حسین دهباشی: نسل نوی معماران نظام و پروژه گذار جمهوری اسلامی از خویش به خویش
خودنویس: (آزاده سلیمانی)
۱- حسین دهباشی را از ۲۰۱۱ در فیسبوک داشتم، نخستین پیام را او داده بود با سلام و سپاسی صمیمی اما رسمی و مودبانه برای دوستی فیسبوکی، پیامی که با «خانم سلیمانی عزیز، از اینکه افتخار دادید…» آغاز میشد و با «با مهر و احترام/ حسین» پایان میگرفت.
سالها نمیدانستم کیست و کجای شطرنج قدرت و نظام جمهوری اسلامی ایستاده است، آن اوایل جوان مودبی بود که پستهای شاعرانه میگذاشت، لایکی میزد، لایکی میگرفت، و پاسخ پیام تولدتان مبارک را با «سپاس دوست زیبا و شاعرم» میداد، و من شاعر نبودم. بعد فضاهای فیسبوکی ما لابد روز به روز سیاسیتر شده و روز به روز بیشتر از هم فاصله گرفته بود تا چند ماه پیش که به بهانه مطالعهای که روی پروژهی «خشت خام» داشتم و نام گفتگوگر توانا را که شبیه تیپهای تحصیلکردهی اطلاعاتی بود و بعضی حروف عربی را از حلق ادا میکرد و نامش به نظر آشنا میآمد در اینترنت جستجو کردم و فهمیدم که این همان حسین دهباشی دوست فیسبوکی مودب و متین شش سال پیش است.
نوامبر پیش بود که پیام درخواست مرا برای یک گفتگو در مورد خشت خام به سرعت و دوستانه پذیرفت، گفتگوی صوتی دو ساعت و پنجاه دقیقهای متعاقب آن یک زورآزمایی کلامی بود که در نهایت برندهای نداشت: موضع من تعریف او به عنوان مهرهای کلیدی در پروژه گذار جمهوری اسلامی به دوران پساخامنهای که بنا به فرض من، گذاری از نظامی توتالیتر ایدئولوژیک به نظامی تمامیتخواه اما پراگماتیکتر است بود، پازلی که پروژه اختهی حقوق شهروندی روحانی و مشابه آن گردگیری از اصل ۱۵ قانون اساسی و طرح عوامفریبانهی آموزش زبان مادری در مجلس، انتشار فایل صوتی آقای منتظری و بحث مختومه کردن دادخواهی اعدامهای دهه شصت و افشاگریهای آزادانه و روزمره نوریزادها و خزعلیها (ادامه همان «هویت» اینبار با مسیر مصرفی معکوس داخل به خارج) قطعات دیگر آن است.
فرض من از ابتدا نقشآفرینی حسین دهباشی در سطوح بالای اتاق فکر اطلاعات و تبلیغات نظام جمهوری اسلامی و طبقهبندی کردن پروژه «خشت خام» به عنوان یکی از قطعات این پازل گذار از نظام به نظام بود، القای این تفکر به بیننده که اپوزیسیون کنونی نظام همینها هستند که مقابل دوربین آورده میشوند و همه راهها به درون نظام ختم میشود، از فائزه هاشمی تا ابطحی و رسایی. موضع او رد این پیشفرض بود، او خود را بچه مسلمانی میداند که از نظر سیاسی منعطف است و ایران را بیش از نظام دوست دارد، منتقد سیستم کنونی جمهوری اسلامی اما راهحل را در همین سیستم میبیند و نه فراسوی آن. او پروژههای تاریخ شفاهی و خشت خام خود را پروژههایی شخصی و تهیه شده با بودجه شخصی معرفی میکند و میگوید اینکه مخالفان کلیت نظام و افراد اپوزیسیون خارجنشین از چپ تا راست و میانه به مصاحبه دعوت نمیشوند خواست او نیست بلکه فعلا امکانات و محدودیتها چنین ایجاب میکند، او میگوید مایل بود حتی با شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی در خشت خامش مصاحبه کند و کاش روزی ممکن شود.
۲- پیشینهی حسین دهباشی از خاستگاه طبقاتی بازاری تهرانی و طرفدار انقلاب اسلامیاش تا دوران نوجوان رزمنده بودنش (او متولد۱۳۵۰ است) تا فارغ التحصیلیاش از دانشگاه امام صادق و همکاری با موسسه کیهان و صدا و سیما به عنوان نویسنده و تهیهکننده در پروژههایی چون روایت فتح، ایفای نقش از تاسیس شبکه برون مرزی العالم تا ۵۸ مصاحبه با سران رژیم پهلوی در اروپا و امریکا به نام «تاریخ شفاهی پهلوی دوم» که صدا و سیمای جمهوری اسلامی بریدههایی از آن صحبتها را مدتی بعد در برنامهای مشابه با برنامههایی چون هویت و الماس فریب به نام «به روایت دربار» در وهن پهلوی در آستانه دهه فجر ۱۳۹۳ منتشر کرد (امری که حسین دهباشی میگوید بدون موافقت او صورت گرفته است) تا حضورش به عنوان مشاور و عضو جوان تمامی هیاتهای مذاکرات خارجی از دولت احمدینژاد تا روحانی و تیم ظریف… علاوه بر پروژههای تبلیغاتی و رسانهای مسئولیتهای اجرایی نیز به عهدهی او گذاشته میشود از جمله انتصاباش به عنوان عضو هیئت مدیره سازمان منطقه آزاد جزیره کیش از سال ۱۳۹۲، و ضمنا به عنوان یک جوان مایل به اصولگرایان فیلم انتخاباتی حسن روحانی را میسازد. در ابتدا عضو ثابت تیم مذاکرات هستهای جواد ظریف بود اما پس از مدتی به گفته خود به دلیل اینکه مذاکرات عزت ایران را تامین نمیکرد از آن کناره گرفت و تا امروز از منتقدان قرارداد هستهای ایران با غرب است. القصه… این شِمایی خلاصه و گزیده از یک چهره جوانِ پراهمیت و ذینفوذ نظام جمهوری اسلامیست. جزییات بیشتر از بیوگرافی و پیشینه کاری و رسانهای حسین دهباشی را میتوان در گوگل و ویکیپدیا یافت.
۳-چهار ماه بود که برای نوشتن درباره خشت خام و حسین دهباشی پروژهی «گذار از خود به خود» نظام جمهوری اسلامی و مقدمات دوران پساخامنهای دستم به کیبورد نمیرفت. نمیخواستم پیشفرض نادرست یا اغراقآلودی را بنیانِ نوشتهی خود کنم. تا این که چند روز پیش دیدم حسین دهباشی در صفحات خود در شبکههای اجتماعی نظرسنجی عمومی را در مورد حجاب اجباری برگزار کرد، امروز نتیجه این نظرسنجی را منتشر کرد: نسبت مخالفان به موافقان حجاب اجباری در ایران، در میان مردان ۶ به ۱ (۸۶ درصد) و در میان زنان ۹ به ۱ (۹۰ درصد) است. در نظر نخست نتیجهای رضایتبخش وقتی در نظر بگیریم که بخشی از اعضای صفحه فیسبوک و توییتر و اینستاگرام حسین دهباشی (به قول خودش یک بچه مسلمان و اصولگرا) را کاربران مذهبی و اصولگرا و هوادار نظام تشکیل میدهند. در ذهن من اما پیشفرض ماههای گذشتهام در مورد پروژهی گذار و مقدمهچینی برای آن و نقشآفرینان و چهرههای کلیدی آن که حسین دهباشی به باور و شواهد امروز من بدون شک یکی از آنهاست پررنگ میشود. باید آشنا به قواعد نظام جمهوری اسلامی و ابعاد سانسور و خفقان باشید تا بدانید که برای یکی از چهرههای مهم رسانهای-فرهنگی و معتمدِ سطوح بالای مقامات نظام و احتمالا اطلاعات نظام نظرسنجی علنی در مورد یکی از اصول و خط قرمزهای جمهوری اسلامی یعنی حجاب اجباری و ارائه نتایجی که مخالفت قاطع مردم با آن را نشان میدهد کار هر کس نیست و گاو نر میخواهد و مرد خودی، آنهم «بسیار بسیار خودی». به این معنا که اگر چراغ سبز مقامات امنیتی و سپاه و بیت رهبری وجود نداشته باشد چنین حرکاتی بدون داغ و درفش ممکن نیست.
۴- مساله این نیست که منِ مخالف نظام که در دوران دانشجویی خود و تا ۱۸ تیر ۷۸ به چیزی به نام اصلاحات باور داشتم، پس از ۱۸ سال از نشانههای «اصلاح» خوشحال نشوم، مساله این است که نظامی که از پروژه خاتمی تا امروز ۲۰ سال آزگار در برابر کوچکترین اصلاحات واقعی در ساختار و اجزای خود به طور کامل و سیستماتیک مقاومت کرده و به جای اصلاح شدن به سمت شبه نظامی شدن هرچه بیشتر پیش رفته و امروزه مافیای سپاه و بنیادهای فاسد و بی قانون و نظارت آن بر همه جای کشور و میدانهای منطقه تسلط دارند چیزی نیست که با شلتر شدن روسریها اصلاح شود! من به هر گونه تبلیغات آزادیهای یواشکی و شُل کردن حجاب اجباری و باز کردن درهای ورزشگاهها به روی زنان و مطالباتی اینچنین بدبینام اگر اینها با تقاضای تغییر ساختار فاسد نظام جمهوری اسلامی همراه نباشد. هر نظرسنجی درباره حجاب اجباری اگر با نظرسنجی درباره ولایت مطلقه فقیه و تقاضای رفراندوم در مورد کلیت جمهوری اسلامی همراه نباشد چیزی نیست که راه به تغییری در این وضعیت بن بست همه جانبه سیاسی-اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی-زیستبومی ببرد، بلکه چون ۲۰ سال گذشته تمهیداتی در راستای «استمرار» وضع موجود و بهبود امکانات چپاول و یکه تازی مافیای نظامی-اقتصادی موجود است.
۵-حسین دهباشی فرزند نظام جمهوری اسلامی و نمایندهی نسل نوی معماران آن است. چندی پیش در پایانِ مکاتبهای به حسین دهباشی نوشتم که «شما و من دشمن سیاسی یکدیگر هستیم اما دشمنانی که میتوانیم با هم گفتگو کنیم، آیا برای نجات جان آرش صادقی نمیتوانید از روابطتان استفاده کنید؟» و او پاسخ نوشته بود «من واقعا خود را دشمن شما نمیدانم، اما مخالف هستیم… هر کار از دستم بر آمده کردهام اما متاسفانه حفظ اقتدار این نظام برایش از همه چیز بالاتر است».
حسین دهباشی را من عضوی از این نظام و شاخصترین نمایندهی نسل نوی معماران آن میدانم، او و من با فاصله سنی هشت سال تقریبا همنسل محسوب میشویم اما در دو منتهی الیه سیاسی. او از نظر سیاسی صددرصد مقابل من و امثال من که مخالفان کلیت این نظام هستیم ایستاده است، او برای حفظ شالوده این سیستم تلاش میکند و من و ما برای انحلال این سیستم غیرقابل اصلاح و طرحی نو در افکندن. او اما حریفیاست که میتوان با او حرف زد. این ویژگی آیا امثال او را به خطرات بزرگتری برای ما انحلال طلبان نظام تبدیل میکند تا پاسدار عباسیها؟ احتمالا آری. اما من دشمن سیاسی را که بتوان با او در بنبستهای سیاسی پای گفتگو و مذاکره به سود ایران و مردم و یا تنی چند از آزادیخواهان دربند نشست به موافقان سیاسی که بویی از اخلاق و ادب و توان گفتگو با منتقد (چه رسد به مخالف) نبردهاند ترجیح میدهم. آیا آن فرد اطلاعاتی که به فریدون فرخزاد قول دیدار مادرش را داد و سلاخان را به مسلخاش کشاند نیز فرد مودب و خوشمحضری بود؟ احتمال دارد. با همه این فرضها و همه احتمالات ناگوارتر، با اینهمه و در مجموع، من دشمن دانا و موقر را به دوست نادان و بیاخلاق ترجیح میدهم، چرا که همه میدانیم این مجموعه پراکنده و متشتتی که سی و چند سال است نام اپوزیسیون به خود داده بیش از همه از خود و کینهها و تنگ نظریها و لمپنیسم درونی خود صدمه دیده است تا از تیمهای ترور جمهوری اسلامی و هستههای تبلیغاتی و رسانهایاش.
پیام برای این مطلب مسدود شده.