر در باغ خزانزده ایران رفتیم! اما او در وصیتنامهای [3] که پیش از اعدام، خطاب به مادرش، شعله پاکروان، با صدای خود خوانده بود، اهدای اعضای خود پس از اعدام را «تنها چیزی که از این دنیا، کشور و از تو میخواهم» دانسته بود. آیا در هنگام اعدام و بلافاصله پس از آن و در شرایطی که هیچ یک از اعضای خانواده او یا وکیل او حضور نداشتند، به این خواسته او توجه شده است؟ آیا این تنها خواسته ریحانه جباری از دنیا، ایران و مادرش برآورده میشود؟
در بخشی از وصیتنامه ریحانه آمده است:
شعله جان!
… حرفهایم تمامی ندارد و همه را به کسانی دادهام تا اگر زمانی دور از چشم تو و بیخبر اعدامم کردند، به تو برسانند. من ارثیه کاغذی فراوانی برایت گذاشتهام.
اما قبل از مرگ، چیزی میخواهم که تو باید با تمام توان از هر راهی که میتوانی برایم فراهم کنی. در واقع، این تنها چیزی است که از این دنیا، کشور و از تو میخواهم. میدانم برای این کار، نیاز به زمان داری، به همین دلیل، این بخش از وصیتنامهام را زودتر به تو میگویم. تو را به خدا اشک نریز و گوش کن!
از تو میخواهم به دادگاه بروی و تقاضایم را بگویی؛ از داخل زندان، امکان نوشتن چنین نامهای را که به تایید رئیس زندان برسد، ندارم؛ و تو باید یک بار دیگر برایم عذاب بکشی. تنها چیزی است که اگر برایش التماس کنی، ناراحتم نمیکند. هر چند بارها به تو گفتهام برای نجاتم از اعدام، التماس نکن.
مهربان مادرم! شعله جانم! عزیزتر از جانم!
نمیخواهم زیر خاک بپوسم. نمیخواهم چشم یا قلب جوانم خاک شود. التماس کن که ترتیبی داده شود که به محض دار زدنم، قلب، کلیه، چشم، کبد، استخوانها و هر چیزی که قابل پیوند زدن است، از بدنم جدا و به کسی که نیاز دارد، هدیه شود. نمیخواهم گیرنده عضو، نامم را بداند، گلی برایم بخرد یا حتی فاتحهای برایم بخواند.
از صمیم قلب میگویم که دلم نمیخواهد قبری داشته باشم که تو خاکسترنشیناش باشی. نمیخواهم سیاهپوشم شوی. همه تلاشت را بکن تا فراموش کنی روزهای سخت را. مرا به دست باد بسپار. دنیا مرا دوست نداشت، سرنوشت مرا نمیخواست، و اکنون من تسلیم محضام و با آغوش باز از مرگ استقبال میکنم. چرا که در دادگاه خداوند، متهم میکنم مامورین آگاهی را؛ متهم میکنم بازپرس شاملو را؛ متهم میکنم قاضی تردست و قضات دیوان عالی کشور را؛ کسانی که بیدریغ کتکم زدند و در آزارم فروگذار نکردند؛
من در دادگاه خالق هستی، متهم میکنم دکتر سربندی را؛ متهم میکنم قاسم شعبانی را؛ و تمام کسانی را که بیتوجه یا به دروغ یا از روی ترس، حق مرا ناحق کردند و توجه نکردند که گاهی آنچه واقعیت به نظر میرسد، با حقیقت، متفاوت است.
شعله دلنازکم!
در جهان دیگر، در سرای باقی، من و تو شاکی هستیم و دیگران، متهم؛ تا خدا چه خواهد. دلم میخواهد در آغوشت باشم تا بمیرم.
دوستت دارم.
ریحانه
۱۲ فروردین ؟
پیام برای این مطلب مسدود شده.