ماجرای «دستمال کثیف» و فساد نهادینه پس از سال ۸۸
کلمه: چکیده :پس از مهار جنبش جنبش موقعیت عوامل سرکوب در سپاه و قوه قضائیه و … فرق کرد. آنها دیگر آن مسؤلان ساده سابق نبودند و خود را تاجبخشهایی میدیدند که رهبری قدرت و موقعیت خود را مدیون ایشان است. خود را طلبکار نظام و رهبری میدیدند. کمترین دستمزد آنان سکوت رهبری در برابر استفادههای نامشرع آنان از موقعیتهای قدرت و ثروت بود…
کلمه – علیمحمد شمس:
ظاهراً زنجیره فساد در جمهوری اسلامی نه پایانی دارد و نه به حوزه خاصی از نظام محدود است. از سپاه پاسداران با اسکلههای خارج از نظارت و کنترل گمرک کشور قراردادهای نجومی نفتی با کارتلهای وابسته به سپاه که به قول وزیر نفت یک ریال آن هم برنگشته بگیرید تا دزدی چند میلیارد دلاری بابک زنجانی و تا فساد مالی سعید مرتضوی در بذل و بخشش شرکتهای سازمان تأمین اجتماعی و تا دزدی بیست و هفت هزار میلیاردی شرکت تعاون نیروی انتظامی با حمایت سردار احمدیمقدم فرمانده سابق ناجا و تا حیف و میل سه هزار میلیارد دلاری مهآفرید خسروی با همکاری وزرای راه و ترابری و معاون وزارت صنایع و قائممقام بانک مرکزی و مدیرعامل بانک صادرات در دولت احمدینژاد و رفع بازداشت و خروج مشکوک وی از کشور با موافقت محسنیاژهای و تا این آخری یعنی واریز سپردههای مردم نزد قوه قضائیه به حساب شخصی رئیس قوه و برداشت از سود سالانه پنجاه میلیارد تومانی توسط قاضیالقضاه کشور، همگی بر این حقیقت تلخ تأکید دارند که فساد در نظام جمهوری اسلامی نهادینه و فراگیر شده است به طوری که مبارزه با آن دیگر ممکن نیست. ممکن نیست زیرا همه بخشهای نظام به آن آلوده است.
در دوران اصلاحات آیتالله خامنهای شعار مبارزه با فساد را مطرح کرد. هدف آیتالله خامنهای از طرح آن شعار مقابله با گفتمان اصلاحات و جامعه مدنی بود. سوار شدن بر شکاف فقر و غنا و فعال کردن آن و تحریک بخشهای حاشیهای جامعه ایران با شعار مبارزه و با بیعدالتی و فساد به کمک رسانههای رسمی در اختیار نظیر رسانه ملی و منبرهای جمعه و جماعات و دامن زدن به پوپولیسم بهترین راهکار برای زمینگیر کردن اصلاحات بود. به این ترتیب طنزی تلخ شکل گرفت و با شعار اولویت مبارزه با فساد و بیعدالتی، مؤثرترین ابزارها و سازوکارهای تضمین کننده شفافیت و مبارزه با فساد یعنی نهادهای مدنی و مطبوعات مستقل و آزاد تعطیل و توقیف شدند. در آن زمان به علت اجرای سیاستهای اصلاحی و تقویت جامعه مدنی، نظام جمهوری اسلامی از نظر فساد مالی در مقایسه با سایر مقاطع تاریخ قبل و بعد از انقلاب در شرایط مطلوبتری قرار داشت. اما رهبری اصرار داشت مسئله اصلی کشور فساد است و نه دموکراسی و جامعه مدنی بنابراین فرمان داد ستاد مبارزه با فساد متشکل از سران سه قوه شکل بگیرد. چنان که گفتیم هدف رهبری از طرح شعار مبارزه با فساد، مقابله با گفتمان اصلاحات و متهم کردن اصلاحات به فساد و بیتوجهی به اقشار محروم بود. این انگیزه چیزی نبود که رهبری بتواند آن را کتمان کند. در همان ایام که دولت اصلاحات هنوز بر سرکار بود رهبری در یکی از سخنرانیهای خود در تعریض به دولت گفت «با دستمال کثیف نمیتوان شیشه را تمیز کرد» مقصود کاملاً روشن بود. ایشان در اقدامی غیراخلاقی رسماً و آشکارا دولت اصلاحات را متهم به فساد کرده و اعلان میکرد که این دولت به علت این که خود آلوده به فساد است قادر به مبارزه با آن نیست.
دولت اصلاحات عمرش به پایان رسید و با روی کار آمدن دردانهٔ رهبری، آقای احمدینژاد حاکمیت یکدست شکل گرفت و تمامی دستگاههای نظارت و کنترل دولتی و نهادهای امنیتی نظامی دست به کار شدند تا برای آن جمله رهبری مصداقی بیابند و کوس رسوایی اصلاح طلبان را به صدا درآورند. سال ۸۸ هم از راه رسید و سران اصلاح طلب دستگیر و محاکمه و در حبس و حصر شدند. موج انواع اتهامات علیه آنان در رسانه ملی و منابر جمعه و جماعات که کمترین آن جاسوسی بود به راه افتاد اما دریغ از آن که یک مورد اختلاس و فساد مالی علیه آنان به اثبات برسد که اگر چنین میشد دیگر لازم نبود چهرههای شاخصی همچون بهزاد نبوی به اتهام اخلال در ترافییک به پنج سال زندان محکوم شوند. این درحالی بود که پس از به پایان رسیدن دورهٔ دولت دردانه رهبری فساد تقریباً تمامی اطرافیان احمدی نژاد یکی پس از دیگری افشا شد.تا آن جا که رهبری ناگزیر شد فرمان «کش ندهید» را صادر کند. و این روند در مورد سایر ارکان نظام از جمله قوه قضائیه و قاضی القضات کشور همچنان ادامه دارد.به این ترتیب انتظار یافتن مصداقی عینی برای آن جمله رهبری به سر رسید. امروز که فساد مالی تمامی ارکان نظام از دولتمردان دولت دردانه رهبری تا سپاه پاسداران و تا قوه قضائیه و قاضی القضاه را در بر گرفته است میتوان مصداق آن جمله تاریخی را مشاهده کرد. آن دستمال کثیف نه در دست سپاه است و نه در دست قاضی القضات و نه در دست سردار احمدی مقدم و نه فاضل لاریجانی و نه… آنها همان شیشهای هستند که باید تمیز شوند. اما آن دستمال کثیف در دستان رهبری است. رهبری دیگر قادر به تمیز کردن شیشه آلوده نظام نیست بنابراین یا فرمان «کش ندهید» صادر میکند و یا به گفته رئیس سازمان بازرسی کشور به این سازمان و قوه قضائیه دستور میدهد موارد فساد را علنی و خبری نکنند و سعی کنند موار فساد را خارج از دادگاه و بدون آن که به مطبوعات کشانده شود رفع و رجوع کنند.
آن چه گفتیم روشنتر از آن است که نیازی به تأکید و تکرار داشته باشند حقیقت ناگفته علت کثیف شدن این دستمال است. فساد در کشورهایی همچون ایران امری جدید و بیسابقه نیست. همیشه چه در دولتهای پاکدستی مانند دولت اصلاحات و چه در سایر دولتها فساد کمابیش وجود داشته است. اما بیتردید در هیچ زمانی حتی در در دوران پیش از انقلاب پدیده فساد تا این حد گسترده و پرحجم نبوده است. بررسیها نشان میدهد آفت فساد از سال ۸۴ با روی کار آمدن دولت احمدینژاد رو به افزایش نهاد اما سال ۸۸ نقطه عطفی در این روند بود. شتاب فساد در بدنه نظام تا رأس آن از سال ۸۸ به این سو با هیچ دورهای قابل مقایسه نیست به طوری که هیچ بخشی از نظام از آن در امان نمانده و به همین علت مبارزه با ان دیگر به امری ممتنع تبدیل شده است. اختلاسکنندگان دو سرنوشت بیشتر ندارند یا باید حفظ شوند و از مجازات در امان بمانند آن گونه که تاکنون در مورد سعید مرتضوی و برادران لاریجانی یعنی جواد و فاضل و صادق مشاهده میکنیم و یا اگر پشتوانهای در قدرت و سیاست ندارند همانند بابک زنجانی محکوم به مرگ شوند تا همکاران و حامیان سابق آنان در حوزه قدرت مصون بمانند.
دقیقاً پرسش همینجاست. چرا رهبری که خود را مدعی مبارزه با فساد میداند امروز ناگزیر است به جای برخورد قاطع با فساد فرمان «کش ندهید» صادر کند و سردار احمدیمقدم را به جای مجازات و سپردن به دست قانون محترمانه از فرماندهی نیروی انتظامی بردارد و به مقام مشاورت بنشاند و چرا بهرغم علنی شدن فسادهای مالی برادران لاریجانی در برابر آن سکوت کند و حتی دستور یک پیگیری ساده را صادر نکند. علت این سکوت هرچه باشد قطعاً رعایت مصلحت کشور نیست زیرا این مصلحت درباره حقوقهای غیرمتعارف نیز وجود داشت اما بهرغم آن که حجم حقوقهای نامتعارف یک هزارم یکی از فسادهای مالی نظیر اختلاس سازمان تعاون ناجا به فرماندهی سردار احمدیمقدم نیست، اما رهبری حتی یکبار خواهان پیگیری یا تعیین تکلیف آن نشده است. بنابراین علت را باید در جایی دیگر جستجو کرد.
سال ۸۸ برای رهبری سالی سرنوشتساز بود. سرکوب جنبش سبز اصلاحطلب که خواهان آزادی انتخابات و احترام به رأی مردم و در نتیجه نفی قدرت مطلقه فردی در اداره کشور بود، بدون عوامل سرسپرده در نیروهای نظامی و امنیتی و قضایی ممکن نبود. آن عوامل با دستور مستقیم رهبری در بهکارگیری بیرحمانهترین و قساوتبارترین روشها برای مهار جنبش دستی کاملاً باز داشتند. فاجعه کهریزک و قتلهای پنهان پزشکان کهریزک و … تنها یکی از جلوههای اختیارات مطلق این عوامل در سرکوب جنبش بود. پس از مهار جنبش موقعیت این عوامل در سپاه و قوه قضائیه و نهادهای امنیتی فرق کرده بود. آنها دیگر آن مأموران و مسؤلان ساده سابق نبودند. آنها خود را تاجبخشهایی میدیدند که رهبری قدرت و موقعیت خود را مدیون ایشان است. آنان خود را طلبکار نظام و رهبری میدیدند. کمترین دستمزد آنان سکوت رهبری در برابر استفادههای نامشرع آنان از موقعیتهای قدرت و ثروت بود. و این اتفاق نیز افتاد.
نمونه احمدینژاد به عنوان ابزار حذف اصلاحطلبان برای درک روانشناسی و منطق عوامل سرکوب نمونهای بسیار گویاست. چرا احمدینژاد چنان جسارتی پیدا کرده بود که به مخالفت رهبری با تغییر وزیر اطلاعات بیاعتنایی کند و در برابر آن تا خانهنشینی یازده روزه ایستادگی کند؟ پاسخ این پرسش را خود احمدینژاد داده است. او در گفتوگو با افرادی که در آن مقطع یازده روزه به عنوان میانجی با او گفتوگو میکردند گفته بود من به خاطر رهبری همه کار کردم هرچه خواست عمل کردم در مقابل آن همه خدمت آیا مزد من این است که رهبری به خاطر یک وزیر با من برخورد کند؟ آری احمدینژاد مزد خدمات خود را از رهبری میخواست. او خود را طلبکار رهبری میدید و البته رهبری هم انصافاً برای او کم نگذاشت هرچه خواست به او داد و دست او را در هرآنچه میخواست انجام دهد باز گذاشت و در برابر اعتراضات و مخالفتهای همه اقشار و گروهها از مراجع و روحانیون گرفته تا شخصیتهای کشور علیه خودسریهای فاجعه بار احمدینژاد یک تنه ایستاد. اما اشکال این بود که احمدینژاد شخصیت متوهمی بود. او دست در لانه زنبور کرده بود و طالب مشارکت در هسته اصلی قدرت بود. و این چیزی بود که رهبری حاضر به پذیرش آن نبود. اگر احمدینژاد طلب خود از رهبری را به همان اختلاسها و مفاسد مشائی و کردان و رحیمی و … محدود میکرد قطعاً رهبری در ازای خدمات وی، او را تحمل میکرد.
داستان افرادی نظیر احمدی مقدم و سعید مرتضوی و شیخ صادق لاریجانی و فرماندهان سپاه و دهها عوامل ریز و درشت دیگر پس از سال ۸۸ همان داستان احمدینژاد پس از سال ۸۴ است. آنها نیز پس از سال ۸۸ همچون احمدینژاد پس از سال ۸۴ و البته در سطحی بسیار بالاتر خود را طلبکار رهبری میدانند و متقابلاً رهبری نیز خود را مدیون آنها میداند. بنابراین رهبری ناگزیر است آنان را بر صدر بنشاند و در برابر خواستههای مشروع و نامشروع آنان تمکین کرده چشم بر مفاسد و سوءاستفادههای اقتصادی آنان ببندد. آنها مدعی پاداش و قدردانی از خدمات خود هستند. قطعاً برای آقای خامنهای خدمات امثال قاضی صلواتی در سالهای پس از ۸۸ آنقدر اهمیت دارد که چشم بر مفاسد اخلاقی و اقتصادی وی ببندد. همچنین خدمات شیخ صادق لاریجانی که در دوره پس از سال ۸۸ قوه قضائیه را کاملاً در خدمت منویات رهبری در سرکوب منتقدان و مخالفان قرار داده است آنقدر ارزش دارد که مجوز برداشت بیحساب و خارج از کنترل سالانه پنجاه میلیارد تومان به او داده شود و رشوهخواری فاضل و زمینخواری جواد به او بخشیده شود. آنان در طول این سالها اشتباه احمدینژاد را مرتکب نشدند که به عنوان مزد و سهم خود مشارکت در هسته قدرت را مطالبه کنند. آنها در این مدت تنها سهم و پاداش خوشخدمتیهای خود را طلب کردهاند بنابراین رهبری نیز به رضایت یا اکراه چشم به مفاسد آنان بسته است و نتیجه آن شد که پس از سال ۸۸ ایران به یکی از فاسدترین و غیرشفافترین نظامهای جهان تبدیل شده است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.