تناقض مهاجرانی در دفاع از «روشنفکری» بهنود: هویت ایرانی به روایت دکتر عطاالله مهاجرانی
خودنویس: عبدالستار دوشوکی: درک نمیکنم چگونه سالانه میلیونها «اندیشه ورز» برای زیارت امام دوازدهم که در چاهی در سامرای عراق ناپدید شده است، به چاه دیگری بنام جمکران، آنهم هزاران کیلومتر آنطرفتر رجوع میکنند.
گفتمان مناقشه برانگیز «هویت شیعی ایرانی» که توسط بیانیه آقای عبدالعلی ادیب برومند رئیس شورای مرکزی و هیات رهبری جبهه ملی ایران، و مسعود بهنود آغاز شده بود، با قرائت جدیدی از هویت ایرانی توسط جناب آقای دکتر عطاالله مهاجرانی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی، که برای وی احترام بسیاری قائلم، وارد پیچ نامانوس و ناگنجیدهای شد. ایشان در مقاله ای بنام «روشنفکر ايرانی و فرهنگ شيعی» در دفاع از مواضع «انديشيده و سنجيده» آقای بهنود، عکسالعمل معترضین به اصطلاح «بد دهن» (به تعبیر آقای بهنود) را بهمثابه ریختن آب زلال در لانه مورچه گان خـُـرد و کلان تعبیر کرده است که اندکی دریغ آور و غیر منتظره از شخصیت بسیار متین و برجستهای نظیر ایشان میباشد.
ایشان در دفاع از بيانيه فرزانه گرانقدر دکتر اديب برومند (آنگونه که ایشان توصیف میکنند)، و موضع آقای بهنود مدعی میشود که تفسیر شتابزده از سوی معترضین به سخنان آقای بهنود باعث آميختگی و موجب آشفتگی شده است. ایشان مدعی هستند که منظور بهنود فهم فرهنگ شیعی توسط «روشنفکر ایرانی» میباشد و نه الزاما شیعه بودن. اما ویدئوی مصاحبه بهنود موجود است که با تفسیر ارائه شده توسط دکتر مهاجرانی متفاوت میباشد. ایشان سپس با استناد به دکتر امير حسين آريان پور و محمدعلی سپانلو دعوی جدید و جدل برانگیزتری را طرح میکند و آن اینکه هويت ايرانی دو رکن دارد: زبان فارسی و فرهنگ شيعی. و این قرائت بحث آفرین دلیل تحریر این نوشتار میباشد زیرا:
دیشب دو تن از جداییطلبان (یا بهعبارتی تجزیهطلبان) آشنا که یکی از آنها بلوچ و دیگری عرب ایرانی میباشد با من تماس گرفته و با تائید و استناد به ادعای جناب دکتر مهاجرانی مبنی بر اینکه «ایرانی باید فارسزبان و شیعه باشد» یا وگرنه ایرانی نیست، از من خواستند که موضع خود را که نه «فارس زبانم و نه شیعه» روشن کنم. به آنها جواب دادم که با کمال احترام به آقای دکتر مهاجرانی، قرائت ایشان از «هویت ایرانی» را ناقص دانسته و همانند میلیونها ایرانی که نه شیعه هستند و نه فارس زبان نمیپذیرم. حتی اگر منظور آقای دکتر مهاجرانی این بوده است که زبان فارسی را باید بلد باشند و نه اینکه الزاما زبان مادری آنها فارسی باشد؛ و یا درک از تشیع داشته باشند و نه الزاما شیعه باشند. زیرا در ایران میلیونها نفر در شهر و روستاها مثلا در کردستان یا بلوچستان هستند که درکی از شیعه ندارند و فارسی را هم نمیتوانند صحبت کنند. آیا آنها بر اساس قرائت جدید ایرانی محسوب نمیشوند؟ وانگهی میلیونها افغان و تاجیک و غیره نیز شیعه و فارس زبان هستند و با فرهنگ و تاریخ ایران نیز آشنا میباشند.
نکته شگفتآور دیگر در استدلال ایشان اشارهای بود به بخشی از مقاله نگارنده بنام «روشنفکر ایرانی بهروایت مسعود بهنود» که در آن تاکید کرده بودم هویت ایرانی هزار سال سـُـنی بود (و قبل از آن زرتشتی)، و فقط چهارصد سال شیعه! و اینکه بسياری از ستارگان فرهنگ و ادب ايران، يعنی روشنفکران ايرانی، اهل سنت بودهاند. ایشان سپس با اشاره به اشعار پرشور شاعران سـُـنی مذهب از جمله مولانا و حافظ و اقبال لاهوری در مدح حضرت علی و امام حسین، نتیجهگیری میکنند که ادیـبان سـُـنـی مذهب با فرهنگ شیعی آشنا بودند.
بنده از این نتیجهگیری شیعهمحور و نامانوس توسط اندیشمند فرهیخته و آگاهی نظیر دکتر مهاجرانی در حیرتم. اهل سنت حضرت علی را خلیفه چهارم، پسر عمو و داماد پیامبر خود میدانند و برای وی و نوههای پیامبر عشق و ارزش و احترام فراوانی قائلند. و این موضوع هیچ ربطی به شیعه ندارد. مدح حضرت علی توسط سـُـنیها مدح خلیفه چهارم است و نه الزاما نشانه احترام به مذهب شیعه. من حقیقتا از این نتیجه گیری در عجبم! در بین سـُـنیها (حداقل در بلوچستان) از قرنها پیش گذاشتن اسم علی یا حسین یا حسن بر روی فرزندان خیلی بیشتر از اسامی عمر، ابوبکر و عثمان رایج بوده و است. متاسفانه هموطنان شیعه در مورد این حقیقت بدیهی ناآگاه هستند.
نکته ژرفتر و تعجب برانگیز دیگر در مقاله ایشان در مورد فرهنگ شیعه است که مدعیست دو ويژگی ممتاز دارد: «عدالت طلبی و انديشه ورزی». بعد از خواندن این جمله باید اعتراف کنم:
چون سخن در وصف این حالت رسید / هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت / شرح عدل و اندیشه همچون وی بگفت؟
سایه خواب آرد تو را همچون سمر / چون بر آید شمس انْـشـَقَّ الـقـمـر؟
در دنیا سه حکومت شیعه بوده است:
اول حکومت صفویان و خونریزیهای توصیف ناپذیر آن بر علیه اجداد شیعیان امروزی بهخصوص در قم و یزد که لازم به توضیح نیست.
دوم حکومت جمهوری اسلامی که سوگمایش هولناک کشتارهای سالهای ٦٠ و ٦٧ و قتلهای زنجیرهای و فتوای ترور دگراندیشان و حتی حذف و حصر دهشتناک خودی و غیرخودی و اعدامهای روزمره و اسیدپاشی و تباهی یک مملکت شهره آفاق گشته است که شرح همه آنها بیشتر از مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
سوم حکومت شیعه عقرب جرارهای بنام نوری المالکی در عراق که [بسیاری از] مردم از ترس آن به مار غاشیه هزارسر و اژدهاگونهای بنام داعش پناه بردند.
این مثال را از آن جهت بیان کردم تا خدای ناکرده خواننده این سطور تصور نکند که بنده فقط حکومت مذهبی متعصب شیعه را غیرعادل میدانم؛ بلکه نمونه سـُـنی آن در لباس طالبان در افغانستان و یا داعش در عراق و سوریه و بوکوحرام و الشباب و غیره هزار بار از نوع شیعی آن بدتر هستند. و اما در مورد مقوله اندیشه ورزی! چون بعد از ٣٦ سال تجربه تلخ امتناع تعقل و اندیشه در فرهنگ جمهوری اسلامی از درک این مقوله قاصرم، آن را میگذارم و میگذرم. زیرا، بهعنوان مثال، درک نمیکنم چگونه سالانه میلیونها «اندیشه ورز» برای زیارت امام دوازدهم که در چاهی در سامرای عراق ناپدید شده است، به چاه دیگری بهنام جمکران، آنهم هزاران کیلومتر آنطرفتر» رجوع میکنند.
بر طبق تعریف موجود در دانشنامه آزاد (ویکی پیدیا) «روشنفکری (در انگلیسی Intellectualism در فرانسه Intellectuelité و در زبان لاتین Intelligere) به معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است. به همین دلیل به عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته میشود. همچنین، از روشنفکری، به فلسفه اصالت هوش و قریحه یاد میگردد. این فلسفه، معتقد است که علم ناشی از عقل است یا سادهتر اینکه علم را فقط، به وسیله قریحه یا هوش میتوان به دست آورد. به طور کلی، اگر بخواهیم که واژه روشنفکر را تفسیر کنیم، گفته میشود که روشنفکران، کسانی هستند که اهل قضاوت عقلی و سنجش گرانه عرفی و علمی در امور هستند که بر اساس سه اصل روش علمی (بیکن و دکارت)، رفاه و خوشبختی (مور) و فایده انگاری (بنتام) تبیین میشود. روشنفکر از طبقه تحصیل کردگانی در جامعه است که با دغدغههای انسانی، اجتماعی، ارزشی، فرهنگی و سیاسی اقدام به موضع گیری در مباحث و مسائل حساس و مهم جامعه خویش و جامعه جهانی میکنند». در تعریف بالا هیچگونه اشاره ای به مذهب و یا دین نشده است.
بر اساس دانشنامه آزاد مهمترین شخصیتهای ایرانی موثر بر جریان روشنفکری معاصر نظیر میرزا آقاخان کرمانی (که توسط مظفرالدین شاه قاجار اعدام شد) ، طالبوف تبریزی و سپس شخصیتهایی مانند تقی ارانی، محمدعلی جمالزاده، حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، عبدالحسین تیمورتاش، صادق هدایت، سید احمد کسروی، فرخی یزدی، ملک الشعرای بهار و میرزاده عشقی و احمد شاملو بودند. ویژه گیهای بارز اکثریت آنها تفکیک عقاید مذهبی و سنتی از یک سو و افکار مدرن سکولار لیبرال یا خردگرایی انسانمدار (هومانیستی) نشئت گرفته از فرهنگ «روشنگری» و روشنفکری غرب از سوی دیگر است که جامعه را بسوی «آرمانشهر فردا» و نه خرافات و سنتهای پوسیده گذشته رهبری و هدایت میکردند. البته بنده نه قصد و نه توان ورود به جزئیات مواضع روشنفکری آن بزرگان را ندارم و اینکه آیا آنها مولد فکر و اندیشه نو بودند و یا صرفا مروج اندیشههای دیگران. زیرا مدعی نیستم که تخصص بهخصوصی در مورد مقوله روشنفکری در ایران دارم. و در این نوشتار از پرداختن به بحثهای آکادمیک و تفسیرهای آنتولوژیک (وجود شناختی) با تفاسیر اپیستمولوژیک (معرفتشناختی) مربوطه پرهیز نمودهام، زیرا سررشته من نیست.
من سه نکته اساسی و بنیادین و مشخص در مقاله جناب آقای دکتر مهاجرانی گرامی را بدون تعارف و پرخاشگری به نقد کشیدهام. زیرا معتقدم روشنفکر که مفهومی مدرن است با شاخصهای مشخص جهانشمول فرا زمانی و نقادانه میاندیشد، و همواره تلاش میکند تا پوسته پوسیده و جامد جامعه و باورهای متحجر و پیش فرضهای ذهنی جامعه سنتی را به چالش بکشد و نه اینکه با تقلیل مفاهیم و انطباق آنها با «شرع» ء فقها و بومی گرایی عامیانه پیشرفت جامعه بسوی تجدد و روشنگری را کـُـند کند. در نتیجه سنجشگری و آسیب شناسی در مورد ادعاهای مطروح لازمه پیشبرد بحث و رهایی جامعه از «خوابگه نیمه تاریک» کاشفان ملغمه عرف و شرع میباشد.
در پایان باید اضافه کنم که تبادل اندیشه نقادانه بین به اصطلاح «روشنفکران مذهبی» و روشنفکران سکولار (که البته بنده خود را در جایگاه روشنفکران نمیدانم) باید در فضایی بیتعارف و متمدانه و مملو از احترام متقابل صورت بگیرد. کمااینکه نگارنده برای شخصیتهایی چون دکتر ادیب برومند، دکتر مهاجرانی و مسعود بهنود احترام فراوانی قائلم و در جواب الطاف منسوبه در مقاله آقای بهنود نیز نوشته بودم که ایشان را شخصیتی شناخته شده، تاثیرگذار، تحصیلکرده، کارشناس، ارزشمند، متین، معتدل و فرهیخته میدانم (یعنی دانسته و هنوز هم میدانم). یا وگرنه هرگز وقت خود را صرف نقد سخن دیگری نمیکردم. و به ایشان اطمینان میدهم که هنوز هم جایگاه بهاور و والا و ارزشمند ایشان در دفترچه ذهنی این حقیر «معترض بد دهن»، همچنان با تکریم و علاقه و احترام در صفحه «اندیشه ورزان ارزنده» روزگار ما باقی است و خواهد ماند. صد البته این سخنان در مورد جناب دکتر مهاجرانی و دکتر ادیب برومند نیز صدق میکند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.