کودکان آواره، بسی بزرگتر از کلمهی پناهنده
کیهان لندن: شیما کلباسی – ممکن نیست کسی رسانههای خبری را تماشا کند یا بخواند و با کلمه پناهنده مواجه نشود.
با وجود جنگ در سوریه و بحران پناهندگان، رییس جمهوری آمریکا، دونالد ترامپ، خواستار نظارت امنیتی شدید بر کیس پناهجویان شده و ادعا کرده است که هزاران هزار پناهنده وارد خاک آمریکا شدهاند. این در حالیست که رییس جمهوری پیشین آمریکا، باراک اوباما، تنها متعهد به قبول ده هزار پناهنده سوری شده بود که از آن میان کمتر از ۱۰۰ نفر مسیحیاند.
این اولین بار نیست که در آمریکا پناهندههراسی شیوع یافته است. یهودیان و ویتنامیها پیش از سوریها قربانی این هراس شده بودند.
با توجه به نیاز اضطراری پناهجویان سوری و فجایعی که هر روزه با آن دست به گریبان هستند (غرق کودکان در دریا، اجساد بی جان پناهجویان بر ساحل، تنهای بیرون کشیده شده از زیر آوار، خردسالانی که در ویرانههایی که سابقاً نام خانه بر خود داشتند به امید یافتن جانپناهی مشغول توییت کردن هستند… تصاویر تکاندهندهای که این روزها به رژیم رسانهای ما بدل شده است) ما نمیتوانیم در مورد مسئله پناهجویان و اسکان مجدد آنها بی تفاوت باشیم و سکوت کنیم. بمبها منفجر میشوند. بچههای کوچک تنها به این امید میخوابند که صبح زنده بیدار شوند. و ما به تماشا ایستاده و به بحث و جدل مشغولیم که آیا باید به آنها اجازهی ورود بدهیم یا نه!
در اواخر دهه هشتاد میلادی من در پاکستان معلم کودکان بهایی پناهنده و پناهجویان کرد عراقی بودم. پس از آن نیز برای کمیساریای عالی پناهندگان و مرکز حمایت از پناهندگان در پاکستان کار میکردم. راننده اداره بعد از سوار کردن بیشتر همکاران من حدود ساعت هفت و نیم صبح به دنبالم میآمد و ساعت چهار بعد از ظهر مرا به خانه برمیگرداند.
شیما کلباسی در میان کودکان پناهجو
در طی آن ساعتها من با دست کم ده تا بیست پناهنده و پناهجو از مناطق بحران زدهای مانند عراق، بنگلادش، سومالی، افغانستان، روسیه و ایران کار میکردم. بیشتر اینها از ایران و مناطق کردنشین عراق فرار کرده بودند.
بعضی از آنها از شهرها و مناطقی بسیار دورتر از اسلام آباد، پایتخت پاکستان، میآمدند و با چادر و بدون چادر در بیرون از کمیساریای عالی پناهندگان و یا مرکز پناهندگان مستقر میشدند.
بسیاری ازدواج کرده بودند و بچه داشتند. باقی مجرد بودند. گاهی اوقات پناهنده یا پناهجویی در نتیجهی انتظار زیاد در گرما یا سرما و ناراحتی و فشار دچار آشوب روحی میشد و از در بالا میرفت. گاهی آنهایی که پروندهشان قبول نمیشد از خوردن غذا و نوشیدن آب سر باز میزدند و حتی لبانشان را میدوختند تا کسی به کارشان رسیدگی یا رسیدگی مجدد کند.
کار من با آمدن آخر هفته تمام نمیشد. آخر هفتهها هم کار میکردم. بسیاری مواقع موارد اضطراری پیش میآمد یا مسائلی که باید به فوریت به آنها رسیدگی میشد. به عنوان مثال مسئولیت کاری خانوادهای از افغانستان به عهدهام بود. پسر هشت ساله آنها به دیالیز کلیه نیاز داشت و من مسئول پرونده آنها در روزهای شنبه بودم که تعطیل اداری محسوب میشد.
با وجود اینکه پیگیری کارشان آسان نبود اما من از همصحبتی با پدر و مادر این پسر و خود او لذت میبردم. پسربچه باهوش و حساسی بود. ما در راهروهای بیمارستان صبر میکردیم تا نوبت آنها بشود. این خانواده بعدها به آمریکا رفت و ساکن آنجا شد. تماس من با آن خانواده قطع شد و من دیگر خبری از آنها ندارم. اما هنوز وقتی که کلمه پناهنده را میشنوم و جملاتی را که بعضیها بعد از این کلمه بر زبان میآورند به یاد آن پسربچه میافتم. او اکنون باید بیست و چند ساله باشد. واقعاً چه در ذهناش میگذرد و چه احساسی به او دست میدهد وقتی که میشنود «ما با پناهندهها فرق داریم» یا «ما پناهندهها را نمیخواهیم»؟ من به کودکان آوارهای فکر میکنم که همراه پدران و مادران خود باید از نو زندگی را شروع کنند، مکان امنی بیابند و به تحصیل بپردازند، رشد کنند و از کلمه پناهنده بزرگتر شوند؛ کلمهای که امروز با جانشان آمیخته است. جرم اینها جه بوده به جز فرار از جنگ و شکنجه و مرگ، به جز تلاش برای زنده ماندن؟
*شیما کلباسی، شاعر، فیلمساز و مدافع حقوق بشر است. اشعار انگلیسی کلباسی تا کنون به بیست و سه زبان مختلف ترجمه شدهاند. کلباسی در پاکستان و دانمارک برای نهادهایی مانند سازمان ملل و مرکز پناهندگان کار کرده است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.