18.03.2016

یادی از علی اصغر امیرانی و ‘خواندنی‌ها’

بی‌بی‌سی: علی اصغر امیرانی روزنامه‌نگار و بینانگذار مجله خواندنی‌ها از نخستین روزنامه نگارانی بود که در سال هایی که به باور مطبوعاتی ها نسیم آزادی در ایران وزیدن گرفته بود به جوخه اعدام سپرده شد.

امسال صدمین سال تولد او بود که با هفتاد و پنجمین سال بنیانگذاری مجله خواندنی‌ها مصادف شد.

امیرانی معتقد بود که هر انسانی با کار و کوشش می تواند به همه جا برسد. زندگی پر فراز و نشیب امیرانی خود گواهی است بر این ادعای او.

در گروس کردستان زاده شده و از زمانی که چشم باز کرده بود زن پدر سختگیر و پدر گوش بفرمان زن را دیده بود. مدرسه‌ای در کار نبود که هیچ، به مکتب هم نمی‌گذاشتند برود.

یازده ساله بود که به دنبال پسر عموها دور از چشم پدر و زن پدر راهی مکتب شد. مکتبدار همه فن حریف بود. از دعانویسی گرفته تا مرده شوئی همه را فوت آب بود. همین مکتبدار همه فن حریف نیز به هوش و استعداد او پی برده بود. هوش و ابتکاری که همه همکاران سال های بعد او نیز بر آن صحه گذاشتند.

از گروس راهی تهران شد تا بخت خود را در پایتخت بیازماید. تن به هر کاری می‌داد تا بتواند درس بخواند. در خانه ای کار می‌کرد و در بیرون از خانه فریاد “برف پارو می کنیم” سر می‌داد.

در مدرسه بابت همین هوش و استعداد مزدکی از بچه ها می گرفت تا درسشان را تقویت کند یا برایشان بنویسد و حتی به جایشان کتک بخورد. سرانجام هفده ساله بود که به دبیرستان رفت. دبیرستان خرجش بیشتر بود و باید راهی می‌یافت. راهی بازار مرکز اقتصاد آن زمان شد. نخستین کارش اما با ماشین بُرِش بود، به شرطی که تکانی به آن بدهد می توانست کار را بگیرد.

زندگی پر از نشیب کم‌کم می‌رفت که راه فراز را بیابد. رساندن روزنامه به در خانه‌ها با دوچرخه کرایه ای، و کم کم خبرنگاری در روزنامه اطلاعات و فروش بلیت‌های اسب دوانی در میدان جلالیه و ابتکار قرعه کشی آن‌ها یکی پس از دیگری طی شد. حالا او دیگر مجله‌ای می‌خواست از آنِ خود.
خواندنی‌ها؛ برگزیده مطالب

مجله “خواندنی‌ها” زمانی در ایران منتشر شد که انواع و اقسام روزنامه‌ها و مجلات و رنگین نامه ها با هدف در بر گرفتن طیف خاصی از مخاطبان وجود داشتند و میدانی برای جولان دیگر نشریات باقی نگذاشته بودند.

امیرانی به دنبال مجله‌ای بود که “آن‌چه خوبان همه دارند” آن نشریه تنها داشته باشد. همین جمله را نیز بر پیشانی مجله هر بار می‌نوشت. نسخه بدلی از ریدرز دایجست.

خواندنی‌ها توانست مقالات خوب و خواندنی نشریات دیگر را در یک‌جا گرد آورد بدون آن‌که دردسری برای سانسور و اجازه طبع آن ها داشته باشد.

خواندنی‌ها اما از دل دو سازمان مطبوعاتی پر سابقه کیهان و اطلاعات بیرون نیامده بود. مجله ای بود مستقل که احتمالا می توانست رقیب دیگر نشریات هم باشد.

واکنش رسانه‌های نوشتاری به این مجله نو پا چگونه بود؟
حق نشر عکس
Image caption از راست: محمد مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات، دکتر ریاضی رئیس مجلس شورای ملی، مصطفی مصباح زاده مؤسس و مدیر روزنامه کیهان، و علی اصغر امیرانی

سیروس آموزگار، نویسنده و روزنامه نگار که نخستین کار روزنامه‌نگاری موظف خود را با امیرانی شروع کرده می‌گوید:

“در آغاز خواندنی ها ماهیانه و در چاپخانه روزنامه اطلاعات و با کمک عباس مسعودی که امیرانی نیز مدت ها در آن قلم می‌زد به چاپ می‌رسید. مجله ماهانه اما چندان مورد استقبال قرار نگرفت. امیرانی تصمیم گرفت که خواندنی‌ها را هفتگی کند. مجله ای که بیشتر سیاسی، اجتماعی بود.”

او اما هنوز به دنبال خواسته‌های دیگر بود.

صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه نگار و از بنیانگذاران “کیهان ورزشی”، بزرگ‌ترین مزیت امیرانی را در حسن انتخاب او از مطالب می داند:

“این آدم چیزی داشت که باید مورد تحسین همه قرار بگیرد و آن هم حسن انتخاب، تشخیص و بریدن مطالب خوب برای مجله‏ اش بود. این مجله، در حقیقت مرجع خیلی خوبی بود برای کسانی که می‏ خواستند گزیده‏ ای از همه‏ مطالب را بخوانند.

“در عین حال، بعدها از آدم‏ های حرفه‏ ای هم در کار استفاده کرد. فرضاً از مرحوم ذبیح‏ الله منصوری، برای ترجمه‏ پاورقی‏‌های تاریخی و از مرحوم خسرو شاهانی برای طنزنویسی استفاده می‏ کرد که مطلبی با عنوان “کارگاه نمدمالی” می‏ نوشت و در آن حساب همه را می‏ رسید.”
حق نشر عکس

اما آیا به کار گرفتن نویسندگان حرفه‌ای تاثیری هم در جلب مخاطبان بیشتر داشت؟

سیروس آموزگار مطالب ذبیح‌الله منصوری را در یافتن مخاطبان بیشتر موثر می‌داند:

“مطالب شاهانی خیلی برایش مشتری می آورد. تمام توفیق مجله اما همان مطالب ترجمه ذبیح‌الله منصوری بود. منصوری واقعا سرقفلی خواندنی‌ها بود. کتاب‌های قطور از جزوه‌های کوچک!

“ذبیح‌الله منصوری مترجمی بود با نثری شیرین که هواخواهان بسیار داشت. دست اندرکاران ترجمه اما می دانستند که او اغلب الهامی از داستان می گیرد و با هر حجم و شکلی که دلش بخواهد آن را پرورش می دهد. دکتر آموزگار از رمانی چهل صفحه ای می گوید که بعدها به کتابی هفتصد صفحه‌ای بدل می‌شود:

“روزی علی اصغر امیرانی جزوه‌ای چهل صفحه ای را به دست منصوری می دهد که برای مجله ترجمه کند. منصوری می پرسد که چه جوری ترجمه کنم. امیرانی می‌پرسد یعنی چه؟ منصوری در پاسخ می گوید یعنی برای یک هفته، یک ماه، دو ماه احتمالا شش ماه یا یک سال.

“همان جزوه چهل صفحه‌ای که من به چشم خودم دیدم تبدیل شد به کتاب هفتصد صفحه‌ای “خواجه تاجدار” که درباره آغامحمد خان قاجار نوشته شده بود.”
حق نشر عکس
Image caption امیرعباس هویدا و اصغر امیرانی

کتاب خواجه تاجدار اما تنها شیرین‌کاری منصوری نبود. سیروس آموزگار از کتاب معروف “قلعه الموت” نیز یاد می‌کند:

مورد دیگر کتاب “خداوند الموت” بود در باره حسن صباح و جدالش با خواجه نظام‌الملک که بسیار کتاب جذابی بود. به فرانسه که آمدم با آقای امیر معزی در کافه‌ای که نشسته بودیم صحبت همین کتاب که پل آمر آن را نوشته بود به میان آمد. گفتم حالا که به فرانسه آمدم دلم می‌خواهد خود کتاب را بخوانم. کجا می توانم آن را تهیه کنم. آقای امیر معزی شروع کرد به غش غش خندیدن که کتاب به آن کلفتی که تو از آن حرف می زنی در واقع یک مقاله است. آن را با کش دادن تبدیل به کتاب کرده بود. منصوری در بعضی از ترجمه‌ها می نوشت که ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری. یعنی قسمت اعظمش را خودم نوشتم. ولی گاهی هم می نوشت ترجمه. قلم خیلی شیرینی داشت و خیلی هم خوب می توانست آن را گسترش بدهد.
حق نشر عکس

مجله خواندنی‌ها هم مانند دیگر نشریات مدت زمانی به خاطر کمبود کاغذ و ماجراهای دیگر اقتصادی گرفتار تنگناهای مالی شد. امیرانیِ معروف به خوش حساب هم حتی نتوانسته بود حقوق کارمندان را بپردازد. آقای آموزگار از ترفند منصوری برای دریافت پول می‌گوید:

منصوری تنها کسی بود که قرارداد داشت و دو هزار تومان حقوق می گرفت. مطالبش ارزش داشت. اگر منصوری نمی‌نوشت فورا همه شکایت می کردند. او خیلی آرام بود و دور از خشونت و هیچ اعتراضی هم نمی‌کرد. یک روز خیلی مودبانه در اتاق امیرانی را زده بود و به او گفته بود می خواستم ببینم شما چهار قِران دارید که به بنده قرض بدهید. گفت یعنی چه؟ گفت فقط چهار قران لازم دارم. امیرانی گفت با چهار قران می‌خواهی چکار کنی؟ با دو قران به خانه بروم و ناهارکی بخورم و با دو قران آن‌هم برگردم سر کار. آقای امیرانی خندیده بود و بلافاصله پول به تعویق افتاده را برایش فراهم کرده بود.
سانسور سردبیر

امیرانی که در آغاز راه ساده‌تر مطالب برگزیده دیگر نشریات را انتخاب کرده بود، حالا نویسندگانی موظف داشت که احتمالا باید مطالبشان از زیر تیغ سانسور هم می‌گذشت.

سیروس آموزگار از سانسور مطالب خود بنیانگذار مجله می گوید:

“البته سانسورهای کوچک دائم می‌شد. یادم می آید که اصلا یکی دو صفحه را پاره کرده بودند و مجله با دو صفحه کم‌تر به بازار آمد. اولا سرمقاله‌های خودش خیلی تند بود. یک نیش و نوش‌هائی هم آقای شاهانی می زد که خیلی تند نبود. برای مطالب طنز چندان سخت‌گیری نمی‌شد. زمانی آقای هویدا، نخست وزیر، آقای لوشانی را برای آن‌که از شر مقالات تند امیرانی راحت بشود به خواندنی‌ها فرستاد. ولی لوشانی نه زور بازوی امیرانی را داشت و نه ذوق او را. به هر حال امیرانی بعد از این‌که خیلی این طرف و آن طرف زد، موفق شد که او را از آن‌جا بکند. ولی در تمام مدت هیچ گاه کاری را که وزارت اطلاعات با او کرده بود فراموش نکرد و مرتب این‌جا و آن جا هم برای لوشانی می‌زد.”

همکاران مطبوعاتی علی اصغر امیرانی را چندان آدم خوش خلق و خویی نمی دانند. سیروس آموزگار که چند سالی همکار او بوده است از رفتار نه چندان خوش او به ویژه با جوانان می گوید:

“دکتر باهری یکی از سردبیران خواندنی ها که روابط خوبی هم با من داشت اغلب پیشنهادات مرا می‌پذیرفت. روزی او حرف مرا قبول کرد و پیشهاد امیرانی را رد کرد. امیرانی با عصبانیت گفت: چطور حرفی را که تیمسار می زند قبول نمی کنید حرفی که گروهبان می زند را قبول می کنید؟!”

تب و تاب انقلاب می رفت که همه جامعه، از جمله روزنامه نگاران را در بر بگیرد. امیرانی هم با همه موفقیت‌هایی که داشت در پی پیوستن به این تب انقلابی بود. با همه این حرف‌ها اما پایان کار چیز دیگری شد.
اعدام
حق نشر عکس khaandaniha.com
Image caption بخشی از خاطرات امیرانی در زندان، درباره شلاق خوردن

سیروس آموزگار از دستگیری و اعدام او می گوید:

“ماه های آخر رژیم گذشته، مقالات چند پهلوئی می‌نوشت و در خلالش دفاع‌هائی هم از آقای خمینی می‌کرد. بعد از این که انقلاب به وقوع پیوست ایشان را دستگیر کردند.

“طبیعتا به علت آشنائی‌هائی که با سران رژیم پیشین داشت. او با این استدلال که در آن رژیم نمی‌شد غیر از آن رفتار کرد با قید وثیقه کلان از زندان آزاد شد.

“بعد از بیرون آمدن مراجعه کرده بود به دادگاه انقلاب که شما مرا آزاد کردید ولی تمام اموال مرا هم گرفته اید. آدم محتشمی بود. یک خانه بزرگ در شمیران، آپارتمانی در ساختمان سامان، و… داشت.

“آن‌ها هم چهار صد متر زمینی را در شمال به او دادند. او هم البته تندخوئی کرده بود که من با چهار صد متر چکار بکنم. من اهل کشاورزی نیستم. من روزنامه‌نگارم. او را دوباره گرفتند و به زندان انداختند. ولی این بار او را اعدام کردند. اصلا امیرانی جرمی که حتی در لغت نامه خود جمهوری اسلامی وجود داشته باشد انجام نداده بود.”

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates