نوشکفتهای از باغچه انقلاب اسلامی، مردم ایران را «بیهمهچیز» میخواند!
کیهان لندن: فرید خلیفی – اکنون در اواخر دهه چهارم از یک تحول سیاسی هستیم که در ایران «انقلاب اسلامی» نام گرفت. پیش از آنکه به وضع اکنون جامعه پر از بحران ایران بپردازم که نتایج پربار آن تحول هستند، مهم است مروری کوتاه بر آنچه در آغاز روی داد داشته باشم. آخوندی با اسب سپید از فرانسه آمد تا ایران را عروس کند. سوار بر آن اسب سپید از او پرسیدند حالا که به کشورت میروی چگونه احساسی داری؟ با لحنی سرد گفت هیچی! چون خوب میدانست عروس نگونبخت پیش از اینها عروس بوده و خود نمیدانسته.
روحالله خمینی به محض پیاده شدن از اسب سفید فرانسوی، پروژه خود را آغاز کرد. پروژه باغچه انقلاب، به وسعت نقشه ایران.
باغچه انقلاب اسلامی که خمینی آن را پایه گذاشت، پیش از هر چیز باید سیراب میشد. پس ابتدا با خون خدمتگزاران حقیقی کشور قطره قطره آبیاری شد. اما از آنجا که این باغچه قرار بود بیش از اینها پر از علفهای هرز شود، آبیاری آن به خون بسیار بیشتری نیاز داشت. اینگونه شد که انقلاب شروع به بلعیدن فرزندان خود کرد و همان افرادی را که زمینه تأسیس باغچه را فراهم کرده بودند بلعید. با هر قطره خونی که خاک میمکید، همزمان علفهای هرز هم شروع به روییدن میکردند. ولی باز هم کافی نبود. آخوند راستگویی که حقیقت را گفته بود که هیچ احساسی ندارد، همه زیباییهای عروس را نادیده گرفت و جنگی خانمانسوز را به مردم ایران تحمیل کرد. آری بازهم حقیقت را گفت، جنگ تحمیلی بود.
باغچه انقلاب اسلامی بار دیگر با سیل خون سیراب شد. اینبار با خون کشتهشدگان جنگ و ساکنان مناطق جنگی. آنچنان سیراب شد که علفهای هرز باغچه انقلاب در جای جای سیاره زمین شروع به روییدن کردند. از کرانههای باختری تا حتی آرژانتین، علفهای هرز یک به یک ظاهر شدند. سیل خونِ دسته دسته و گروه گروه فرزندان ایران که در جنگ تحمیلی پرپر میشدند، نه تنها بر تعداد علفهای هرز میافزود، بلکه ریشههای آنها را عمیقتر و ساقهها را ضخیمتر میکرد. خمینی اما اگرچه سرمست از آبیاری باغچهاش بود ولی عمر فانی بشر، گریبان او را هم گرفت و خاموش شد. علفهای هرز دیگر بوتههایی قوی و خاردار شده بودند. اگرچه هنوز به خون نیاز داشتند زیرا با خون رشد کرده بودند. خمینی پیش از خاموشی خود ترتیبی داده بود تا مردم ایران چند ماه از سال را بطور خودکار بر سر خود خاک بریزند و زمین را با خون خود و احشام سیراب کنند. همینگونه هم شد و علاوه بر آن بوتههای خونخوار، باغچه انقلاب هم هر از گاهی به سبک غرقآبی سیراب میشود. گاهی ۱۸ تیر گاهی کهریزک یا خیابانهای ایران و گاهی حتی ایستگاههای مترو.
از بوتههای خاردار باغچه انقلاب حدادعادلها برآمدند تا نه تنها رویش علفهای هرز در میان نیروهای مدیریتی کشور تسریع پیدا کند، بلکه علاوه بر آن محتوای آموزشی فرزندان سالم ایران نیز تغییر پیدا کند. دیگر آنچه به ذهنهای پاک کودکان ایرانزمین آموخته میشد، بذر نفرت، کینه، انتقام، مرگ و خونریزی بود. باغچه علفهای هرز انقلاب اسلامی، گوجه فرنگی و فلفل دلمهای نمیخواست. به جایش هرزههایی خونخوار نیاز داشت که هر روز بر تعدادشان افزوده گردد تا ضامن بقای بوتههای کلفت خونخوار شوند.
آری امروز چهاردهه از تأسیس باغچه انقلاب میگذرد و ایران نه دیگر «سرای امید» است و نه بوستانی برای سعدیها. محصولات انقلاب اسلامی در نقطه نقطه خاک ایران نفوذ کردهاند. جنگلها ویران شده و باغها و برکهها بیابان شدهاند. علفهای هرز در سوریه و لبنان و یمن، خون بنیآدم را میریزند تا باغچه انقلاب همچنان به بقای هرزهی خود ادامه دهد. علفهای هرز تازهای هم با هر قطره خون از خاک ایران سر برمیآورند و به پشتوانه بوتههای خاردار در روز روشن، مردم ایران را «بیهمهچیز» میخوانند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.