پدر بزرگ من، حبيب القانيان
ایران وایر: مازیار بهاری و رولاند الیوت بران
صبح ۱۹ ژانویه، «شهرزاد القانیان» روی موبایلش ایمیلی از سردبیر «سی ان ان» دریافت می کند. سردبیر از او خواسته است مطلبی درباره ریزش ساختمان ۱۷ طبقه ای «پلاسکو» در تهران بنویسد.
القانیان می گوید: «من هم مثل بقیه، شوکه شده بودم. بلافاصله رفتم پای کامپیوترم و ویدیوها را دیدم. وقتی ساختمان داشت فرو می ریخت، به مردمی فکر می کردم که داخل ساختمان بودند.»
سردبیر از روی یادداشت هایی که القانیان درباره پدربزرگ خود در روزنامه ها منتشر کرده بود، می دانست که ساختمان پلاسکو توسط خانواده او بنا شده بود.
پلاسکو را سال ۱۹۶۲، «حبیب القانیان»، پدربزرگ شهرزاد القانیان، سرمایه دار یهودی ساخت. او ۹ می ۱۹۷۹، در همان نخستین ماه های استقرار حکومت جمهوری اسلامیِ روح الله خمینی اعدام شد. اعدام او جامعه یهودیان ایران را در بهت و حیرت فرو برد و در واقع، یکی از دلایلی بود که ده ها هزار یهودی در سال های بعد ایران را ترک کردند.
شهرزاد القانیان هیچ خاطره ای از ساختمان پلاسکو ندارد؛ خانواده او ایران را در سال ۱۹۷۹، یعنی وقتی شهرزاد پنج ساله بود ترک کردند. با این حال، تأکید می کند که ساختمان برای خانواده او از اهمیت و جایگاه خاصی برخوردار بود: «همین که این ساختمان آن جا بود، یعنی میراثی از ما مانده بود؛ نمادی که هنوز آن جا حاضر بود.»
تجارت خانواگی
حبیب القانیان یکی از مشهورترین صاحبان صنایع در ایران بود. او از خانواده ای یهودی می آمد که قدمت شان به سال ۵۸۶ قبل از میلاد می رسید. تا چند سال پیش از انقلاب اسلامی، جمعیت یهودیان ایران بین ۸۰ تا ۱۰۰ هزار نفر بود.
القانیان در سال ۱۹۱۲ [۱۲۹۱شمسی] در خانواده ای با هشت فرزند، شامل هفت برادر و یک خواهر متولد شد. او به همراهی برادران خود، در سال ۱۹۳۶ «شرکت سهامی الگا» را تأسیس کردند؛ شرکتی که از امریکا و سوییس کالا به ایران وارد می کرد.
در سال ۱۹۴۸، برادران القانیان سرمایه خود را در صنعت پلاستیک سازی به کار بردند و شرکت «پلاسکوکار» را تأسیس کردند. بعدها نام ساختمان پلاسکو را از روی نام این شرکت گذاشتند.
با این که نوه القانیان تاکنون موفق نشده است مدارک و اسناد چندانی درباره ساختمان پلاسکو پیدا کند ولی این را به یقین می داند کسی که اولین بار ایده ساخت برجی در تهران را مطرح کرده بود، «نورالله القانیان» بود؛ یکی از برادران حبیب که همیشه مقیمِ نیویورک بوده و همان جا هم درگذشته است.
به گفته شهرزاد القانیان، نورالله در نیویورک روی پروژه های عمرانی و سازندگی کار می کرد و می خواست ساختمانی مرتفع شامل یک مرکز خرید و دفاتر اداری در ایران بسازد.
از میان هفت برادر، حبیب بیش از همه به ایران دلبستگی داشت و ترجیح می داد بیش تر اوقاتش را در ایران بگذراند. از میان برادرها، حبیب در ایران از همه شناخته شده تر نیز بود. او را رهبر جامعه یهودیان ایران می دانستند.
حبیب به میراث یهودی ایران دلبستگی عمیقی داشت. شهرزاد می گوید: «می گفت یهودیان سال های سال در ایران به حیات خود ادامه داده اند و بنابراین، برایش مهم بود که سنت ها را حفظ کند. ولی در عین حال، خیلی خیلی زیاد ایرانی بود. می توانست هر جا دلش می خواست، برود ولی تصمیم گرفت در ایران بماند.»
خانواده نیز برایش اهمیت داشت. بااین که پدر شهرزاد، «کارمل» در امریکا بزرگ شده بود، شهرزاد به یاد می آورد که پدرش همیشه از کار با حبیب و اوقاتی را که پس از اتمام دانشگاه با هم در تهران گذراندند، حرف می زد.
القانیان با اشاره به مغازه های وابسته به شرکت پلاسکو در شهر، می گوید: «پدرم می گفت پدرش درس های زیادی درباره تجارت به او یاد داده است. پدربزرگم بعضی وقت ها می آمد دنبالش و می رفتند با هم نهار می خوردند. خیلی آن لحظات را دوست داشت و برایش مهم بودند.»
ساختمان پلاسکو به یکی از ساختمان های متفاوت و خاص تهران و نیز به نمادی از رشد و توسعه شهر بدل شد. شهرزاد القانیان می گوید: «همه می خواستند بروند آن جا؛ به ویژه برای یهودیان اهمیت خاصی داشت. خیلی به آن افتخار می کردند.»
حسادت تلخ
ولی این طور هم نبود که همه با ساختمان پلاسکو رابطه خوبی داشته باشند. وقتی پلاسکو ساخته شد، القانیان از جانب پرنفوذترین روحانیون ایران آماج حملات قرار گرفت. در سال ۱۹۶۲، به فاصله کمی پس از ساخت پلاسکو، آیت الله «محمود طالقانی» اظهار داشت که پلاسکو را نه مسلمان ها که یهودیان ساخته اند.
در آن سال ها، ایران با اسراییل هم روابط دیپلماتیک داشت و هم همکاری ها اقتصادی و نظامی کرد. القانیان خود هم در پروژه های تجاری فعالیت داشت و هم در کارهای خیریه شرکت می کرد. برج «شیمشون» که بخشی از ساختمان بورس اسراییل در شهر «رمت گن» است، توسط القانیان ساخته شده است. پروژه ساخت این برج در سال ۱۹۶۸ به پایان رسید. او در تأسیس یک مهدکودک و بیمارستان نیز مشارکت کرد و خانه «احمد قوام»، نخست وزیر سابق ایران را در تهران خرید و برای فعالیت های دیپلماتیک اسراییل در اختیار این کشور گذاشت.
«آریه لوین»، ایران شناس و دیپلمات اسراییلی که در سال ۱۹۳۰ در تهران متولد شد و در اوایل سال های دهه ۱۹۷۰ از دیپلمات های اسراییل در ایران بود، القانیان را از سال های دهه ۱۹۶۰ می شناخت. می گوید: «بیزینسمن مقتدر و پرنفوذی بود که در واقع یک امپراتوری درست کرد. به نظر من، واقعاً نماینده جامعه یهودیانی بود که در دوران پهلوی داشت از دل فضایی تنگ و محصور و زیر فشارها و آزارهای مختلف، شکل می گرفت و رشد می کرد.»
لوین می گوید: «در آن سال ها، روابط میان ایران و اسراییل روابط خوب و مثبتی بود. حبیب و برادرهاش بیش تر می خواستند به ساخت و توسعه بیمارستان ها و دیگر نهادهای رفاه عمومی کمک کنند. هدف اصلی آن ها این نبود که در بیزینس های کلان فعالیت کنند.»
اما لوین به این نکته اشاره می کند که گرچه ایران و اسراییل با هم روابط تجاری داشتند اما مقامات می دانستند که رابطه دو کشور موضوعی حساسیت برانگیز است: «شاه نمی خواست این رابطه را علنی کند با این که با هم روابط نزدیکی در امور نظامی و استراتژیک داشتند. بخش عمده ای از آن علیه مصر و بعضی از دیگر کشورهای عربی بود.»
روابط میان اسراییل و مصر پس از جنگ سال ۱۹۷۳ تا حدی رو به تیرگی گذاشت.
لوین می گوید: «انور سادات، رییس جمهوری مصر، شاه را خیلی دوست داشت و در عین حال، منتقد اسراییل بود. تنش ها و آشوب هایی هم در خیابان ها علیه اسراییل دیده می شد. البته حکومت به ما اطمینان داد که اجازه هیچ زاویه و اختلافی را با اسراییل نخواهد داد. روابط با اسراییل تا رفتن شاه و آمدن خمینی به قوت خود ادامه داشت.»
اتهام دشمنی با دوستان خدا
در سال ۱۹۷۷، خانواده شهرزاد القانیان دوباره به امریکا بازگشتند. در نوامبر سال ۱۹۷۸، حبیب القانیان برای دیدار خانواده اش، سفری به نیویورک کرد و این آخری باری بود که نوه اش را دید.
در آن روزها، ایران در فضایی انقلابی بود و راهپیمایی ها و اعتراضاتی پس از کشتار معترضان در ماجرای ۱۷ شهریور توسط نیروهای شاه در جریان بود. آن طور که القانیان می گوید، خانواده از حبیب می خواهد که فعلاً در این اوضاع خطرناک به ایران برنگردد: «همه از او خواهش کردند برنگردد. گفتند بهتر است فعلاً صبر کنی تا اوضاع کمی بهتر شود چون هیچ کس نمی داند قرار است چه اتفاقی بیفتد. ولی هیچ کدام از این حرف ها در او تأثیری نداشتند. می خواست برگردد سر خانه و زندگی و کارش.»
هم پسر بزرگش هنوز در تهران بود و هم نسبت به جامعه یهودی احساس مسوولیت می کرد. می گفت: «اگر کسی در خطر باشد، من که نباید خودم را جایی پنهان کنم و اجازه دهم هر بلایی سر آن ها بیاید. اگر شرایط خطرناک است، من هم می روم تا در این شرایط در کنار مردمم باشم.»
در ۱۵ مارس ۱۹۷۹، تنها دو ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، القانیان در یکی از ساختمان های تجاریِ خانواده، یعنی ساختمان «آلومینیوم»، در تهران بازداشت شد.
او را به زندان «قصر» می برند و اجازه دیدار خانواده و حق داشتن وکیل را به او نمی دهند. اعضای خانواده تنها می توانستند از طریق کارکنان زندان، یادداشت هایی را به حبیب برسانند. به جز این، هیچ راهی برای خبر گرفتن از حال او نداشتند.
روز ۸ ماه می، حبیب القانیان را به اتهام های مختلفی، از جمله «همکاری با رژیم طاغوت»، «جاسوسی به نفع دولت غاصب صهیونستی اسراییل» و «دوستی با دشمنان خدا و دشمنی با دوستان خدا»، در دادگاهی که بیش از ۲۰ دقیقه طول نکشید، محاکمه کردند. در دادگاه، القانیان تقاضای عفو و بخشش می کند و موضعی منفی علیه شاه و اسراییل می گیرد. در آن سال ها، شکنجه های فیزیکی در زندان های ایران امر شایعی بود و صدها زندانی را به ضربِ شکنجه، مجبور به اعتراف علیه خود می کردند.
شهرزاد القانیان می گوید هیچ اطلاعاتی درباره آن چه بر پدربزرگش در زندان گذشته، در اختیار ندارد ولی تصدیق می کند که احتملاً برای این که طلب عفو کند، او را شکنجه کرده باشند.
روز بعد او را تیرباران کردند. تصویری از پیکر خونین او در روزنامه های ایران چاپ شد. اعدام القانیان در مهاجرتِ گسترده یهودیان ایران تأثیر بسیار زیادی داشت. پسر ارشد القانیان، «فریدون» و خانواده اش نیز در میان این مهاجرین بودند.
اعدام القانیان به صدر اخبار اسراییل نیز درآمد. لوین می گوید: «ظاهراً خمینی می خواست ضرب شست خود را به مردم نشان بدهد و آن ها را تحت تأثیر خود قرار دهد. القانیان نمادی بود از موفقیت یهودی ها و الگویی شده بود برای پیشرفت اقتصادی.»
به گفته لوین، با این که در دوران انقلاب، تاجرها و سرمایه داران غیریهودی نیز مورد حملات و آزار و اذیت های انقلابیون قرار گرفتند، اعدام القانیان به دلیل پیش زمینه نژادی او، تأثیر خاصی از خود به جای گذاشت: «در اسراییل، واکنش ها [به اعدام القانیان] قوی بود هر چند دوام چندانی نداشت. تلاش های زیادی برای حفظ جان او انجام شد. بعضی حتی به خودِ خمینی متوسل شدند ولی تأثیری روی او نگذاشت.»
زمانی نگذشت که تنها چیزی که از خانواده القانیان در ایران باقی ماند، ساختمان هایشان بود. گویی ساختمان ها یادگارهایی از دورانی بودند که با اقلیت های مذهبی با تساهل و رواداریِ بیش تری برخورد می شد.
شهرزاد القانیان در مطلبی که برای «سی ان ان» نوشت، از این گفت که نیروهای انقلابی که ساختمان پلاسکو را مالک شدند، توجهی به آن نشان ندادند و اجازه دادند روز به روز ناامن تر و شکننده تر شود. او نوشت: «مقامات جمهوری اسلامی همیشه از این ساختمان که به دست خانواده من بنا شده بود، بیزار بودند.»
ریزش ساختمان پلاسکو آخرین صحنه از تاریخچه دردآور یک ملت است و نیز آخرین صفحه از داستان دردآور یک خانواده:«آن ساختمان، بخشی از داستان خانواده ما بود. از میان رفت چون مراقبتی از آن نکردند.»
شهرزاد القانیان در حال حاضر مشغول نوشتن زندگی نامه پدربزرگ خود است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.