21.01.2016

محبوبیت کتاب هاب ایرانی در اسرائیل

تهران حیفا: “بچه های درخت جاکارندا” کتاب دیگری است که به عبری ترجمه شده و به یک کتاب پرفروش در کتابفروشی های اسرائیلی تبدیل گشته است. نقد و بررسی روزنامه نگار اسرائیلی درباره این کتاب

«یووال اببشان» روزنامه نگار روزنامه “هاآرتص” از این کتاب که به تازگی به زبان عبری ترجمه شده می نویسد:

“بچه های درخت جاکارندا” رمانی است براساس زندگی نویسنده ایرانی «سحر دلیجانی»، ولی این کتاب بسیار فر اتر از تاریخچه خونین ایران است.

هنگام مطالعه این کتاب، چندبار راهت را گم خواهی کرد. نوشته پراحساس و شورانگیز همراه با وقایع بسیار و اسامی شخصیت های داستان باعث می شوند تا خواننده هرچند گاهی خواندن را متوقف کرده و از خود بپرسد: پس کدام یک از شخصیت های داستان الان در زندان ایران هستند و کدام یک از ایشان آزادانه در خیابان های تهران می چرخند؟؟

این سردرگمی و گیجی اتفاقی نیستند. همه شخصیت های داستان، چه آنهایی که پشت میله های زندان اسیرند و چه آنهایی که زندگی عادی خود را ادامه می دهند، همگی در هراسند، از زندگی نا امید و هیچگونه احساس امنیتی ندارند. گاهی باید ورق ها را عقب بزنی تا یادت بیاید آیا آذر از زندان آزاد شده یا نه و چه بر سر امیر و بهروز آمده. گویی سحر نویسنده این کتاب تاثیرگذار این کار را عمدا انجام داده. شاید از این طریق می خواهد به خوانندگان تاکید کند که در ایران بعد از انقلاب هیچ کس واقعا و حقیقتا آزاد نیست، همه اسیرند حتی آنهایی که زندانی نیستند.

قهرمان مرکزی این کتاب ترس و هراس می باشند که انسان ها را از پای درآورده اند، ولی ترس و نگرانی تنها نیستند. در کنار آنها امید و خوشبینی نیز به چشم می خورند و برفراز ترس و امید انسانیت چهره نمایی می کند، انسانیتی ساده و خوب، مهربانی.

داستان کتاب پر است از پیروزی های کوچک قهرمانان آن، پیروزی نور بر تاریکی و ظلمت، پیروزی حقیفت بر دروغ، انسانیت بر اجبار و بزرگترین پیروزی در سال 2009 رخ می دهد هنگامی که بچه های درخت جاکارندا که همام کودکانی هستند که مادر و پدرشان دست از فعالیت برای حق و عدالت نکشیده اند که در زندان ها اسیرند یا توسط سپاهیان ربوده و کشته شده اند، جامه سبز پوشیده و شریک اعتراضات اجتماعی در خیابان های وطن خود می شوند.

از نظر منطقی بچه های درخت جاکارندا باید از فعالیت های سیاسی دوری کنند چون هزینه مقاومت والدین خود با نظام را بر بدن خود حس کرده و پرداخته اند. ولی با وجود نتایج آن، ایشان بدون هیچ پشیمانی به این اعتراضات می پیوندند و این در واقع بزرگترین و مهمترین پیروزی انسانیت بر ترس و هراس است.

اعتراضات مردمی 2009 در ایران در ظاهر شکست خورده است اما همه می دانند که آتش آن هنوز خاموش نشده. جوانان ایرانی حاضر به فراموشی نیستند، مایل نیستند که زجر و ظلمی که در آن اعتراضات دیده اند را پشت سر گذاشته و از آن چشم پوشی کنند. “ده پلیس یگان ویژه انتظامی سوار بر موتور دور او را گرفتند، با باتوم و چکمه های خود او را زدند. چکمه های سنگین که هدفشان ضرب و شتم و پایمال کردن است”.

آیا کسی از سبزپوشان هرگز این صحنه را فراموس خواهد کرد، آیا یاد آن چکمه های پایمال کننده از بین خواهد رفت؟ نه. هیچکس آن را فراموش نخواهد کرد، نه قهرمانان کتاب، نه نویسنده آن و نه خوانندگان.

همانطور که یکی از قهرمانان کتاب به عشقش می گوید: “مهم نیست چقدر طول بکشد، ما زندگی مشترک خود را این جا بنا خواهیم کرد. در این کشور. وطن ما به ما احتیاج دارد، چرا باید از اینجا برویم”؟ و عشقش با شوق در پاسخ می گوید: “این زیباترین حرفی است که تا به حال شنیده ام. ساختن زندگی در وطن خود و به نتیجه رساندن آنچه والدینمان آغاز کرده اند”.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates