05.04.2013

حیواناتی که بر ما حکومت کرده‌اند(۱۱): خروس مهاجران

خودنویس: آن واعظ غیر متعظ، آن پست و مقام را متخذ، آن نوشنده شیر خر، آن نیوشنده فتاوی رهبر، آن طرفدار نان خامه‌ای، آن وزیر ارشاد ما قبل مسجد جامعی، آن موافق تعدد زوجین، آن بالغ نظر علوم کونین، آن خواننده مجله «کیان»، کشته مرده ران و سینه «ماکیان»، آن نماینده مجلس به وقت جوانی، منقلب از آثار شیخ دوانی، آن عاشق فلسفه تیمور گورکانی، زننده زیراب احمد بورقانی، نامش عطا بود و کارهایش خطا بود و قورت دهنده عصا بود…

چون از تخم بیرون آمد، عصا قورت داده بود و نامش در ابتدا «عصا» گذاشتند، اما بی‌سوادی مامور ثبت احوال سبب شد که عصا را «عطا» بنویسند.

گویند در روز ۲ مرداد به دنیا آمد و چون حشرالاسود بود، جوجه سالم در مرغ‌دانی باقی نگذاشت و آن زمان، «جنبش ۲ مرداد» آغاز کرد.

در ایام ججاوت (جوجه‌ای)، پای منبر آخوند ده نشست و نان  در وعظ غیر متعظ دید و به هنگام چوپانی، گوسپندان را پند می‌داد و بچه‌های کوچک ده را قند می‌داد.

روزی خواهرش دچار سیاه‌سرفه شد و حکیم‌باشی ده، حکم به خوراندن شیر خر به طفل معصوم داد، پس عطا راهی ده مجاور شد و تا کره خری دید، از هوشیاری فهمید که کره خر، مادر دارد و ماده خر، شیر! کاسه‌ای شیر خر دوشید و کاسه‌ای شیر بز ابتیاع کرد…در راه ده مهاجران، کاسه شیر خر خورد و به خواهر بیمارش شیر بز نوشاند…خواهرش مرحوم شد اما از آن وقت، صفات بزرگی در عطا هویدا شد که تنها خودش کشفش فرمود تا روزی که یک فال‌گیر به روستای مهاجران آمد و کف دست چپ عطا را دید وقتی تازه نوجوان شده بود…مژده داد که عطا وزیر خواهد شد چون در جوانی شیر خر خورده و مژده داد که معجزتی رخ خواهد داد که برق از ماتحت آسمان خواهد پراند!*

پس همه الاغ‌های نواحی اطراف (البته الاغ‌های ماده) برای شیردهی به عطا بسیج شدند و اینچنین بود که نخستین «بسیج مستضعفین» شکل گرفت.

در دبیرستان بود که برای نجات دین حق، به حجتیه پیوست و اعتقادات ضد بهاییت در او پدیدار شد.

از قدرت تدین، موذن شد ولی کرامت او در این بود که ابتدا نماز می خواندی بعدا اذان به جا می‌اوردی!

بعدالدیپلم به نصف جهان رفت و تاریخ خواند تا به جعل ایام ماضی و مستقبل مشغول شود! در آن دوران، خروس مهاجران، چون منارجنبان، جنبان‌ بود و عاشق اشعار بند تنبان بود و دائما به لنجان بود.

برای اخذ مدرک «ماتحت دکترا» به شیراز رفت و با انقلابیون هم‌نشین شد.

نقل است که نوچه‌هایش را «فالانژ» می خواندند که پس از انقلاب دگراندیشان را اندکی مورد نوازش قرار می‌دادند و مخالفان را چوب‌کاری می‌کردند. در آن ایام، آیت‌الله دستغیب که از سستی شیرازیان خشم‌ناک بود، خروس تازه بالغ مهاجران را کاندیدا کرد از برای مجلس، پس  جوانک اراکی را با حمایت بچه‌ مسلمان‌های دانشگاه و فالانژها و امت بی‌خیال به مجلس فرستاد…

روزی، محسن کدیور، از یاران انقلابی را فحش خواهر داد، ولی چون مستجاب الدعوه بود، خواهر کدیور، همسرش شد!** اینجا بود که پدر محسن که خیال کرد دامادش خلوص نیست دارد، فهمید که عطا، خروس نیت دارد!

دید که پیران مجلس آدمش نمی‌شمرند، پس پاچه گرفتن آغاز کرد و مهرش به دل خوک رفسنجان که رئیس مجلس بود افتاد.

چون خون حجتیه در رگ‌هایش جاری بود، از اعدام و حبس و زحمت بهاییان شیراز لذت برد و آنان را شهروند درجه ۲ شمرد و در مقابل ظلم حاکم شرع، خاموش ماند و این خاموشی به وقت قوقولی قوقو و قوقولی قوقو به وقت خاموشی از کرامات او بود.

اهل تاریخ بود، پس تاریخ بیهقی خواند و عاشق بوسهل زوزنی شد! از این رو بود که همه یاران دوران جوانی را دچار سرنوشت چنان که افتد و ندانی کرد از بس که مورد اعتماد بود.

پس تا هر منقد و مخالف نظام را دستگیر می‌کردند، رعشه‌ای وجودش را فرا می‌گرفت و مقاله‌ای می‌نوشت و آرزوی مرگ او می‌کرد. چون قطب زاده را حبس کردند، قوقولی قوقویی کرد بی وقت و از حاکم شروع، اعدام قطب‌زاده را طلب فرمود!

چون مهرش از دل مردم شیراز افتاد و از وکالت امت اهل دل بیافتاد، حکیمی، حکم به پاک بودنش داد، پس به پاکستان شد!

سالی به پاکستان در امور فرهنگی بود که روح اقبال لاهوری دچار تساهل شد ولی هزاران داروی ضد اسهال درد روح اقبال را رافع نشد، پس از پاکستان اخراجش کردند. شیخ رفسنجان او را با «وازلین» اضافه به دولت موسوی سپوخت و موسوی از دستش لب دوخت و هر چه آدم عاقل بود از معاونت حقوقی و پارلمانی نخست وزیری، گروخت(گریخت به شیرازی!)!

چون معاونت نخست وزیری را کوچک دید، به «خمینی»مالی پرداخت و «توطئه آیات شیطانی» کشف فرمود و لاشخور خمین را قبل الفوت، شادمان فرمود.

بعد الارتحال، به عشق و حال الهی مشغول بود که خوک رفسنجان احضارش کرد و به مقام معاونت حقوقی و «پارلمالی» رئیس جمهوری رسید.

گویند در آن زمان، جلسات بی‌شمار با سعید امامی داشت و الباقی‌اش را از دیگر حاضران جسات بپرسید! به ما چه!

چون غروب موقت سیادت خوک رفسنجان در دوران سازندگی فرا رسید، گفت که هاشمی حیف است سه دوره رئیس جمهوری نباشد! و از این رو او را طرفدار دموکراسی خواندند!

بعد از دوم خرداد، خاتمی که می‌خواست یکی از یاران خویش را وزیر کند،، به فتوای مقام معظم، مهاجرانی وزیر شد و این دوم بار بود که عطا به دولت فرو شد.

پس صندلی «معادی‌خواه» برایش آوردند و دوران لاسندگی (اصلاحات) آغاز کرد.

در آن ایام، آزادمردی از اهالی فراهان معاون مطبوعاتی‌اش شد که مرغ رسانه‌ها از قفس آزاد کرد، همه پر پریدن داشتند، جز خروس که زمین‌گیر بود و آرام آرام فضا بر احمد بورقانی فراهانی تنگ کرد تا مستعفی‌اش کند…

احمد بورقانی فراهانی اما آزاده بود و خدمت سلطان وزارت فرهنگ نکردی و نان به کار بازو خوردی

در سنه ۷۷ به نماز جمعه رفت اما سگ درگاه ولایت، سردار نقدی دستور خطا گرفت و به جای یکی دیگر پاچه‌اش گرفت و دل‌های مقام رهبری و اکبر هاشمی به درد آمد.

در آن ایام چون روزنامه‌ای می‌بستند، همانند بوسهل زوزنی، شکر خدا می‌گفت و در فراوان می‌سفت…اما اگر مالک روزنامه اهل کیش بود و کارگزارانی، زیراب سردبیرش می‌زد از برای رضای دل رهبری. پس چون احمد زیدآبادی سردبیر روزنامه آزاد شد، زیرابش خورد…چگونه؟ ما که نفهمیدیم!

نقل است از علیرضای تابش که وزیر دولت لاسندگی، گزارش هفتگی به خاتمی نمی‌داد و مستقیم برای رهبری می‌برد و جیب اخوی بزرگ‌تر رهبری، سید محمد اوقاف دوست را پر می‌کرد، اما به ظاهر، خود را مخالف مقام ولایت جا می‌زد و همه آزاده‌اش می‌پنداشتند جز آنان‌که او را می‌شناختند.

گویند قبل از جلسه استیضاح می‌دانست که وزیر خواهد ماند، اما امتی سر کار رفتند و شب و روز برایش دعا کردند تا ماندگار باشد.

نقل است که در کابینه خاتمی، خروس اعظم بود و بقیه مهندس کشاورزی!

وقتی قاریقاتوریست شیرازی، تمساح یزدی  کشید، طلاب قم فریاد برآوردند و طلب برکناری عطا کردند…

چون دودوزه بازی حضرتش هم خاتمی و هم رهبری را دچار تساهل کرد، نهایت‌الامر استعفا کرد و از کابینه بیرون شد، اما موش اردکان او را به گفتگوی تمدن‌ها گمارد.

در آن ایام بود که بانوی خانه، فهمید که عطا، دست از پا خطا کرده و زنی دیگر را به عقد خود در آورده…

قصه که به یومیه‌های تهران رسید، کاشف به عمل آمد که حضرت خروس، بی اذن جمیله خاتون، بر سر سفره عقد بانویی دگر نشسته و آره و اینا…

کاشف به عمل آمد که دکتر برای سفت شدن تساهلش «ویاگرا» تجویز فرموده اما بخش دیگری دچار سختی شده و کار دستش داده است و اینچنین بود که عضو جناح چپ، «راست» شد!

اما همسر دوم مهریه خود طلب کرد و خروس مهاجران، عطایش را به لقایش بخشید، ولی این بار مرتضوی پاچه‌اش گرفت و ول نکرد! پس عکس مراسم عقد مهاجرانی به روزنامه شرق فرستاد تا چاپ کنند، اما عطریان‌فر که آبروی مسلمین برایش بسیار مهم بود، التماس کرد دادستان را تا حضرت عزرائیل مطبوعات از سر انتشار عکس بگذرد.

گویند محسن کدیور وجود همسر دوم را تکذیب کرد و قسم حضرت عباس خواند، اما عیال جدید گفت دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را! محسن کدیور چون عکس بانوی دوم دید، دچار تحولی عظیم شد اما در باره تعدد زوجین فتوا نداد، فقط سال‌ها بعد گفت که جوانان و خروسکان چون حال‌شان خراب شود، بهتر است صیغه کنند که «استمنا» فعلی نابجا است!

عالمان در جراید آورده‌اند که خروس مهاجران، از بس که ماهنامه کیان می‌خواند، عشقش به ماکیان زیاد شد و و چون جمیله خاتون دل‌نگران  پیدا شدن عکس‌های مراسم عقد با مرغانی دیگر شد، با مهاجرانی به انگلستان مهاجرت فرمود.

عاقلان ولایت گویند که ماجرای مرغ‌بازی خروس مهاجران و جلسات نزدیک سد لتیان را رهبری از قدیم می‌دانست، اما چون عطا، به خطا جامه وزارت را حقیر دید و هوس ریاست جمهوری کرد، مقام عظما، مرتضوی را سراغش فرستاد …

در ولایت ملکه عالم، یاران «آقا خان» دید و مورد توجه بی‌پایان دوستان «سلطان عربستان» بود! (على عهدة راوي!!!)

در ایام جنبش سبز، با گروهی از کیانیان، اتاق فکر تشکیل داد، اما قاریقاتوریست تمساح‌کش گیر دادن آغاز کرد و اتاق فکر جنبش سبز به آب …زید که شاعرمی‌فرماید:

اتاق تعریفی …وزو*** در اومد!

کلاغان لندنی روایت کنند که چون مهدی، خوک‌زاده رفسنجان به ولایت لندن و آکسفورد آمد، اتاق فکر دیگری بنا شد با حضور یارانی از «بی‌بی‌سکینه» و «جمهوری‌خواهان» و غیره…

با جملیه خاتون در جرس می‌نوشت و «الاغ تروا» به خورد خلق خدا می‌داد…

روزی از خوک‌دانی خیابان یاسر ندا آمد که ای عطا! معظم از دستت دلخور است! پس عطای جرس را به لقایش بخشید و بر سر در مرغ‌دانی به خط خوش نوشت:

ای جرس، عرصه سی‌مرغ، نه جولان‌گه توست!****

گویند تقریرها و تحریرهای شیخ مسعود بهنود از پایین به بالا می‌خواند و از چپ به راست! نقل است که هر شب، پیش از خواب، کتاب این سه زن بهنود را می‌خواند و شیخ مسعود از بزرگواری، کتاب «این سه مرغ» را به افتخار مهاجرانی نوشت تا شب‌ها بهتر خوابش ببرد!

از اهالی بی‌بی‌سکینه، صادق صبا را دوست می‌داشت که اهل دل بود و دم کننده چای با هل بود و کارش ول بود… در مهمان‌خانه صبا (بی‌بی‌سکینه) دائما قوقولی قوقو می‌فرمود و نقل است که انگریزیان را محرم می‌دانست! گویند شعر «ای صبا نکهتی از مرغ فلانی به من آر» را مهاجرانی سروده!

گفت: ما رایت الا جمیله!

گفت: لباس رهبر معظم از لکه‌های اقتصادی خالی است و حضرتش پاک پاک است.

گفت: اسرائیل بد است، نئوکان‌ها بدتر، پس یاری گرفتن از واشینگتن اینستیتوت که هم نئوکان است و هم طرفدار اسرائیل، کاملا حلال است!

گفت: دوبرادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو نان خوردی…عجب دومی خری بوده‌ها!

گفت: من هم بودم روزنامه طوس را توقیف می‌کردم!

گفت: پاک‌تر از خوک رفسنجان خدایش نافرید!

روزی، مرغی از مرغ‌های لندنی که عاشق کمالاتش شده بود، قدقد کرد که: ای عطا، از سر ببوسمت یا پا؟ عطا جواب داد: خیر الامور اوسطها! و این از نشانه‌های میان‌داری او بود!

….

* مهاجرانی این داستان را در مراسم گل آقا، در تابستان ۷۵ تعریف کرد

** نتیجه اخلاقی اینکه به هیچکس نگویید [خ…] را […]!
*** فردی که شکمش حروف صدادار را قرائت می‌کند!

*** در نسخه بمبئی آورده‌اند که مهاجرانی آینه‌ای داشت که درآن، خود را چون پرنده افسانه‌ای، «سی‌مرغ» می‌دید

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates