وفایغمایی، عضو سابق مجاهدین خلق: شناخت درستی از سیاست و مبارزه نداشتیم
ایران وایر: «اسماعیل وفایغمایی» شاعر و ترانه سرایی است که چندین سال عضو «شورای ملی مقاومت» بود (یک ائتلاف از سازمانها، گروهها و شخصیتهای ایرانی که در سال ۱۹۸۱ در فرانسه به پیشنهاد رهبر وقت «سازمان مجاهدین خلق» به منظور سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و استقرار دموکراسی در ایران بنیان گذاشته شد). او از سال ۱۳۵۰ با هواداران سازمان مجاهدین خلق آشنا و همراهشان شد اما به علت تردید و شکی که به روش مبارزه در سازمان داشت، مسیر پرمحنتی را پشت سر گذاشت؛ مسیری که گاه او راباغبان کمپ «اشرف» در عراق، گاهی مسوول آبدارخانه «رادیو مجاهد» و گاهی به بالاترین رده سازمانی رساند. این شاعر و ترانه سرا از سال ۱۳۸۴ راهش را جدا میکند و این روزها در گوشه «عزلت خودخواستهاش»، به کار تحقیق و پژوهش در حوزه تاریخ ادبیات مشغول است.اسماعیل وفا یغمایی سراینده اشعار زیادی است که «مرضیه» خواننده در سالهای پیوستن به سازمان مجاهدین اجرا کرد
میگویند شما دوست نزدیک خانم مرضیه و سراینده ترانههایشان بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین بودید؟
بله؛ ما 10 سال مراوده دوستانه داشتیم و من پنج یا شش ترانه برایشان سرودم؛ ترانه «شمع»، سرود «ارتش آزادی بخش ملی» که با مطلع «رزم آوران به سر آمد زمان» شروع میشود و چند ترانه دیگر. یکی از معروفترین ترانه ها،«بارون میباره» است که من با تم بچه گانه برای پسرم سروده بودم.
مرضیه چطور زنی بود؟
همه چیز این بانوی شگفت به صدایش مربوط نمیشد؛ او زنی بود قلندرمآب، لوطی مسلک، با صفا، با گذشت، صریح، راستگو و درویش مسلک.
هیچ وقت به شما نگفت که از ورود به سیستم مجاهدین پشیمان شده؟
اگر بخواهم راستش را بگویم، نه، هرگز به من نگفت. او روی همین صندلی که من آن را با یاد و خاطره اش حفظ کردهام، مینشست و بعد از مرگ دخترش که بزرگترین عشق زندگیاش بود، دوام نیاورد و سفر کرد.
چرا به سازمان مجاهدین خلق پیوست؟
مرضیه بعد از سالها خاموشی، سال ۱۳۷۳ از ایران خارج شد. او دوست آقای «متین دفتری» بود؛ مرد بزرگواری که آن سالها (به عنوان رهبر «جبهه دمکراتیک ملی ایران») عضو شورای ملی مقاومت بود. همان روزها که مرضیه به پاریس آمد، «مریم رجوی» هم پاریس بود. او را دعوت کردند و برایش سنگ تمام گذاشتند. آن ها مقدم مرضیه را گلباران کردند. مرضیه انسانی بیشیله پیله، درویش و دوست داشتنی بود و از دیدن این جوانانی که مشتاق شنیدنش بودند، تکان خورد. او سالها از صحنه اجرا دور بود. آنها گفتند با ما بمان. مرضیه اول نپذیرفت. شخص آقای متین دفتری هم قلبا نمیخواست مرضیه وارد شورا شود، فقط دوست داشت خانم مرضیه حمایت آنها را هم داشته باشد چون او هم معتقد بود که هنرمند باید آزاد باشد. اما مرضیه در این کشاکش استقبال و توجه، عضو شد. گفت باید یک بار دیگر برگردم ایران. میخواست برود و با مرادش، «شاه نعمت الله» بدرود بگوید. طی چند ماه بعد به شورا پیوست. مرضیه از جمله دو یا سه زن بزرگ خواننده ایرانی بود که صدای جاودانه اش را در اوج شکوه، ممنوع و خاموش و او را خانه نشین کرده بودند. یک باره این جا با تمام امکاناتی که میخواست، از ارکستر باشکوه تا خانه و محل تمرین از طرف سازمان مجاهدین مواجه شد. بزرگترین سالنهای تآتر جهان را برایش ردیف کردند و کهکشانی از هنرمندان دورش جمع شدند؛ «ویگن»، «منوچهر سخایی»؛ «آندرانیک»، «عماد رام» و … اما یک چیز آن جا کم بود. مرضیه را نبایستی به خاطر سیاست مورد استفاده قرار میدادند چرا که سیاست میرود ولی آن چه باقی میماند، هنر و فرهنگ و صدا است.
می گفتند به خاطر مشکلات مالی به مجاهدین پیوست؟
او بسیار بینیازتر از این حرفها بود. مرضیه با معیارهای این دنیایی، تا پیش از جمهوری اسلامی زن میلیونری بود؛ با ارث کلانی که در روستای «لالون» اصفهان به او رسیده بود و رژیم همه آنها را مصادره کرد. برایم تعریف میکرد عید که میشد، ملکه مادر من را میخواست و حین برگشتن، یک کیسه اشرفی طلا دستم بود که تقسیم میکردم بین خدمتکاران قصر و وقتی برمی گشتم، فقط یک سکه می ماند.
آرامگاه او کجا است؟
در روستای بسیار زیبایی به نام «اورسورآواز»، در کنار دخترش و در چند قدمی «ونسان ونگوگ» به خاک سپرده شده است. این خاموشستان بسیار زیبا است و در همان شهری قرار دارد که خانم رجوی و مقر شورای مقاومت هم آن جا است.
ترانه «زن، کاوه میهن» هم سروده شما است؟
بله؛ خانم مرضیه دلش میخواست شعری از آقای «فریدون مشیری» بخواند؛ شعری که در متن آن آمده بود «کاوه آینده ایران، زن است». اما آقای مشیری در ایران زندگی میکرد و طبعا ترسید و اجازه نداد. مرضیه متاثر شد. من به او قول دادم با بهره گیری از صنعت ادبی تضمین، شعر دیگری با همان مضمون خواهم سرود. او سروده را تبدیل به ترانهای بسیار قوی کرد که با ارکستر بزرگ وین به ریاست «محمد شمس» اجرا شد.
شما در سالهای پیش از انقلاب هم به زندان رفتهاید؟
بله؛ شهریور سال ۵۴ دستگیر شدم و در زندان «عادل آباد» مشهد دو سال حبس کشیدم.
هیچ وقت بابت تلاشها و مبارزههای خود پشیمان نشدید؟
بعد از گذشت این همه سال، وقتی نگاه میکنم، میبینم ما نه جمهوری اسلامی را میشناختیم، نه از رژیم شاه شناخت درستی داشتیم و نه از ایدئولوژی و چهارچوبی که خودمان درگیرش بودیم، آگاهی چندانی داشتیم. همه آن سالها، امروز و در آستانه سالخوردگی، برایم زیر ضرب و نقد است. الان اگر به جوانیام برمی گشتم، علیه شاه مبارزه نمیکردم. شاه یک دیکتاتور مدرن بود. جنایت هم میکرد ولی هزاران بار بهتر از رژیم فعلی و حتی اپوزیسیون همین رژیم بود.
عمده فعالیت شما در سازمان مجاهدین حول چه محوری بود؟
میتوانم بگوییم نزدیک به ۱۲۰ سرود و ترانه بین سالهای 1352 تا ۱۳۸۴ برای سازمان مجاهدین خلق سرودم. با این که در سال ۱۳۸۴ من نزدیک به 10 سال بود که مجاهد این سازمان نبودم اما کماکان در بخش سرود و ترانه که زیر مجموعه بخش تبلیغات بود و تاثیر و کاربرد اجتماعی شگرفی بین جوانها داشت، کار میکردم.
از چه سالی دیگر خودتان را مجاهد خلق نمیدانستید؟
سال ۱۳۷۲ تردیدها و تشکیکهایم زیاد شدند. همان سال اعلام کردم این ایدئولوژی را قبول ندارم. از عراق خارج شدم تا دنبال زندگی شخصیام را بگیرم اما شخص آقای رجوی با من تماس گرفت و گفت تو نباید بروی و باید در شورا بمانی. برای همین هم به عضویت شورای ملی مقاومت درآمدم و تا سال ۱۳۸۴ عضو لاییک و غیر مجاهد شورا باقی ماندم.
شما ترانههای زیبایی سروده اید. با توجه به جایگاه فعلی سازمان مجاهدین، در این که در تهییج جوانان عضو مداخله داشتید، احساس پشیمانی نمیکنید؟
بیش تر احساس «غبن» میکنم. وقتی شروع به فعالیت سیاسی کردم، اندیشهام طور دیگری بود. اگر همین دم از سن 63 سالگی به روزگار جوانی برمی گشتم، بیتردید راه دیگری در پیش میگرفتم. بیآن که بخواهم به مذهب توهین کنم، به باور من، اندیشه مذهبی در حوزه سیاست جز به ارتجاع و سرکوب مردم نمیانجامد. ما انسانهای آرمان گرایی بودیم ولی توان ذهنی چندانی در تبین مفاهیم سیاسی نداشتیم. سرشار از آرمان و نیرو بودیم که درک درستی از واقعیت نداشتیم. دلیل بازگو کردنم این است که نباید گذاشت ذرهای از این تجربه تلخ گذشته بر باد برود و فراموش بشود.
شما به عنوان شاعر، به استراتژی مسلحانه این سازمان باور داشتید؟
سالها طول کشید تا بفهمم استراژی جنگ مسلحانه این سازمان از نخست اشتباه بود. هنگام شروع، جنگ مسلحانه نبود. چند ماه بیش تر نشد که این سازمان را در هم کوبیدند و مجبور به عقب نشینی شد. من در مدار جاذبه بودم و مبارزه مسلحانه امر مقدسی بود. ما مسعود رجوی را در حد پرستش دوست داشتیم و نمیتوانستیم به درستی بیاندیشیم. در واقع، رابطهای مبتنی بر امر مرید و مرادی وجود داشت.
آینده سازمان را چه طور می بینید؟
این سازمان مدام با هوشیاری، در شکاف زندگی کرده؛ شکاف جنگ میان ایران و عراق، شکاف تضاد بین اروپا و آیت الله خمینی و شکاف اختلاف بین اروپا و امریکا. سرانجام این شکافها با مردن صدام به هم ریختند و کشتار «لیبرتی» رخ داد. بدنه واقعا بیگناه است. ممکن است خرد و دانش سیاسی اعضا اندک باشد اما من آنها را سالها میشناسم. آنها امروز باز هم در شکاف بین ایران و امریکا، جایی برای خودشان پیدا کردهاند. استراتژیشان هم این است که دری به تخته بخورد و جنگی رخ بدهد و رژیم سقوط کند. آنها در این تضاد زندگی میکنند. به اندازه کافی هم حمایت مالی دارند و تشکیلاتشان محکم و آهنین است. ما از ایران دور ماندیم؛ مثل ماهی داخل تنگی که از واقعیت جامعه دورمانده است. اما ملت با وجود طبقه فرودستش، فارغ از هر گرایش شوونیستی، یک ملت فلج نیست. آنها زنده هستند و اگر چیزی قرار است تغییر کند، باید از داخل ایران انجام شود. هرگونه تشویق به جنگ خارجی، خیانت به مردم ایران و زیر ضرب بردن تمامیت ارضی کشور است. تصمیم نهایی با اراده ملی است و من فقط آن تصمیم را اصلح میدانم.
پیام برای این مطلب مسدود شده.