20.11.2015

علم آخوندشناسی از هر میکروب شناسی بالاتره، حکایت آخوند گدا و هشت دست تو کاسۀ یخمی

بهرام مشیری:یوتوب از دقیقه 9 و 50 ثانیه

عرض شود که این آقای روحانی آمده است به سازمان ملل،
شما در آخوند جماعت بایستی دقت کنید، یعنی وقتیکه دقت کنید رفته رفته آخوندشناس میشید. خودِ این آخوندشناسی از هر میکروب شناسی بالاتره آقا علم اِش. اولا آخوند معمولا یک غمزه و یک کرشمه و پشتِ چشمی هم نازک میکنه و دلِ زنها رو ببره دیگه، مهارت پیدا میکنن خلاصه در اینکار. حافظ می گوید،به آخوند می گوید:
این دعوی ‌ام تمام که با دلبران شهر            ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم
بله، اینها ناز دارند، عشوه میان، کرشمه میان، خیلی چیزها بلدن خلاصه که من و شما اطلاع نداریم.
این آقای روحانی هم که پدر بر پدر آخونده بوده و پدر بر پدر خُب مفت میخورده، حالا شده رئیس جمهوره ایران، آدم خجالت میکشه آقا، واقعا شرم آوره
کرشمه و عشوه و پشت چشم نازک میکنه، آخه آخوندِ گدای خمس و زکات خور.
خودشون که با خودشون می شینن میگن:
“آ شیخ مرتضی عجب شد، خدا رحمت کنه اون شاهِ سابقُ که گذاشت و رفت و فرار کرد و مفت به چنگ ما افتاد، آقا یادتون هست؟، یادتون هست در فیضیه چه می کشیدیدم؟ هشت تا دستمون میرفت برای یک کاسۀ یخنی و دیزی آبگوشت، حالا ببین چی شده، چه عشوه ای داریم و کرشمه ای داریم، میریم اَمریکا اونجا در سازمان ملل سخنرانی هم میکنیم، اونجا مصاحَبَه هم با ما میکنن تازَه”.
خلاصه، بله، یارو آقای منتظری میگه: “ما آخوندها”، آخوندهای در واقع نافذُ الکلامِ معروف، میگه: “از فرطِ بی پولی این ماهها که میرسید، ماهِ محرم و اینها، این بچه آخوندهایی که تازه اومده بودن، طلبه و اینها، برای تمرینِ آخوندبازی میفرستادیم دهات. می گفتیم، برین آقا اونجا دوتومن، یک قِرون، سه تومن، هر چی بهت دادن جمع میکنی میاری. بعد این میومد آخرهِ ماه، پنجاه تومن، شصت تومن میاورد، ما اینهارو میگرفتیم میدادیم گوشت میخریدیم، تو حوزه این طلبه ها بخورند اینها، اینطوری بود اوضاع و احوال”.
گفت: “یکبار یک آخوندی، بچه آخوندی”،
اینها زیر دستِ خمینی بودند این گروهی که این آخوند در اونجا بود، یک عده ای زیردستِ نمیدونم منتظری بودن، آ مرعشی بچه آخوندهای خودش را داشت و اینها، میفرستادند یک ماه اینها گدایی میکردند، بگذریم،
گفت: “یک بچه آخوندی رو این روح الله، آ سید روح الله فرستاده بود، رفته بود یک ماه گدایی، روضه خونی و حسین کشتن و اصغر سر بریدن و اینها، بعد یکروزی دیدم آمد پیش من و گریه می کنِد”،
به همون زبونِ نجف آبادی اش،
گفت: “گریه می کند. گفتم چی چی شُدِ اِس و اینها؟، گفت که آقا این سید روح الله، من رفتم یک ماه گدایی کردم سی تومن بهم دادن،(سی تومن یا چهل تومن یک همچین چیزی)، گفت دادم همه اش رو تا کرده گذاشت اش زیر این نهالی اش، تُشک اِش.
گفت: “این را که شنیدم دیگه طاقت نیاوردم، پاشدم رفتم گفتم خجالت نمیکشی؟(یعنی به خمینی)، تو فکر کرده ای که این بِچِه آخوند سوارِ اتوبوس که شده اِس از دِه، یکی چهل تومن داده اِس گفته این را بدین به خمینی؟، این گدایی کِرده اِس یک قرون یک قرون جمع کرده اِس، بهش بده ده تومن”!
اینها زندگی شون اینطور بوده، خُب حالا عبا را میندازن، سازمانِ ملل متحد، ای داد و بیداد…
سعدی گوید:
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من این منم کن در میان خاک و خون بینی سرم
وان که جنگ آرد به خون خیش بازی می کند وانکه بگریزد … زمیدان به خون لشکری (یادم رفت)
یعنی وقتی سردار پایداری می کنه در جنگ داره به خون خودش بازی می کنه

برمیگردیم دنبالِ این ناز و کرشمه، من میخواهم یک آخوندشناسی بکنیم امروز، آقای روحانی، حرکات اش و اینجا رو[اشاره به چشم] چنان با مهارت [نازک میکنه]، مثلا بنده اگر دوهزار سال تمرین کنم و زنده باشم هرگز نمیتونم پشتِ چشم نازک کنم، شما هم نمیتونی، آخوند باید باشی، کارها باید کرده باشی آقا!. تمرین، از دورانِ کودکی باید یاد بدند به شما…
این آخوند شناسی واجبترینِ علوم بوده در ایران که هیچکی توجه نداشت. یعنی چه عرض کنم، آنچه قدیم سواد میگفتند، میگفتند “آقا بیسواده، آقا باسواده، آقا ملا است” و اینها، این بیسوادی بد دردی است آقا. اینکه عرض میکنم بیسوادی، [اشاره ام] نه آن آدمه محرومی [است] که نمیدانم در دهاتِ کجا بدنیا آمده، که حالا خودِ من بچۀ دِه ام آقا. من بچه بودم در این روستای ما مدرسه نبود، ملا بود…
بیسوادی این نیست که، حتما مدرسه رفتن شما رو باسواد بکند بدان معنی، یعنی صاحبِ بصیرت بکند. در زمانِ ما قربان یک “بیسوادی عمومی” خلاصه بود دیگه، یعنی از نظرِ نگاهِ به این فرهنگ، از نظرِ نفی فرهنگ بود در واقع. هر جا مینشستی، این بر و بچه های جوون و اینها، خجالت می کشید یک کسی بگه من دیشب رفتم کتابِ مثلا مقاصدِ الحان نمیدانم عبدالقادرِ مراغه ای را [خواندم]،
“برو آقا!، اینها چیه؟ از هوگو چیزی خوندی؟ بیار ببینیم آقا، از نمیدونم داستایفسکی”، یا فرض کن،
اینجوری بود، داستانِ یک غربزدگی یه، یکجوری بود، خلاصه اش نمیدانم داستان
کی توجه داشت که حالا آخوند چی گفته و یا اصلا آخوند یعنی چی، یا داستانش چیه، یا اصلا نقش اش در جامعه چیه، اینها چه کردند با این مملکت. باری بگذریم. مگر قدما، کسانیکه تجربۀ مشروطه داشتند و بعد از مشروطه و این ذاتِ آخوند رو اونها خوب میشناختن.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates