صد سال پیش در سرزمین شیر و خورشید
رادیوفردا: عباس جوادی
پیشگفتار
در سلسله گفتار پیشرو میخواهیم کتابی را به شما معرفی میکنیم بهنام «زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگردانده است. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی بهعنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» میشود.
کتاب پونافیدن اوضاع و احوال اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را شرح میدهد که این در ایران با اواخر قاجار و کمی قبل از انقلاب مشروطه همزمان است.
کتاب بیشتر مربوط به زندگی، آداب و رسوم، فرهنگ و جوانب مختلف زندگی مانند رسوم و باورهای دینی، غذا و پخت و پز، بهداشت، وضع زنان، نظام عدلیه و طرز کار قوه قضائیه، مجازات و خونبها، شیعه و سنی و وهابیها، سیاحتنامه مکه و مدینه، زیارت عتبات شیعه در عراق، عزاداری در ایران، عیدهای ملی و دینی، رشوه و فساد، مهماننوازی، ورزش، تفریحات و یا استعمال فراگیر حشیش و تریاک میشود که خواندن هر کدام فوقالعاده جالب است.
بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخشهای دیگر نیز اشارههایی به موضوعهای مرتبط با ایران وجود دارد، از جمله وضع زنان ایران در چهارچوب شریعت و عُرف و همچنین وضع کلی کُردها که در آن دوره از نظر تابعیت دولتی در دو کشور ترکیه عثمانی و ایران زندگی میکردند. این اثر در ضمن حاوی عکسهای بسیار جالبی است که نویسنده خود و همسرش از ایران، عثمانی و هندوستان گرفته اند.
تا جایی که اطلاع دارم، این کتاب به فارسی ترجمه نشده است که در آن صورت واقعا مایه تاسف است.
شاید هم جای توضیح نیست که وقتی فردی، چه ایرانی و چه خارجی، مثلا از مشاهداتش در مشهد سخن میگوید اولا این، مشاهدات مشخص آن فرد معین است که بسته به شخصیت و دانش و هویت و احساسات و تجربیات و یادماندههای اوست. این هم احتمالا در مورد هر شخص فرق میکند. ثانیا آنچه که شخصی در مشهد و یا فلان نقطه دیگر ایران مشاهده کرده، لازم نیست در باره سرتاسر ایران و ایرانیان معتبر باشد. نکته سوم اینکه باید دانست لازم نیست هرکس با این خاطرهها و گفتهها موافق باشد. لازم هم نیست شخص نویسنده را بپسندد. با اینهمه، بنظر من پونافیدن با وجود نگاههایی گاه انتقادی که مبتنی بر مقایسه ایران با جوامع غربی و مسیحی است، در مجموع از زاویه ای هم منصفانه ودانشمندانه و هم با پس زمینه ای همراه با تفاهم (اگرچه نه همیشه توافق) از جامعۀ مسلمان و ایرانی صد سال پیش سخن میگوید و در این رهگذر اطلاعاتی فوق العاده جالب به خواننده ایرانی امروز میدهد که جای دیگری به این صورت یافت نمیشود.
کتاب:
زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)
نوشته:
پیر پونافیدن
ترجمۀ انتخابی و آزاد:
عباس جوادی
مطالعۀ تمام کتاب یعنی از جمله بخشهای مربوط به عثمانی (شامل ترکیه، عراق و عربستان کنونی) و هندوستان نیز بسیار جالب هستند. شاید حتی بدون دانستن آن محیط اجتماعی و جغرافیایی، درک وضع بخصوص جامعۀ ایرانی در آن دوره ممکن هم نیست. اما شامل کردن آن بخش بزرگ کتاب به این ترجمه، کار را مشکل تر و شاید هم غیر ممکن می نمود. بنا بر این شما در شش گفتار با خلاصه ای بسیار فشرده از فصلها و بخشهای مربوط به ایران این کتاب آشنا خواهید شد. اگر مایل به مطالعه کامل این اثر به زبان انگلیسی بودید، میتوانید آن را از طریق اینترنت زیر این عنوان و بصورت پیدیاف و یا چاپ شده بیابید:
Pierre Ponafidine: Life in the Muslim East, New York 1911
عکسهایی که در متن این نوشتار میبینید از خود کتاب برداشته شده و کار خود مولف و همسرش هستند.
در نهایت لازم به توضیح میدانم که منظور من از این تعبیر «ترجمۀ انتخابی و آزاد» چیست. آنچه خواهید خواند ترجمۀ کلمه به کلمۀ «زندگی در سرزمین شیر و خورشید» و یا بخشهای دیگر مربوط به ایران این کتاب نخواهد بود. من از آن میان هرآنچه را که بنظرم برای خوانندۀ ایرانی جالب تر است، با سلیقۀ شخصی خود انتخاب کرده، خلاصه و ترجمه خواهم نمود. در ترجمۀ متن نیز خود را آزادتر حس خواهم نمود تا کارم آسانتر و زبانم روان تر باشد. اما به هر حال از آنچه که نویسنده گفته و نوشته عدول نخواهم کرد. با این ترتیب هرچه خواهید خواند، همان است که پیر پونافیدن صد و چند سال پیش در ایران ومنطقه دیده و تجربه کرده است. من از خودم چیزی اضافه نکرده ام، اگرچه آنچه که از متن کامل کتاب انتخاب شده و طوری که بیان شده، کار و مسئولیت من خواهد بود.
⇠—⇢
بخش یکم: روستا و شهر
روستاها، نقطههای سبز
از دور که نگاه کنید، روستاهای ایران مانند نقطههای سبز در یک متن زردرنگ و خشک جلوه میکنند. وقتی نزدیک شوید، میبینید که این رنگ سبز محدود به کنار رودخانه و یا جویباری است که معمولا از وسط ده میگذرد. خانههای اکثر روستاها همانند شهرها در پشت دیوارهای بلند گِلی پنهان هستند و این هم به روستاها منظره ای خستهکننده میبخشد. بارزترین مشخصۀ روستا رودخانه است، البته اگر آن روستا اصولا دارای رودخانه ای باشد. در دوطرف رودخانه درختهای بید و یا تبریزی را میبینید که شاخههایشان در زمستانها برای گرم کردن خانهها بریده میشود. اما منبع اصلی گرمای خانهها در زمستان پهِن یعنی سرگین گاوهاست که جمعآوری میشوند، با آب و کمی کاه مخلوط شده بصورت تکههایی پَـهن درآورده شده در زیر آفتاب خشکانده میشوند. بعد اینها را روی هم انبار کرده برای سوزاندن در زمستان نگهداری میکنند.
خانههای روستایی معمولا تنها یک اتاق دارند که برای زن و شوهر و فرزندانشان هم نشیمن و هم اتاق خواب است. اما گاه این خانهها دارای دو اتاق و یا دو بخش جداگانه در داخل خانه است: یکی برای مردان و دیگری برای زنان. طویلهها معمولا در مرکز روستا قراردارند. این هم باعث میشود که وقتی عصر گلّه از صحرا برمیگردد، با همۀ سروصدا و گرد و خاکش از جلوی خانهها و اتاق خواب روستاییان بگذرد. بامها صاف و مسطح هستند و در وسطشان سوراخی تعبیه شده تا دود اتاقها از آنجا به بیرون برود.
روستاهایی که در سینه و یا دامنۀ کوهها ساخته شدهاند، جالبتر و رنگینتر هستند. روستاهای بزرگ دارای دکان، مسجد و حتی حمام عمومی خود هم هستند. مزرعهها بلافاصله در دور و بر روستاها قرار دارند.
باید بهطور خلاصه بگویم که کشاورزی ایران در وضعی بسیار ابتدایی قرار دارد. اکثرا آنچه که انجام میشود عبارت از شخم زمین با یک خیش چوبی و سپس آبیاری زمین است. در بعضی جاها کود طبیعی و یا حتی کود خاکستر به خاک داده میشود. مثلا در دشتهای ارومیه از تلهای خاکستر که از آتشکدههای قدیمی زرتشتیان باقی مانده است، برای بارور کردن خاک استفاده میشود. در مناطق دیگر مانند تبریز، اصفهان و خراسان روستاییان برای تامین کود طبیعی به پرورش کبوتر میپردازند.
غله معمولاً در ماه مه و ژوئن میرسد. غله را که بیشتر عبارت از گندم و یا جو است با دست درو کرده به کمک ارّابههای دوچرخه و یا گاو و خر به مرکز ده میآورند. هر روستایی غلۀ خود را در جای مستقل خود باز به کمک گاو و خر و با دستگاهی ابتدایی و چوبی که «چرخ» نامیده میشود میکوبد تا دانه از کاه جدا شود. چرخ که از سوی یک یا دو گاو کشیده میشود، چند چرخ با چاقوهای تیز دارد که غله را خرد میکند. روستایی روی نیمکتی که بالای چرخهاست مینشیند و گاو را هدایت میکند. چرخ مرتبا در دایرهای میچرخد تا گندم کوبیده شود. کاه را به کمک شنه از دانه جدا میکنند و دانهها را بصورت توده و یا قبّه که «خرمن» نامیده میشود در «خرمنگاه» یعنی همان مرکز ده که همه محصولشان را میاورند، جمع میکنند. کاه را در طول سال به گاو و گوسفند میدهند. در همان خرمنگاه است که محصول بین روستایی و مالک و یا «خردهمالک» آن روستا تقسیم میشود. «خردهمالک» به کسانی میگویند که مشترکاً همراه با دیگران مالکیت زمین و یا ده را داشته باشد. بعضی روستاییان صاحب بخشی از زمین زراعی خود هستند، اما اکثرا چنین نیست، یعنی زمین زراعی در مالکیت شخصی است که اکثرا نه در آن روستا بلکه در شهر زندگی میکند. سهم زارع از آن محصول، وابسته به آن محل و سنتی است که در گذشته رایج بوده و میتواند یک سوم یا کمیبیشتر و یا کمتر از مقدار محصول باشد.
در مشهد مرد فقیری را میشناختم که تنها سرمایهاش (به ترتیب اهمیتشان برای او) یک زن، یک خر و یک فرزند نوزاد بود. بعضا ما از کنار مزرعۀ کوچک او میگذشتیم. در بهار میدیدیم که خر، خیش را میکشید، زن آن را هُل میداد و مرد هم کلاّ خیش و خر را هدایت میکرد.
از متن کتاب
گوسفند در کنار گاو از مهم ترین حیوانات خانگی در روستاهای ایران به شمار میرود. گوسفندهای ایران از جنس «دُنبه دار» هستند. دُم این گوسفندان بزرگ و چربی است. این ذخیرۀ چربی باعث میشود که گوسفندان ایرانی بتوانند هفت-هشت روز را بدون چریدن سپری کنند. از این جهت گوسفندان ایرانی حیواناتی قانع هستند و نگهداری آنان آسان تر از برخی حیوانات دیگر است. در اینجا نمیتوان از خر بهعنوان یکی از حیوانات اصلی خانگی در ایران یاد نکرد. آنها از گوسفندان هم قانعتر و پرکارتر هستند. کار اصلی بارکشی در ایران به گردن خر و تاحدی هم قاطر است.
من خودم در مشهد مرد فقیری را میشناختم که تنها سرمایهاش (به ترتیب اهمیتشان برای او) یک زن، یک خر و یک فرزند نوزاد بود. بعضاً ما از کنار مزرعۀ کوچک او میگذشتیم. در بهار میدیدیم که خر، خیش را میکشید، زن آن را هُل میداد و مرد هم کلاّ خیش و خر را هدایت میکرد. وقتی محصول میرسید، خر استراحت میکرد، اما زن و مرد عرقریزان محصول را درو میکردند. وقتی هم کار مزرعه تمام شد، خر ابتدا محصول، سپس وسایل کشت و شخم، و بالاخره نوزاد آن خانواده را پشت خود حمل کرده به ده میبرد و طبیعتا در آنجا کار در خرمنگاه آغاز میشد.
آبیاری مصنوعی بهخصوص در مناطق خشک و کم باران برای کشت غله مهم است. اما در برخی مناطق کوهستانی ایران که آب و بارانش کافی است، غله بدون آبیاری و یا کوددهی هم به بار میآید و در سال چندین بار محصول چیده میشود. در این قبیل مناطق اگر سالانه فقط چهار-پنج بار محصول جمع شود، ایرانیان با شکسته نفسی میگویند «محصول بد نیست.» در مناطق حاصلخیزی مانند برامین (ورامین، -م.) در نزدیکی تهران سالانه حتی ده-بیست بار محصول بهدست میاید.
اکثر روستاها یک «میراب» هم دارند که مسئول توزیع عادلانۀ آب است. این کار هیچ هم آسان نیست، چرا که اختلاف بر سر تقسیم آب میتواند به زد و خوردهای خونین بیانجامد. اگر کمبود آب و نرخ ساعتی آبیاری را درنظر بگیریم، چنین اتفاقاتی نمیتوان زیاد شگفتزده شد.
از متن کتاب
باغهای میوه و سبزی با دقت آبیاری و نگهداری میشوند. این باغها با یک کلبۀ نگهبانی، یکی دو مترسک و حتی نوشتههایی مجهز هستند که با اشاره به آیات قرآن، دزدان احتمالی سبزی و میوه را از این کار برحذر میدارند.
هر روستا کدخدای خود را دارد که مسئول جمعآوری مالیات و حفظ آسایش مردم است. اکثر روستاها یک «میراب» هم دارند که مسئول توزیع عادلانۀ آب است. این کار هیچ هم آسان نیست، چرا که اختلاف بر سر تقسیم آب میتواند به زد و خوردهای خونین بیانجامد. اگر کمبود آب و نرخ ساعتی آبیاری را درنظر بگیریم، از چنین اتفاقاتی نمیتوان زیاد شگفتزده شد. کافی است که با یک حرکت کوچک بیل، کمی پیش از سررسیدن ساعت آبیاری مزرعهتان، آب را از مزرعۀ همسایه به باغ و یا مزرعۀ خودتان هدایت کنید.
وقتی در مشهد زندگی میکردیم یک باغ بزرگ داشتیم. طبق قرارداد، میبایست تمام ساعات دوشنبهها آب دریافت میکردیم، اما آب جویبار قبل از آنکه به باغ ما برسد از مزرعههای همسایههای ما میگذشت و باغبان ما هر ساعت شاهد قطع آب میشد. همسایهها کوشش میکردند کمی هم که شده از حق آب ما استفاده کرده، آن را بهطرف باغ و مزرعۀ خویش هدایت کنند. این هم باعث بگومگوهای جدی همراه با داد و فریاد بین باغبان ما و همسایهها میشد که بالاخره راضی میشدند که مانع آب ما نشوند.
شهرها و حمامها
بگذارید از توصیف بازارها و دیگر موضوعهای آشنا برای اکثریت صرفنظر کرده به موضوع حمامهای عمومی بپردازم که چیزی بسیار مهم در زندگی ایرانیان است. این حمامها مکانهای بزرگی هستند که زیر سطح زمین ساخته میشوند. سقف آنها گنبد مانند است و شیشه دارد تا نور خارج به داخل حمام نفوذ کند. از بیرون، در ورودی حمام را میتوان با دیدن لُنگهای رنگارنگی شناخت که آویخته شدهاند تا خشک شوند. جالب است که سقفهای گنبدی از داخل دارای نقشهای رنگارنگ رستم و یا پادشاهانی هستند که سبیلی پرپشت و دراز دارند و ابروانشان به همدیگر چسبیده است.
هر حمام دارای چندین اتاق است که برای شستوشو در نظر گرفته شده است. اما یکی از این اتاقها هم مخصوص رنگ کردن پوست و مو با حناست، که گرد گیاهی سبز رنگ است، اما رنگ گرد آن در بدن و موی سر انسان تبدیل به سرخ خرمایی میشود. تصور عمومی آن است که حنا به مو قوت میبخشد، از مسکن نمودن شپش و دیگر حشرات در سر آدمی جلوگیری میکند و بهعلاوه رنگش هم زیباست. هر پنج، شش هفته، یک بار موی سر، انگشتان دست و گاه پا را با حنا رنگ میکنند و حتی بعضیها اگر این مدت سپری شود و موی سرشان را رنگ نکنند، میگویند که به همین جهت سر و یا چشمانشان درد میکند، چرا که به حنا عادت کردهاند.
از آنجا که تمام کار رنگ کردن پوست و مو در حمام چندین ساعت طول میکشد، اتاقهای حمام که مخصوص این کار هستند به نوعی «کلوب» مشتریان تبدیل شده است. مشتریها در آنجا نهار میخورند، چای مینوشند و قلیان میکشند و از همه مهمتر صحبت میکنند و اخبار روز را بین همدیگر مبادله میکنند.
از متن کتاب
گیاه حنا در جنوب ایران میروید. برگهای گیاه خشکانده میشوند. با کوبیدن برگهای خشک درهاون، گرد حنا بهدست میآید. بعد آن را در حمام با آب گرم مخلوط کرده بصورت خمیر در میآورند و به موی سر و انگشتان دست و پا میمالند. پس از چند ساعت آن را میشویند. رنگ حنا تا چند هفته باقی میماند. پس از رنگرزی با حنا، بسیاری مردان و زنان که میخواهند موی سرشان به رنگ سیاه و براق در آید، خمیر دومیهم به سرشان میمالند که از گیاهی بنام «نیل» و به همان طریق خشک کردن و کوبیدن حاصل میشود. نیل در ولایت کرمان به عمل میآید. این خمیر بعد از دو ساعت با آب شستوشو میشود، اما رنگ تیره و خوشآیندش برای چند ماه باقی میماند. همین رنگ کردن دوگانۀ مو باعث شده که برخی سیاحان غربی در خاطراتشان نوشتهاند که در ایران کسی موی سفید ندارد. بعضی مردان ریششان را فقط با حنا رنگ میکند. به همین جهت شما مردان بسیاری میبینید که ریششان سرخ حنایی است. بعضا سر و گردن گوسفندهای سفید رنگ و دُم اسبان شاه را نیز با حنا سرخ میکنند. این مزیت تنها مخصوص اسبهای دربار است.
از آنجا که تمام کار رنگ کردن پوست و مو در حمام چندین ساعت طول میکشد، اتاقهای حمام که مخصوص این کار هستند به نوعی «کلوب» مشتریان تبدیل شده است. مشتریها در آنجا نهار میخورند، چای مینوشند و قلیان میکشند و از همه مهمتر صحبت میکنند و اخبار روز را بین همدیگر مبادله میکنند.
این اتاق در ضمن محل اصلاح موی سر هم هست. پیش از رنگ کردن موی سر و ریش، کارگرانی به نام «دلّاک» که ضمنا بدن شما را شستشو میکنند، موی سر شما را کوتاه هم میکنند و بعد به کار رنگ کردن شروع میکنند. مردم معمولی موی سرشان را تا پهنای سه-چهار انگشت نگه میدارند، اما ملاها و سیدها معمولا سرشان را ازته میتراشند. رقاصها و درویشها سرشان را هیچ نمیتراشند. ایرانیانی که به سبک اروپایی ها فکر و زندگی میکنند نیز هرگزسرشان را ازته نمیتراشند.
هر روز وقت معینی از حمام برای بانوان جدا میشود. صاحب حمام پشت بام حمام رفته با نوازش یک شیپور و یا بوق مخصوص آغاز وقت حمام زنانه را با صدای بلند اعلام میکند.
در ایران غیر مسلمان را به حمام راه نمیدهند چرا که فکر میکنند بدن غیر مسلمان نجس و بدن مسلمانان پاک است. من در یک شهر کوچک بعد از جر و بحث زیادی با صاحب حمام توانستم به یک حمام بروم. این هم پس از مبادلۀ چندین سکه بین من و او آن هم تنها به یک شرط ممکن شد و آن اینکه یکی از دلاکان حمام مرا کول کند و تا داخل حمام ببرد تا اینکه من با گذاشتن پای خیس خود در حمام، آن را نجس نکنم.
در اردبیل هم من تجربۀ دیگری داشتم که به همان درجه تحقیرآمیز بود و آن اینکه پس از کشاکش بسیار بالاخره به من اجازۀ ورود به مسجدی دادند که فرش معروفی دارد و بنظرم قطعههای مشابه آن در «موزۀ کنزینگتون» لندن هم است. زیبایی آن فرش مرا مسحور خود کرد. اگر میدانستم که سالها بعد قیمت این فرش چقدر سرسام آور خواهد شد، شاید کوشش میکردم آن را بخرم. اما به هر حال من در آن سالها جوان بودم و حقوق چندانی نمیگرفتم.
نکتۀ دیگری که نمیتوان در توصیف ایران ناگفته گذاشت گورستانهای آن است. پیش از همه بگویم که گورستانهای شهرها در جایی ساخته میشوند که اصلا انتظارش را ندارید: مرکز شهرها.
از متن کتاب
نکتۀ دیگری که نمیتوان در توصیف ایران ناگفته گذاشت گورستانهای آن است. پیش از همه بگویم که گورستانهای شهرها در جایی ساخته میشوند که اصلا انتظارش را ندارید: مرکز شهرها. دیگر اینکه این گورستانها دیوار و حصاری در گرداگردشان ندارند. با این ترتیب گورستانها عملا تبدیل به محوطۀ بازی مانند یک میدان شدهاند که مردم از وسط آن گذشته به کار و زندگی خود میروند، بچههای مردم فقیر در آنجا بازی میکنند و سگهای ولگرد شبانه قبرهای نوساخته را که خاکشان هنوز سفت نشده به هم میریزند. اگر باران ببارد، سوراخها و حفرههایی در خاک این قبرها باز میشود، طوری که گاه حتی کفن و گوشه ای از جسد مردگان ظاهر میگردد. شگفت انگیز نیست که محلههای دور و بر این گورستانها تبدیل به مراکز بیماریهای مسری شدهاند. در این گورستانها، محلهای مخصوصی هم هستند که مردم مردههایشان را آورده موقتاً در آنجا جای میدهند تا بهزودی به مکانهای مقدسی مانند مشهد و کربلا برده دفن شوند. حتی بعضیها در این مدت موقت، مردههایشان را در حیاط و یا زیرزمین خانۀ خود مدفون میکنند. کنسولها و نمایندههای کشورهای خارجی به سختی میتوانند به مسئولان مربوطه بقبولانند که این، کاری بسیار خطرناک است.
میدانها نیز محل مهمی از شهرهای ایران هستند. میدانها معمولا در وسط شهر و روبهروی اقامتگاه والی (استاندار، -م.) و یا سربازخانهها قرار دارند. رژههای نظامی و اعدامها در همین میدانها اجرا میشوند. این میدانها در عین حال عرصۀ پرسهزدن سگهای بیچارۀ ولگرد هستند که حتی از سگهای معروف ولگرد در قسطنطنیه (استانبول، -م.) هم بیچارهترند.
ادامه دارد ……
پیام برای این مطلب مسدود شده.