پروانه میلانی: پروانهای که سوخت، اما نساخت
خودنویس: پروانه میلانی، شاعر و مترجم و یکی از فعالان خستگینپذیر دفاع از حقوق قربانیان نقض حقوق بشر، دو روز پیش درگذشت. بهار امسال، وقتی به همراه معصومه دانشمند، برای دریافت جایزه مادران خاوران در مراسم دریافت جایزه حقوق بشری بین المللی گوانگجو به کره جنوبی رفته بود، پیام مادران خاوران را به گوش حاضران رساند: «هرچند بسیاری از ما پیر و ضعیف و ناتوان و بیمار شده ایم و برخی نیز فوت کرده اند، ولی تا زمانی که جان در بدن داریم، ما خانوادههای خاوران از مادر و پدر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان؛ در هر کجای دنیا که باشیم، برای کشف حقیقت تلاش خواهیم کرد تا بتوانیم یک زندگی انسانی بسازیم و دیگر هیچ کسی به خاطر داشتن عقیدهاش به بند کشیده نشود و جان خود را از دست ندهد.» خانم میلانی، پارسال در نامهای، خود را چنین معرفی کرده بود: «من یک زن هفتاد و یک ساله، با موهایی کاملاً سفیدم که این موها در رژیم شما سفید شده است، هم چنین عضو بسیار کوچکی از کانون نویسندگان و شاعر و مترجم هستم. اما اشعار من که همه در خدمت خانوادههای عزیز از دست داده سروده شده است، به مذاق شما خوش نیامده و به زیور چاپ آراسته نشدهاند. من یک زنم و به صورت نمادین این من « زن – مادر» تمام شما مردان و زنان را زاییدهام و به عنوان یک زن از اینکه در کار خلقت شریک و همدست خداوندم به خود می بالم. افسوس که سرزمین محبوب من این چنین مورد ظلم واقع شده است. و باز هم صد افسوس که این سرزمین خاستگاه بهترین و بدترین فرزندان است.»
پروانه میلانی، در بخش دیگری از آن نامه، چنین نوشته بود: «آقایان، حاکمان جمهوری اسلامی! می خواهم توجه شما را به یکی از شنیع ترین شیوه های قتل انسان ها، آن هم انسان هایی که جزو بهترین فرزندان ایران زمین بودند جلب کنم، هرچند میدانم که همگی شما به خوبی از آنچه در گوشه گوشه زندانهای کشورمان اتفاق افتاده و میافتد با خبرید ولی بیشتر برای آنهایی میگویم که خودشان را به کری یا کوری و بی خبری میزنند. از نامه آقای ایرج مصداقی(یکی از جان به در بردگان کشتار ۶۷) به آقای نوریزاد نقل می کنم. او در بخشی از نامه خود میگوید: “در سال شصت حاکم شرع شاخۀ مارکسیست ها آقای موسوی تبریزی بوده است و احکام مرگ مارکسیست ها را ایشان به جوخۀ اعدام ابلاغ میکردهاند. شبی از شبها که اعدامیها بی وقفه و شبانه روز برای بخشی از اجرای احکام صدا میشدند، مأمورین کشتار به ایشان میگویند: قربان جوخهی اعدام خسته است، بقیه را به فردا موکول کنید. ایشان عمامه را از سر برداشته و میگوید، خودم اجرا می کنم. در اینجا آقای مصداقی پرده از جنایات تکان دهنده ای برمی دارد که من به عنوان خواهری که همان سال شصت برادرم را از دست دادهام، مو بر اندامم راست شد. قضیه از این قرار بوده است که آقای موسوی تبریزی برای کشتن مارکسیستها از روش وحشیانهای استفاده میکرده است. بدین معنا که دستور میداده به بیضه قربانی شلیک کنند و رهایش سازند.»
برادر پروانه میلانی، در دهه ۶۰ اعدام شد، اما پروانه سکوت نکرد. سکوتی که جناحهای جمهوری اسلامی خواهان آن هستند. سکوتی که لابیهای ظاهرا حقوق بشری جمهوری اسلامی، طالبش هستند و خواهند بود.
پروانه میلانی، سوخت، اما نساخت.
او در مراسم جایزه ۱۸ مه گوانگجو، پیامبر مادران خاوران بود: «ما مادران و خانوادهها چندین بار به مقامات دولتی نامه نوشتیم ولی تا به حال هیچ مقام مسوولی پاسخی مبنی بر چرایی و چگونگی اعدامهای فردی و گروهی به ما نداده است.ما به گزارشگران ویژه سازمان ملل نیز اعتراض کردیم و صدای دادخواهی خود را به آن ها رساندیم، ولی متاسفانه پیگیری های ما تا کنون بدون نتیجه باقی مانده است. هم اکنون انتظار داریم که فعالان حقوق بشر در سراسر دنیا و مقامات مسوول حقوق بشر در سازمان ملل، از جمله آقای احمد شهید “گزارشگر ویژه سازمان ملل درباره وضعیت حقوق بشر در ایران”، حق ما خانواده ها را برای دانستن حقیقت و برگزاری آزادنه مراسم یادبود به عنوان مساله ای به روز به رسمیت بشناسند و برای رفع این بی حقوقی و نقض آشکار حقوق بشر بکوشند.»
پروانه میلانی به روزآنلاین گفته بود: «صدای خاوران به گوش همه جهانیان رسید، هرچند در داخل کشور سکوت کرده و تاکنون هیچ واکنشی نشان ندادهاند و حتی سعی خواهند کرد این جایزه را بی اهمیت جلوه دهند اما صدای مادران را جهان شنید و این گامی به سوی دادخواهی است.»
تلاشهای خستگی ناپذیر پروانه میلانی و یارانش، باعث بیداری بخشی از مردمان خوابزده سرزمینمان شده است. مردمان بیدار میشوند و حاکمان هنوز خود را به خواب زدهاند. همان روزی که پروانه میلانی جان باخت، محمدرضا عارف از عاری بودن انقلاب از خشونت سخن میگفت.
خانم میلانی، شاعر بود و نویسنده و مترجم. شعر زیر را یک سال پیش سروده بود:
من مردمم
چه بسیار واژه ها،
در حنجره ام،
در بن دندان،
به زیر زبانم نشسته،
و ناگفته مانده است.
من مردمم.
چه بسیار اجتماعات،
که در رگهایم جوشیده،
و در تالار سرخ قلب جوانم بهم پیوسته،
اما به دست تفرقه،
در هم شکسته است.
من مردمم.
چه بسیار اشکها،
که از چشم خانه ام،
پیش از فروچکیدن،
مانده و خشکیده اند.
من مردمم.
چه بسیار خنده ها،
در هنگامه های فتح،
به لب نرسیده،
در نیمه راه شادمانی،
گمگشته اند.
چه بسیار زمزمه های عاشقانه،
که با اتهام کفر،
بیش تر از آنکه به کلام در آید،
در حنجره ام فرو شکسته،
و مرده است.
من مردمم.
چه بسیار بار خواستم،
اما نتوانستم.
شاید هزاران بار،
نخواسته توانستم.
گاهی اما،
خواستم و توانستم.
من مردمم.
چه بسیار دژهای بلند و کشیده،
در پیش پای من فرو ریختند،
و چه بسیار دیوارهای کوته و لرزان،
همچون دژی،
پیش رویم قامت افراشتند.
من مردمم.
چه بسیار واژه های سبز،
که در حنجره ام،
به خون نشست.
چه بسیار شادمانیها،
دست افشانیها و پایکوبیها،
که در قامت بلند و رسای من شکسته شدند.
من مردمم.
چه بسیار سرودهای دروغین،
که از زبان من نسرودند.
چه خنجرها که در میان دو کتف من ننشاندند.
چه شاخه زیتون ها که هماندم به پیش روی من ننهادند.
اما مرا ز پای نینداختند.
خواستند اما نتوانستند.
من در سکوت فصیح خویش،
ایستاده می میرم.
و باز می زایم.
من هستم.
تاریخ من گواه من است.
من بر شهادت خود شاهدم.
من مردمم
یادش گرامی باد، که یاد قربانیان جمهوری اسلامی را گرامی داشته بود و سکوت نکرد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.