12.02.2015

«دوران طلایی امام» در یک تصویر


خودنویس: اگر به من بگویند دهه‌ی شصتِ ایران را در یک تصویر خلاصه کن بی‌درنگ تصویر بالا را پیش می‌کشم، چرا که تقریبا هرآنچه که مشخصه‌ی آن دوران است را در خود دارد.

خمینی بعد از اینکه در بهمن‌ماه ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و مدتی بین قم و تهران در رفت و آمد بود تا محلی برای سکنای دائمی بگزیند، در نهایت روستای خوش آب و هوای جماران در شمال تهران را انتخاب کرد، و هوادارانش در آنجا برای وی خانه‌ای محقر و حسینه‌ای کوچک ساختند که بلافاصله تبدیل به مرکزِ صدورِ اوامر و گرفتنِ تصمیماتِ مهمِ کشوری شد. از آنجایی که خمینی برای کسب و حفظِ قدرت در درجه اول به کاریزمای وحشتناکش – و نه به زرق و برقِ نظامی/اقتصادی – تکیه داشت، برایش چندان فرقی نمی‌کرد که کجا باشد، و هر جا که بود همانجا «مرکزیت» پیدا می‌کرد؛ و اصولا دهات‌نشینی‌اش – بگیرید «کوخ‌نشینی» – یکی از کارهایی بود که به کاریزمایش می‌افزود.

اینجا حسینیه جماران است، هنگامی که هنوز کامل ساخته نشده بود. دیوارها و سقف و سکو هنوز آجری هستند و روکشِ گچ‌کاری و رنگ و موزاییک‌کاری ندارند. بعدا هم که حسینیه تکمیل شد البته تفاوتِ چندانی با این تصویر نکرد، و اصولا همیشه شکلِ خانه‌خرابه بود. این هم قسمتی از «پرفورمانس» (performance) مستضعفانه‌ی خمینی بود که اعقابش با کاخ‌نشینی و تجمل‌پرستی آن را قدم به قدم در چشمِ خلق نقض کردند به طوری که امروز شعارهای مستضعف‌پرستانه‌ی جمهوری اسلامی هیچ محلی از اعراب ندارد و فقط برای خندیدنِ تلخ خوب است. در روزگاری که تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت، و یک کانالش نصفِ‌روز بود و آن یکی هم فقط صبح و شب برنامه پخش می‌کرد، تصویرِ این حسینیه‌ی نمادین مدام از تلویزیون پخش می‌شد؛ و بدین ترتیب هر کجا که می‌رفتی این تصویر جلوی چشمت و توی کله‌ات بود:

پیرمردی هیبت‌مند و دُژَم با ریشِ سفیدِ بلند و ابروهای پهنِ ترسناک، پیچیده در عمامه‌ی مشکی و پوشیده در عبای شکلاتی، که بالای سکویی ساده با ریل‌گاردِ جوشکاری‌شده‌ی کوتاهی نشسته بود و با لهجه‌‌ی عجیب و غریبِ شبهِ‌دهاتی که دستورزبانِ «استاندارد» را به سُخره می‌گرفت – که این هم به نظرم قسمتی از بازیِ کاریزماتیک‌اش بود – مدام تحکم می‌کرد و به این و به آن بد و بیراه می‌گفت (تصویرِ کاملِ «پدرسالار»)؛ و پشتِ سرش همیشه عده‌ای از خواصِ ریش و پشم‌دار – با یک «استثنا»ی مهم – و عمدتا تیره‌پوش، مظلوم و دست‌به‌سینه، ایستاده یا نشسته بودند، که در عمل عواملِ فتنه بودند و آتش می‌سوزاندند (در این عکس فقط صادق قطب‌زاده‌ی شیش‌تیغ و کراواتی – که بعدا معدوم شد – پشت سرش نشسته. بعدا این افراد به مقتضای حال تغییر می‌کردند و کم و زیاد می‌شدند، اما «احمدِ گریان» – که او هم بلافاصله پس از مرگ خمینی به «یادگار امام» تبدیل شد – معمولا پای ثابت بود.)؛ و سپاهی‌های با ریشِ چرک و اصلاح‌نشده و خط نیفتاده و با لباسِ یشمی/زیتونیِ بدفرمی که معمولا به تن‌شان زار می‌زد و آن را از ناحیه‌ی کمر سفت با فانوسقه می‌بستند و آرمِ سپاه – مُشتی که کلاشینکف را فشرده و آیه‌ای از قرآن مبنی بر سرکوبِ مخالفان با زور شعارِ اصلی‌اش است – که روی سینه‌شان می‌چسباندند و از اول تا آخرِ سخنرانی دست‌به‌سینه سیخکی رو به جمعیت می‌ایستادند تا از یک طرف جان‌نثاری‌شان به امام را ثابت کنند و از طرف دیگر مراقبِ او باشند؛ و جماعتِ بی‌اختیاری که به هر کلامِ و حرکتِ رهبر با یکدستیِ بع‌بع‌مانندی پاسخ می‌گفتند، و معمولا هم فقط گریه می‌کردند (که باعث شد آخرش آن جوکِ معروف را برایش دربیاورند که «خَفَه! شاید این دَفَه خندَه‌دار باشَه!»).

آن وسط یک وزیر شعاری هم بود که چون در بین جماعت می‌نشست و ظاهرا «از مردم» بود معمولا پیدا نبود، ولی با همان ناپیدایی و کم‌پیدایی‌اش کارش خیلی مهم بود، چون مدام جماعت را به شعار دادن به نفعِ خمینی و بر ضدِ مخالفانش تحریک می‌کرد. آنچه ظاهرا در این تصویر «غایب» (absent) و در حقیقت مستتر بود البته سرکوب و کشتارِ تیپیکِ دهه شصت بود، که در کلامِ خمینی («با اینها با شدت رفتار کنند»؛ «اینها منافق هستند»؛ «معاندین را امان‌شان ندهید»؛ «شیطان بزرگ»؛ و…) نمود می‌یافت. و چنین بود «دوران طلایی امام»، که عده‌ای مدتهاست اصرار دارند برای بهبودِ وضعیتِ ایران باید به آن بازگشت. این دورانِ طلایی البته اگر برای خیلی‌ها آب نداشت برای بعضی‌ها نان داشت، و همانها هم هستند که امروز نمی‌گذارند ایران قدمِ بنیادین را به سوی دموکراسی بردارد، و با دودوزه‌بازی‌های زشت‌ و نابکارانه‌شان چوب لای چرخِ انقلاب و تغییرِ رژیم می‌گذارند. این در حالی است که برای نجاتِ ایران از نابودیِ محتوم باید از تمامیِ مراحلِ جمهوری اسلامی گذشت، و «دوران طلایی امام» بی‌شک یکی از فجیع‌ترین و ضدانسانی‌ترینِ این مراحل می‌باشد.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates