02.11.2014

گزارش تلگراف درباره ریحانه جباری: آخرین پیام زن اعدام شده به مادرش

روز: گفته می‌شود زن اعدام شده به خاطر قتل مردی که به گفته او قصد تجاوز به وی را داشته، از خود نامه جان‌سوزی برای مادرش به جای گذاشته است.

ریحانه جباری ۲۶ ساله، پیش از این‌که روز شنبه به دار آویخته شود یک پیام صوتی برای مادرش ضبط کرده است. جباری به خاطر قتل یک مامور سابق وزارت اطلاعات که به ادعای خودش قصد تجاوز به او را داشته به اعدام محکوم شد. او همواره عنوان کرده بود که این مرد در واقع به دست فرد دیگری کشته شده که در پرونده مورد توجه قرار نگرفت.

او در این پیام که وصیتنامه او محسوب می‌شود، از مادرش خواسته تا اعضای بدنش به کسانی که نیاز دارند اهدا شود. می‌گوید: “نمی‌خواهم زیر خاک بپوسم. نمی‌خواهم چشم‌هایم یا قلب جوانم به خاک تبدیل شود. التماس می‌کنم کاری بکن به محض این‌که به دار آویخته شدم، قلبم، کلیه‌هایم، چشم‌هایم، استخوان‌هایم و هرچه که می‌توانند از بدنم جدا شود و به کسی که نیازمند آن است به عنوان هدیه داده شود.”

او در مورد دادگاه و حوادثی که به حکم اعدام او انجامید می‌گوید: “آن شب شوم این من بودم که باید کشته می‌شدم. جنازه‌ام را در گوشه‌ای از شهر می‌انداختند و پس از چند روز پلیس شما را به پزشک قانونی فرامی‌خواند تا جسدم را شناسایی کنید و آن‌جا متوجه می‌شدید که به من تجاوز هم شده است. اما داستان تغییر کرد. بدنم به گوشه انداخته نشد، بلکه به گور زندان اوین و سلول‌های انفرادی برده شد و حالا زندان گورمانند شهر ری. اما تسلیم سرنوشت باش و گله نکن. تو بهتر می‌دانی که مرگ پایان زندگی نیست.”

جباری در مورد بی‌عدالتی نسبت به وضعیتش می‌گوید اما عنوان می‌کند که ایمان دارد عدالت در دادگاه خدا اتفاق خواهد افتاد.

پیام او که گفته می‌شود اول آوریل ۲۰۱۴ نوشته شده با یک پیام ساده عاشقانه برای مادرش تمام می‌شود: “شعله نازک‌دل من، در جهانی دیگر من و تو شاکی خواهیم بود و دیگران متهم. ببینیم خدا چه می‌خواهد. می‌خواهم تو را در آغوش بگیرم تا بمیرم. دوستت دارم.”

متن پیام به این شرح است: “شعله جان امروز فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. فهمیدم در نوبت اجرای حکم اعدام قرار گرفته‌ام. از تو گله دارم که چرا خودت به من نگفتی که به آخرین صفحه کتاب زندگیم رسیدم. به نظر تو این حق من نبود که بدانم؟ می‌دانی که چقدر از غمگین بودن تو شرمسارم. چرا فرصت عذرخواهی و بوسیدن دست خودت و بابا را به من ندادی؟ دنیا به من اجازه ۱۹ سال زندگی را داد. آن شب شوم این من بودم که باید کشته می‌شدم. جنازه‌ام را در گوشه‌ای از شهر می‌انداختند و پس از چند روز نگرانی پلیس شما را به پزشک قانونی فرامی‌خواند تا جسدم را شناسایی کنید و آن‌جا متوجه می‌شدید که به من تجاوز هم شده است. قاتل هرگز پیدا نمی‌شد. چون ما زر و زور آن‌ها را نداریم و شما زندگی را به شرمساری ادامه می‌دادید. چند ماه یا چند سال بعد هم دق می‌کردید و داستان تمام می‌شد. اما داستان تغییر کرد. بدنم به گوشه انداخته نشد، بلکه به گور زندان اوین و سلول‌های انفرادی برده شدو حالا زندان گورمانند شهر ری. اما تسلیم سرنوشت باش و گله نکن. تو بهتر می‌دانی که مرگ پایان زندگی نیست. تو یادم دادی هر انسانی به دنیا می‌آید تا تجربه‌ای بگیرد و درسی یاد بگیرد و با هر تولد رسالتی بر دوش انسان گذاشته می‌شود. من یاد گرفتم که گاهی باید جنگید. یادت هست که داستان نیچه فیلسوف را برایمان می‌گفتی که به مردی گاری‌چی که به اسبش تازیانه می‌زد اعتراض کرد و صاحب اسب شلاق را به سر و صورت نیچه کوبید و در نهایت به مرگش انجامید. تو می‌گفتی او به همه یاد داد در راه خلق یک ارزش باید ایستاد حتی اگر بمیری. تو به ما یاد دادی در گیر و دار مدرسه به جای دعواهای کودکانه باید خانم بود. یادت هست چقدر روی رفتارمان تاکید داشتی. تجربه‌ات غلط بود. وقتی به حادثه پرت شدم آموزشت به من کمکی نکرد. رفتار آرامم در دادگاه مرا به خونسردی در قتل و جنایتکار بیرحم بودن متهم کرد. اشک نریختم. التماس نکردم و کولی‌‌وار فریاد نزدم چون به حمایت قانون اطمینان داشتم. اما متهم شدم به بی‌تفاوتی در برابر جنایت. می‌بینی، من که حتی پشه‌ها را نمی‌کشتم و سوسک را با شاخک‌هایش بیرون می‌انداختم شدم جانی آن هم با قصد قبلی… چه خوش‌خیال بودیم که از قضات توقع عدل و داد داشتیم… وقتی زیر دست بازجو فریاد می‌زدم، فقط الفاظ رکیک می‌شنیدم، وقتی آخرین نشانه زیبایی را از خودم دور کردم و موهایم را تراشیدم جایزه گرفتم. یازده روز انفرادی. شعله جان گریه نکن از چیزهایی که از من می‌شنوی. من همان روزهای اول در آگاهی وقتی پیردختری به نام مامور آگاهی از خجالت ناخن‌هایم درآمد، فهمیدم زیبایی چیزی نیست که مطلوب این دوره باشد. زیبایی ظاهر، زیبایی رفتار، زیبایی خط، زیبایی چشم و بینی و حتی داشتن صدایی خوش. مادر من جهان بینی من عوض شده و تو مسئولش نیستی. حرفهایم تمامی ندارد و آن‌ها را به کسانی دادم تا اگر روزی بی‌خبر از تو اعدامم کردند به دست تو برسانند. قبل از مرگ چیزی می‌خواهم که تو باید با تمام توان برایم فراهم کنی. در واقع تنها چیزی است که از این دنیا، از این کشور و از تو می‌خواهم. می‌دانم برای این کار نیاز به زمان داری. برای همین این بخش را به تو زودتر می‌گویم. از تو می‌خواهم به دادگاه بروی و تقاضایم را مطرح کنی… تنها چیزیست که اگر برایش التماس کنی ناراحت نمی‌شوم. بارها به تو گفته بودم که برای نجاتم از اعدام التماس نکن. مهربان مادرم، شعله جانم، عزیزتر از جانم. نمی‌خواهم زیر خاک بپوسم. نمی‌خواهم چشم‌هایم یا قلب جوانم خاک شود. التماس کن تا ترتیبی داده شود تا به محض این‌که به دار آویخته شدم، قلبم، کلیه‌هایم، چشم‌هایم، استخوان‌هایم و هرچه قابل پیوند زدن است از بدنم جدا و به کسی که نیاز دارد به عنوان هدیه داده شود. نمی‌خواهم گیرنده عضو نامم را بداند. برایم گلی بفرستد یا حتی برایم فاتحه‌ای بخواند. از صمیم قلب می‌گویم دلم نمی‌خواهد قبری داشته باشم که تو خاکسترنشین‌اش باشی و نمی‌خواهم سیاه‌پوشم شوی. همه تلاشت را بکن که فراموش کنی روزهای سخت را. مرا به دست باد بسپار. دنیا مرا دوست نداشت. سرنوشت مرا نمی‌خواست. اکنون من تسلیم محضم و با آغوش باز از مرگم استقبال می‌کنم… شعله دل‌نازکم، در جهان دیگر، در سرای باقی، من و تو شاکی هستیم و دیگران متهم. تا خدا چه خواهد. دلم می‌خواهد در آغوشت بگیرم تا بمیرم. دوستت دارم. ریحانه، ۱۲ فروردین ۹۳.”

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates