انتخابات علیه دموکراسی: اصلاحطلبان و بازتولید دولت غیردموكراتیك در ایران
بیبیسی: کامران متین دانشیار روابط بین الملل در دانشگاه ساسكس
اصلاح طلبان شركت مردم در انتخابات و رای به نامزدهای مورد نظر آنان را شكلی از مشروعیت زدایی از «حاكمیت» تلقی میكنند در حالیكه اصولگرایان و رهبر جمهوری اسلامی آن را نشانه مشروعیت «نظام»، و به تبع آن مشروعیت «دولت» و «حاكمیت»، تعبیر می كنند.
اما مشروعیت چیست و بر اساس چه معیارهایی می توان آن را سنجید؟ رابطه مشروعیت، انتخابات و باز تولید قدرت سیاسی چیست؟ این نوشتار به شكلی بسیار موجز به این پرسشها می پردازد. سه مفهوم اصلی زیرساخت نظری بحث زیر را تشكیل میدهند: مشروعیت، ‘قنطورس قدرت’ و ‘ملی گرایی روششناختی’ (methodological nationalism).
همانطور كه در پایین توضیح خواهم داد مشروعیت وضعیتی برخاسته از روابط قدرت است كه در شرایط آرمانی ملزومات و محدودیتهای مشخصی را بر طرفین رابطه قدرت تحمیل و رفتار طرفین را تعریف كرده و قابل پیشبینی میكند.
‘قنطورس’ موجودی افسانه ای است كه نیمی از بدنش انسان است و نیم دیگر حیوانی درنده. ‘قنطورس قدرت’ مفهومی استعاره ای است که مبتنی بر نظرات متفکر ایتالیایی، آنتونیو گرامشی، است. این مفهوم برای تبیین ماهیت قدرت در نظامهای سیاسی-اجتماعی ‘هژمونیك’ یا ‘شبه-هژمونیك’ به کار میرود. در چنین نظام هایی قدرت و تفوق سیاسی گروه یا طبقه حاكم تنها از طریق «زور» و خشونت مستقیم تولید و باز تولید نمیشود بلكه متكی بر رضایت و یا تبعیت داوطلبانه گروه ها و طبقات فرودست جامعه نیز هست. مشروعیت نقشی كلیدی در تولید و تداوم این رضایت و یا تبعیت دارد.
مفهوم ‘ملیگرایی روششناختی’ به شیوه ای از تولید مفاهیم نظری و برساختن استدلالات توضیحی درباره وضعیتهای تاریخی انضمامی اشاره دارد كه در آن ساختارها و روابط درونی یك جامعه یا واحد سیاسی مشخص مصالح نظری اساسی مورد استفاده و رجوع هستند و روابط و دینامیسم های خارجی تنها جایگاهی تجربی، و نه تئوریك، دارند. به عبارت دیگر ملیگرایی روششناختی شكلی درون مدار از استدلال و نظریه پردازی است.
همانگونه كه در بالا اشاره شد در پایه ای ترین سطح مشروعیت وضعیتی برخاسته از رابطه قدرت است. از لحاظ نظری در این رابطه از یك سو مخاطبین اعمال قدرت، به طور مشخصتر شهروندان یك كشور خاص، از طریق ابراز موافقت با قدرت سیاسی مشروعیتش را تائید و همزمان از طریق كاركرد جانبی ترتیبات رسمی این ابراز موافقت محدودیتهای معینی را بر ساختار آن تحمیل و در نتیجه میدان عمل آن را تعریف می كنند. از سوی دیگر حاملان و عاملان قدرت سیاسی نیز با وقوف به حدود و ثغور قدرتشان به شكلی شفافتر و كاراتر قدرتشان را در و بر سویه های مختلف حیات سیاسی- اجتماعی اعمال می كنند.
داوری درباره میزان مشروعیت سیاسی یك نظام قدرت را میتوان از دو دیدگاه عمده ارزشی و تجربی انجام داد. دیدگاه ارزشی رابطه ای بیرونی با نظام قدرت مورد داوری دارد و مشروعیت آن را با معیارهایی میسنجد كه الزاما از بافت تاریخی-فرهنگی آن استخراج نشده اند. دیدگاه تجربی اما بر محلی بودن معیارهای سنجش مشروعیت تاكید میكند و به صحت ترتیبات بوروكراتیك مكانیسمهای موجود سنجش مشروعیت نظیر انتخابات نقشی محوری میدهد.
اگر نكات كلیدی دو رویكرد مذكور را استخراج و با هم تركیب كنیم می توانیم سه معیار اصلی برای داوری درباره مشروعیت نظامهای سیاسی و ساختار ویژه قدرت در آنها تعریف كنیم.
قدرت مشروع است اگر:
١. منطبق بر مهمترین موازین موجود سنجش مشروعیت در سطح داخلی و بین المللی باشد.٢. این موازین بر اساس باورهای مشترك بین صاحبان و مخاطبان قدرت، یعنی به طور مشخص دولت و شهروندان، قابل توجیه باشند.٣. شواهدی مبنی بر انجام عمل حاكی از موافقت شهروندان با ساختار و روابط قدرت موجود در دست باشد.در رابطه با جمهوری اسلامی دو معیار اول آشكارا قابل اثبات نیستند. برای مثال در سطح داخلی میزان و حوزه قدرت رهبری (ولی فقیه) و اختیارات و وظایف شورای نگهبان، دو نهاد بسیار مهم در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی، در بهترین حالت مبهم و در بدترین حالت در تناقض آشكار با اصل جمهوریت نظام هستند. در سطح بین المللی هم قوانین و عملكرد دولت در جمهوری اسلامی در تناقض با برخی از مهمترین موازین بین المللی نظیر عدم تبعیض جنسی و مذهبی و ملی در میان شهروندان به مثابه سوژه های مشاركت سیاسی و مخاطبان اعمال قدرت برخاسته از آن مشاركت است.
معیار دوم هم آشكارا قابلیت انطباق با جمهوری اسلامی را ندارد. این عدم انطباق بخشی ناشی از عدم صدق معیار اول است چرا كه بخش بزرگی از تنش و اصطكاك ساختاری بین دولت و جامعه در طی حیات جمهوری اسلامی ناشی از عدم اشتراك نظر بر سر مسئله بنیادی رابطه بین ولایت فقیه و جمهویت نظام بوده است. اگر تمایزات مذهبی و فرهنگی-زبانی و نتایج انضمامی سیاسی آنها را بر این معادله بیافزایم عدم وجود اشتراك بین حاكمان و شهروندان بر سر موازین بنیادی مشروعیت قدرت بیش از پیش محرز می شود.
به این ترتیب این تنها معیار سوم، یعنی انجام عمل دالّ بر موافقت شهروندان با قدرت، است كه در رابطه با مشروعیت نظام جمهوری اسلامی موضوعیت می یابد چرا كه شركت در انتخابات را میتوان به مثابه انجام چنین عملی تلقی كرد.
در عین حال اذعان عملی شهروندان به موافقت با روابط موجود قدرت كه از شركت در انتخابات، و صرف نظر از نیت شركت كنندگان در آن، استنتاج میشود، میتواند از سوی حاكمان برای تائید مشروعیت قدرت خود نزد طرفهای ثالث – به ویژه تحریم كنندگان انتخابات و نیز دول خارجی و نهادهای بین المللی – مورد استفاده قرار گیرد. این امر دلیل اهمیت بسیار شركت در انتخابات نزد هر دوی جمهوری اسلامی و مخالفانش است.
اما دلیل دیگری نیز برای اهمیت زیاد انتخابات در باز تولید مشروعیت قدرت در جمهوری اسلامی وجود دارد و آن این واقعیت است كه جمهوری اسلامی و ساختار قدرت در آن از بطن یك انقلاب توده ای برخاسته اند. این امر كه شكل موجود و تاریخ انضمامی این نظام تا چه میزان اهداف و تكثر سیاسی و اجتماعی انقلاب ١٣٥٧ را در خود جا داده و حفظ كرده تغییری در این واقعیت نمی دهد. نتیجه سیاسی مشخص این سویه از تاریخ پیدایش جمهوری اسلامی این است كه مشاركت سیاسی مردم نقشی اساسی در گفتمان رسمی دولت، خودآگاهی سیاسی حداقل بخشهای مهمی از نخبه حاكم، و تصور عمومی شهروندان از نقش خود در حیات سیاسی كشور مییابد.
از این منظر عدم شركت اكثریت بزرگی از واجدین شرایط رای دادن در انتخابات، به ویژه انتخابات مهم نظیر انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی، میتواند به بحران مشروعیتی حاد با تبعات سیاسی مهم در جمهوری اسلامی بیانجامد. واقعیت این امر و اهمیت حیاتی اش را میتوان در فراخوانهای مكرر رهبر جمهوری اسلامی به مردم برای شركت در انتخابات حتی اگر آنان با نظرات وی و یا حتی نظام جمهوی اسلامی مخالف باشند مشاهده كرد.
با همه اینها منطقا نمیتوان شركت اكثریتی از شهروندان در انتخابات، یعنی برآورده شدن معیار سوم در معیارهای سه گانه بالا، را به تنهایی و مستقل از دو معیار دیگر بررسی كرد. مشروعیت انتخابات، نتایج حاصل از آن و استدلالها و محصولات سیاسی مستخرج از آن خود به برآورده شدن دو معیار دیگر بستگی دارند. برای مثال مدت های مدیدی است كه حتی اصلاح طلبان حكومتی نیز عملكرد شورای نگهبان در انتخابات و به ویژه «نظارت استصوابی» اعمال شده از سوی این نهاد را منافی موازین مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی تشخیص داده و میدهند. این امر خود نافی معیار اول، یعنی انطباق قدرت با موازین موجود حتی در سطح داخلی است.
اگر به این سویه داخلی معیار انطباق قدرت با موازین موجود سویه بین المللی این انطباق را بیافزاییم مشروعیت انتخابات در جمهوری اسلامی طبق ساز و كارهای موجود حتی بیشتر زیر سوال میرود. برای مثال حق نامزد شدن تمامی شهروندان برای تمامی مناصب اجرایی و دولتی اصلی است كه اگر هم در عمل همیشه و در همه جا رعایت نشود در اكثر كشورهای دنیا رسما پذیرفته شده و در قانون اساسی آنها و یا میثاقهای ملی مشابه درج شده است. اما قانون اساسی جمهوری اسلامی به صراحت زنان، یعنی نیمی از جامعه، و نیز پیروان مذاهبی غیر از شیعه اثنی عشری را از حق نامزدی برای ریاست جمهوری محروم میكند. همین محرومیت به شكلی تلویحی و عملی در باره دیگر مناصب عالی دولتی نیز اعمال شده و میشود.
علیرغم همه اینها بخش قابل توجهی از مردم در اكثر انتخابات انجام شده شركت كرده اند. در نتیجه در سطحی عملی و سیاسی شركت مردم در انتخابات صرف نظر از اهداف و نیات شركت كنندگان در آنها به عنوان مهمترین و كارآترین ابزار در بازتولید مشروعیت جمهوری اسلامی عمل كرده است. برای درك دلیل و اهمیت این مسئله باید به مثلث انتخابات-مشروعیت-قدرت در سطحی نظری بپردازیم.
همانگونه كه گفته شد مهمترین كاركرد شركت مردم در انتخابات برای ساختار قدرت بازتولید مشروعیت آن است و مشروعیت به نوبه خود نقشی محوری در باز تولید ساختار قدرت در تمامیت آن دارد. ماهیت این رابطه متقابل سه جانبه را با استفاده از مفهوم «هژمونی» میتوان بهتر درك كرد. در اینجا مراد از هژمونی در معنای گرامشی آن است كه در چند دهه اخیر جایگاه نظری مهم و تاثیر گذاری در شاخه های مختلف علوم اجتماعی و به ویژه علوم سیاسی یافته است.
آنتونیو گرامشی، متفكر ماركسیست ایتالیایی، مفهوم هژمونی را برای درك نظری چرایی وقوع و پیروزی نسبتا سریع انقلاب در روسیه و جوامع شرقی در سطحی عمومیتر و عدم وجود چنین وضعیتی در كشورهای پیشرفته سرمایه داری غرب فرموله كرد. استدلال او این بود كه ماهیت تاریخی روندهای توسعه، روابط تولید و انكشاف طبقات اجتماعی در شرق مولد نوعی از قدرت است كه او آنرا ‘استیلا’ (domination) مینامد. قدرت مستولی برای بازتولید خویش اتكایی استراتژیك بر اعمال زور مستقیم دارد و عاجز از كسب و حفظ رضایت داوطلبانه و خود جوش مردم از قدرت است. در نتیجه قدرت مستولی گرچه در ظاهر مهیب و استوار مینماید در باطن كم عمق و شكننده است.
اما به باور گرامشی سطح پیشرفته توسعه در جوامع پیشرفته صنعتی غرب و تقسیم كار اجتماعی پیچیده در این جوامع مولد نوع متمایزی از قدرت است كه او آنرا ‘هژمونی’ (hegemony) مینامد. هژمونی شكلی از حاكمیت سیاسی یك گروه یا طبقه اجتماعی است كه برای باز تولید خویش در عین اینكه متکی به اعمال زور در مواقع لازم است، اما اتكایی ستراتژیك بر رضایت و تبعیت داوطلبانه طبقات فرودست دارد.
در استدلال گرامشی ‘جامعه سیاسی’ یا ‘دولت’ ناظر به وجه اعمال مستقیم زور در مفهوم قدرت است و ‘جامعه مدنی’ ناظر به وجه جلب رضایت طبقات اجتماعی فرودست. در شرایط عادی باز تولید قدرت سیاسی هژمونیك از طریق ترویج و چیرگی جهان بینی طبقه حاكم در جامعه مدنی و در نتیجه كسب رضایت (یا حداقل عدم مخالفت فعال) طبقات فرودست و خارج از مدار قدرت سیاسی حاكم صورت میگیرد. در عین حال ابزار و ساز و كارهای اعمال زور و خشونت مستقیم، یعنی وجه اول قدرت – متجلی در دستگاههای پلیسی، امنیتی و نظامی – همواره در پشت صحنه حضور دارند و در شرایط بحرانی كه وجه اول قدرت عاجز از ایفای نقش خویش است وارد عمل میشوند و تداوم قدرت طبقه یا گروه حاكم را تضمین میكنند.
به نظر گرامشی، دین، سیستم آموزشی، مطبوعات و به ویژه «اندیشه ورزان»، كه شاید معادل مناسبتری از ‘روشنفكران’ برای (intellectuals) باشد، نقش اساسی در تولید یا كسب رضایت عمومی از استیلای سیاسی طبقه حاكم ایفا میكنند. مهمترین شكل تحقق این امر موفقیت در جلوه دادن منافع «خاص» حاكمان به مثابه منافع «عام» یا ‘منافع ملی’ و قبولاندن آن به دیگر گروهها و طبقات اجتماعی است. این وضعیت ماهیتا غیر دموكراتیك بیش از هر چیزی ناشی از جا افتادن و فراگیر شدن تلقیات و مفروضات نظری طبقه حاكم به مثابه آنچه كه گرامشی ‘عقل سلیم’ (common sense) مینامد است. دولتهای استبدادی شرقی نظیر دولت تزاری روسیه و دولتهای مبتنی بر دموكراسیهای پارلمانی در اروپای غربی نمونه های عمده استدلالات گرامشی درباره نظامهای قدرت مستولی و هژمونیك هستند.
گنجاندن نظام سیاسی جمهوری اسلامی تحت نظریه هژمونی گرامشی قطعا با مشكلات نظری عمده ای مواجه خواهد بود. برای مثال جایگاه مقطعی و كاركرد غیر سیستماتیك سركوب و خشونت فیزیكی مستقیم در مفهوم هژمونی نزد گرامشی با اعمال مستقیم، نظام مند و مداوم خشونت و سركوب دولتی در جمهوری اسلامی همخوانی ندارد. یا ایده جامعه مدنی، که در معنای مورد استفاده گرامشی فضای اجتماعی مستقل از دولت و مابین خانواده و جامعه سیاسی است، را نمیتوان بدون بازسازی های نظری به خصوص به ایران تحت حاكمیت جمهوری اسلامی تسری داد.
با این وجود تا آنجا كه به وجود و كاركرد موثر ابزارهای نظری-فرهنگی-ایدئولوژیك در تولید و بازتولید مشروعیت قدرت از طریق اقناع مردم برای شركت در انتخابات بر می گردد مفهوم «شبه-هژمونی» به مثابه مفهومی متمایز اما مستخرج از مفهوم هژمونی گرامشی میتواند در درك دینامیسم بازتولید مشروعیت سیاسی و به تبع آن قدرت در جمهوری اسلامی مفید باشد. و دقیقا در این رابطه است كه پروژه اصلاح طلبی در ایران موضوعیت مییابد. این موضوعیت ناشی از دو وجه این پروژه است: تاكید بنیادی بر عدم به چالش كشیدن علنی و حتی نظری قانون اساسی، كه زیرساخت حقوقی قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی محسوب می شود، و اصرار استراتژیك بر شركت در انتخابات تحت هر شرایطی.
این دو رویكرد اساسی پروژه اصلاح طلبی را ‘اندیشه ورزان ارگانیك’ (organic intellectuals) این پروژه از طریق استدلالات ثانویه نظیر بلاموضوع بودن یا پر هزینه بودن هر گونه راهبرد دیگر تغییر سیاسی در ایران توجیه می كنند و آنها را به شكلی نظام مند در سطح جامعه و در ساحتهای فرهنگی-نظری-سیاسی كشور تولید و بازتولید میکنند و اشاعه میدهند. در عین حال اندیشه ورزان ارگانیك اصلاح طلب مداوما سعی در جا انداختن عمومی مواضع مذكور به مثابه ملزومات بدیهی سیاست ورزی تابع ‘عقل سلیم’ دارند.
به این ترتیب ماهیت و جایگاه پروژه اصلاح طلبی در نیمه فرهنگی-ایدئولوژیك نظام قدرت شبه-هژمونیك جمهوری اسلامی باعث می شود كه اصلاح طلبان خواسته یا ناخواسته، به تصریح یا به تلویح وجود و كاركرد نیمه دوم این نظام قدرت، یعنی وجه اعمال خشونت و سركوب مستقیم را در حذف رویكردهای فعال در ساحتهای سیاسی بیرون از چارچوب نظری-ایدئولوژیك جمهوری اسلامی تائید و تسهیل كنند.
یكی از مصادیق این وضعیت در یك دهه اخیر را می توان در جریان تشدید تنش ایران با غرب بر سر برنامه هسته ای، جنبش اعتراضی موسوم به جنبش سبز و به ویژه در دوره پس از شكست قیام های موسوم به بهار عربی و شعله ور شدن جنگ و درگیری های داخلی در چندین كشور منطقه دید. در این دوره برخی از اندیشه ورزان اصلاح طلب در داخل و خارج كشور وقوع جنگ و خونریزی در منطقه را مستمسك انتقادات و حملات شدید به مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی قرار داده و می دهند.
این حركت دو ویژگی عمده برای نظام قدرت جمهوری اسلامی دارد. از یكسو از آنجائیكه این حملات از سوی منتقدان رسمی نظام ابراز می شود بخشهای بزرگتری از افكار عمومی در ایران ممكن است آنها را موجه تلقی كنند به ویژه آنگاه كه خود این منتقدان در خارج از كشور به سر برند.
منفعت دوگانه دیگر این شكل از انتقاد از مخالفین برون-حكومتی جمهوری اسلامی برای حاكمیت مستقر این است كه تشدید سركوب مخالفین را داخل از طریق فعالتر كردن نیمه «سخت» قدرت شبه-هژمونیك نظام موجه تر می سازد چرا كه به یمن استدلالات اصلاح طلبان تمامی مخالفین «دگر اندیش» جمهوری اسلامی صرف نظر از برنامه ها و استراتژیهای سیاسی متفاوتشان با امكان جنگ و خونریزی و ویرانی عمومی كشور مرتبط می شوند.
از این نظر محتوا و كاركرد این انتقادها شباهت بسیاری به گفتمان رعب و وحشتی دارد كه در مركز گفتمان سیاسی پدیده ‘دولت ملی-امنیتی’ (national-security state) در كشورهای عمده غربی نظیر ایالات متحده آمریكا دارد كه دست راستی ترین طیف های سیاسی نظیر ‘نو محافظه كاران’ از زمان آغاز ‘جنگ علیه ترور’ به آن دست یازیده اند و آن را مستمسك حذف یا خاموش ساختن مخالفان سیاسی خویش قرار داده اند.
مضافا اینکه احتساب تامین امنیت خارجی به عنوان تنها یا مهمترین معیار مشروعیت مولد تضادهای منطقی خواهد بود. برای مثال با این معیار باید اتحاد شوروی دوران جنگ سرد را مشروع و فرانسه پیش از اشغال توسط آلمان نازی را نامشروع تلقی کرد.
در عین حال ملی گرایی روش شناختی پشت این نوع انتقادها و استدلالت نظری مبتنی بر آن نقش خود جمهوری اسلامی در وقوع و تداوم مهمترین موارد جنگهای داخلی جاری در منطقه، یعنی جنگ داخلی در عراق و سوریه، را از صورت مسئله حذف كرده یا به حاشیه میراند.
مهمترین ظرف نظری بیان و ابراز این حركت سیاسی-تبلیغاتی استفاه فزاینده از شكلی نسبتا منسجم و ستیزه جو از گفتمان ناسیونالیسم ایرانی-شیعی است. دو وجه سكولار و مذهبی این گفتمان اقشار و گروههای اجتماعی مختلفی كه منافع و اهداف سیاسیشان الزاما همپوشانی ندارد را هدف قرار داده و متاثر می سازد و فواید عملی آن را برای كلیت نظام جمهوری اسلامی به حداكثر میرساند. ماهیت مركب ناسیونالیسم ایرانی-شیعی شباهت ساختاری با قدرت شبه هژمونیك دارد.
ماكیاولی در رساله ‘شهریار’ خود از استعاره ‘قنطورس’ برای توصیف دو شیوه متمایز مبارزه استفاده میكند؛ یك شیوه مبتنی بر ‘قانون’ و شیوه دیگر مبتنی بر ‘قدرت’. برای ماكیاولی نیمه انسانی قنطورس مبین جدال مبتنی بر قانون است و نیمه حیوانی آن سمبل مبارزه مبتنی بر قدرت.
گرامشی نیز در كتاب ‘یادداشتهای زندان’ خود در توضیح مفهوم ‘هژمونی’ از استعاره ‘قنطورس’ بهره میگیرد اما وجه دیالكتیكی رابطه بین دو شكل سیاسی و فرهنگی ساختار قدرت، كه دو نیمه انسانی و حیوانی ‘قنطورس’ بر آنها ناظر هستند، را تعمیق و تشدید می كند و پویایی این شكل تاریخی خاص از ساختار قدرت را بهتر و دقیق تر تبیین میكند.
با الهام از گرامشی می توان گفت كه در نظام جمهوری اسلامی ‘اقتدارگرایان’ و ‘اصلاح طلبان’ دو نیمه متمایز اما در هم تنیده قنطورس قدرت شبه-هژمونیك را تشكیل می دهند. این وضعیت چگونگی بازتولید كلیت نظام قدرت در جمهوری اسلامی از طریق مكانیسم های در ظاهر متناقض خشونت نظام مند دولتی و مشاركت سیاسی عمومی را نشان میدهد. در عین حال ماهیت قنطورس آسای نظام قدرت در جمهوری اسلامی در معنای تعریف شده در بالا عقیم بودن سیاسی پروژه اصلاح طلبی، كه بیش از بیست سال از آغاز آن میگذرد، را نیز توضیح میدهد چرا كه منطق ساختاری قنطورس قدرت نه تنها مانع از حذف یا بلعیده شدن یك نیمه آن توسط نیمه دیگر می شود بلكه باز تولید كلیت قنطورس قدرت را منوط به باز تولید متمایز اما مرتبط هر دو نیمه می كند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.