سادات ایران (۳)؛ احترام همراه با ترس
«حالا فرض کنیم من همه این ملخها را از بین بردم. پس این ملخهای عمامه به سر را چه کنم؟» (مجله «ملا نصرالدین» ۱۲ مه ۱۹۱۷)
رادیوفردا: نوشته زیر سومین بخش از چکیده رسالهای است به قلم ایرانشناس معروف هلندی-آمریکایی ویلم فلور در باره نقش اجتماعی و سیاسی سیدها در ایران دوره قاجار که در سال ۲۰۱۶ در مجله «مطالعات ایرانی» منتشر شده است.
چکیده فارسی این بررسی در چهار بخش به خوانندگان تارنمای «رادیو فردا» ارائه میشود:
(۱) یعنی چه «سیّد»؟ راه تشخیص سیدها
(۲) سیدهای دروغین، تعداد آنها
(۳) احترام همراه با ترس
(۴) اشتغال سیدها و منبع درآمد آنان
ترس از سیدها
احترام بیش از حد، اغلب ترس هم ایجاد میکند. هیوم-گریفیث در سال ۱۹۰۹ مینوشت «ایرانیان که سیدها را همچون شخصیتهای مذهبی در نظر میگیرند، از هرگونه مخالفت با سیدها و رنجاندن آنها هراس دارند» (۱۸). بریکتو (همانجا) مینویسد که روستاییان خوششان نمیآید که در روستای آنها سیدها هم زندگی کنند. این هم شگفت انگیز نیست. چه کسی میخواهد برای محصول کار و زحمتش «شریک مفت» داشته باشد؟ در عین حال آنها فکر میکنند که به هرحال هم احوال خوب و هم احوال بد یک سید در روستای آنها میتواند برای «دنیا و یا آخرت» عواقب ناخوشایندی داشته باشد.
سیدها در میان ترکمنهای ایل یوموت مقام ویژهای داشتند. هنگامی که یک بار راهزنهای یوموت با تصور یغمای ایل «گوکلان» گوسفندهایی را دزدیده بودند، کاشف به عمل آمد که آن گوسفندها متعلق به سید محل بوده است که ترکمنها «خواجه» مینامند. بعد از این جریان هم «خواجه سید» محل به سراغ ترکمنهای یوموت آمده خواستار برگرداندن گوسفندهایش گشت و ترکمنهای وحشتزده با هزار «توبه، توبه» و طلب بخشایش، گوسفندهای سید را پس دادند (ییت، همانجا.)
به گفته فرایزر در آن ولایات یکی از بلندپایهترین سیدها، کسی بوده که گویا وارد تنوری با هیزمهای آتشین و سرخ رنگ میشده و میگفته «من سردم هست!» این داستان باعث اوج گرفتن شهرت و نفوذ آن سید محل گشته، اما فرایزر در اینجا محتاطانه این را هم علاوه میکند که طبیعتا هیچ کس شخصا سید نامبرده را در درون تنوری سوزان ندیده بود.
اما مقام و منزلت همه سیدها یکسان نیست. جیمز فریسر (۱۹) در «سفرنامه کردستان و میانرودان» خود که در سال ۱۸۴۰ چاپ شده، مینویسد مقام آنها وابسته به شهرتی که درمورد کارهای خارقالعاده به هم زدهاند، بالاتر و یا پایینتر است. به گفته فرایزر در آن ولایات یکی از بلندپایهترین سیدها، کسی بوده که گویا وارد تنوری با هیزمهای آتشین و سرخ رنگ میشده، تکههای سوزان هیزم را به دست میگرفته و بدون آنکه دست و یا بدنش بسوزد، میگفته «من سردم هست!» آنگاه سید مزبور بدون آنکه نقطهای از بدنش سوخته باشد از درون تنور بیرون میآمده است. این داستان باعث اوج گرفتن شهرت و نفوذ آن سید محل گشته، اما فرایزر در اینجا محتاطانه این را هم علاوه میکند که طبیعتا هیچ کس شخصا سید نامبرده را در درون تنوری سوزان ندیده بود.
البته سیدها هم از داستانهای خوفانگیز که باعث افزایش نفوذ و اعتبارشان میشد، خوششان میآمد، اما هنگامی که شخصی به این داستانها باور نمیکرد و به آن محلی نمیگذاشت، رفتار سیدها بر میگشت. مثلا در سالهای ۱۸۹۰ راهزنی در آذربایجان بود که امن و امان مردم را گرفته بود. اما هرچه میکردند، نمیتوانستند راهزن نامبرده را دستگیر کنند. بالاخره «سیدی وعده داد که در ازای پانصد تومان با خواندن دعایی باعث بازداشت راهزن مزبور شود» (۲۰) اما راهزن سر گردنه از این تهدیدها نترسید، چرا که سربازان محل با او همدست شده بودند. در نتیجه راهزن مزبور با شلیک گلولهای به وسط دو چشم سید، او را از پا درآورد.
سیدها بخت خود را با «فرنگیها» هم آزمایش میکردند تا شاید پولی از آنها دسترس کنند. فلویر در بلوچستان به دو سید مسن و جاافتاده برخورده بود که با توپ و تشر میخواستند از او پولی بگیرند. فلویر هم عوض جا زدن و پرداختن پول، خود به توپ و تشر نسبت به آن دوسید پرداخته بود. وقتی آن دو این اوضاع را دیده بودند، این بار شروع به تمنا و خواهش پول کرده بودند که در نتیجه فلویر حتی بیشتراز مقدار درخواستی آنها پولی پرداخته، کار را با خوشی پایان داده بود (۲۱).
مردها خواهان ازدواج با زنان سیده نبودند، چرا که فکر میکردند که آنها توقعات بیش از حدی دارند. اما خانوادهها مایل بودند دختر خود را به عقد سیدی بدهند و حتی مهریه هم نخواهند و مخارج عروسی را هم خودشان تقبل نمایند، زیرا امتیاز و فواید ازدواج با یک سید آشکارا بیشتر از غیر سیدها بود.
موسر به شکل مبالغهآمیزی مینویسد «هر کسی که عمامه سبز بر سر دارد، باید حقه باز باشد.» (۲۲) اما مالکلم این تشخیص را «نسبی» کرده علاوه میکند که سیدها و ملاها بعنوان فرد، محترم بودند، گرچه بعنوان یک قشر کسی به آنها حرمت نمیکرد.
فریر که آشنایی نزدیکی با رفتار و عادات سیدها داشت، مینویسد: «سیدها بدترین زالوهای مردم هستند. مردم مجبورند خرج زندگی آنها را تامین کنند. هیچ کس به درجه سیدها نادان نیست، اما آنها هرقدر هم غیر قابل تحمل باشند، مردم جسارت نمیکنند توقعات آنها را رد کنند.» (۲۳)
درباره اینکه خمس که نوعی مالیات اسلامی است، به سیدها تعلق میگیرد یا نه، چندین حدیث گوناگون و حتی متضاد وجود دارد. اما در عمل در میان شیعیان، خمس، هم به روحانیون و هم به سیدها پرداخت شده است، تا جاییکه به قول سایکس حتی گفته میشد «دادن خمس به یک سیدِ مست ثواب بزرگتری از دادن صدقه به محتاجترین گدایان است.» (۲۴) از این جهت بسیاری گدایان حرفهای ادعا میکردند که سید هستند و در کوچه به عابرین میگفتند «من سید اولاد پیغمبر هستم و دادن صدقه به من واجب است» (دونالدسون، همانجا.) نتیجه این وضع آن بود که بقول مالکلم «بخش بزرگی از کمکهای خیریه در ایران صرف طبقهای گدا میشود که از هر نگاه باری بر دوش جامعه شده است.» (۲۵)
اما سیدها فقط در کوچه و بازار «گدایی محترمانه» نمیکردند. آدامز میگوید «سیدهای محترم تر در خانه خودشان مینشینند و مردم دور و بر به آنها طبقهای میوه، قهوه، چایی همراه با پول میفرستند. و اگر مردم خودشان این کار را نکنند، سیدها نوکری را میفرستند تا آنچه را که نیاز دارند از مردم گرفته، بیاورند.» آنها در ضمن کوشش میکردند این صدقهها و هدایا بطور منظم و هرماه صورت گیرد تا وقفهای در درآمد ماهانه آنها به وجود نیاید.
اما سیدها فقط در کوچه و بازار «گدایی محترمانه» نمیکردند. آدامز میگوید «سیدهای محترم تر در خانه خودشان مینشینند و مردم دور و بر به آنها طبقهای میوه، قهوه، چایی همراه با پول میفرستند. و اگر مردم خودشان این کار را نکنند، سیدها نوکری را میفرستند تا آنچه را که نیاز دارند از مردم گرفته، بیاورند.» (۲۶) آنها در ضمن کوشش میکردند این صدقهها و هدایا بطور منظم و هرماه صورت گیرد تا وقفهای در درآمد ماهانه آنها به وجود نیاید. با این ترتیب در بسیاری شهرها فرد مرفه و ثروتمندی نبود که معاش یکی دو سید را بهطور منظم نپردازد. سیدهای «دونپایهتر» وقتی در روستاها فصل خرمن میشد، خود را به دهات میزدند. دروویل مینویسد: «آنها پیش کدخدای ده میروند که آمدن سیدها را افتخاری بزرگ میشمارد. بعد کدخدا یک نفر را به ده میفرستد تا با صدای بلند خبر آمدن سیدها را به اهالی جار زده از مردم بخواهد که آماده ارائه نذر و خیرات و پیشکشهای خود باشند… همه آن «سهمیههای سید» از قبیل گندم، جو، کره، پنیر، پول، سکه نقره و غیره در خانه کدخدا جمعآوری میشود. بعد سیدها، کدخدا و ریشسفیدان ده در خانه کدخدا جمع میشوند و او از سیدها خواهش میکند که هدایای آنها را قبول بفرمایند و آنها هم طبیعتا این کار را میکنند…» (۲۷)
شیوه طلب پول از سوی سیدها اغلب تا حد گستاخی و بی احترامی پیش میرفت. فریر یک بار در خانه یک امیر لشکر مهمان بود که ناگهان خود را در محاصره چندین سید سمج مییابد که تلاش میکردند با هزار بهانه از او پول بگیرند. او مینویسد: «اگر کسی خود به تجربه ندیده باشد، امکان ندارد بتواند اندازه بیشرمی این مدعیان تبار پیغمبر را تصور کند» (فریر، همانجا).
– این قبر ویرانه متعلق به چهکسی است؟
– متعلق به نویسنده مشهور میرزا فتحعلی (آخوندزاده)
– پس آن قبر با گنبد مال کیست؟
– مال یک سید…
کاریکاتور از مجله «ملانصرالدین» ش. ۳، یکم ژانویه ۱۹۱۳
اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که همه سیدها گستاخ بودند و یا همه آنها از راه گدایی و کلاهبرداری پول مردم را از جیبشان بیرون میآوردند. مخصوصا از اوایل سده بیستم به بعد سیدهای بسیاری هم بودند که مانند دیگران مشغول کارهای عادی و زندگی معمولی بودند و با مردم عادی و حتی با خارجیان غیر مسلمان با مهربانی و نیکی رفتار میکردند.
اما اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که همه سیدها گستاخ بودند و یا همه آنها از راه گدایی و کلاهبرداری پول مردم را از جیبشان بیرون میآوردند. مخصوصا از اوایل سده بیستم به بعد سیدهای بسیاری هم بودند که مانند دیگران مشغول کارهای عادی و زندگی معمولی بودند و با مردم عادی و حتی با خارجیان غیر مسلمان با مهربانی و نیکی رفتار میکردند. بسیاری سیدها اصولا ضدخارجی و یا متعصب مذهبی نبودند و حتی در بسیاری موارد به خارجیها کمک هم میکردند. مثلا در اصفهان سیدی بنام محمد حسین بود که یک گیاهشناس فرانسوی بنام اوژن بوره را از پیگرد ارامنه خشمگین جلفا رها کرد، چرا که گیاهشناس فرانسوی گویا میخواسته ارامنه ارتدکس را به مذهب کاتولیک رُم جلب کند. محمد حسین، گیاهشناس فرانسوی را ابتدا در خانهاش در اصفهان پنهان کرد و سپس به او کمک کرد تا از طریق انزلی به خارج فرار کند. (۲۸)
دیولافوی مینویسد که تا سالهای ۱۸۸۰ سنت «به تور انداختن» مردم و گرفتن پول آنها دیگر از رواج افتاده بود. با اینهمه سیدها در شهرهای بزرگ مانند اصفهان که سیدش زیاد بود، نفوذ معینی میان دکانداران متوسط داشتند، چرا که آنها برخلاف مردم متمول طبقه بالاتر، چندان نمیتوانستند در مقابل سیدها مقاومت و مخالفت کنند. (۲۹) از سوی دیگر حتی برخی علمای روحانی مانند محمد مهدی نراقی طبقه موروثی سادات را بخاطر آنکه همگی خود را معصوم و مقدس میپندارند، مورد انتقاد قرار میداد، اگرچه این قبیل روحانیون استثناء به شمار میرفتند (همانجا).
از قرن بیستم به بعد که اندیشههای تجدد و مدرنیسم گسترش یافت، طرز پوشاک دگرگون شد، تحصیل عمومی و سرتاسری شد و دیگر تحولات اجتماعی صورت گرفت، این قبیل عادتها و سنتها مانند پرداخت «حق سید» و غیره میان تحصیلکردگان به تدریج کاهش یافت، اما طبقات پایین و باصطلاح «توده مردم» برای دهها سال از این قبیل عادات و سنتهای خود دست بردار نبودند.
میرزا علی معجز شبستری که همه اشعار خود را به ترکی آذری مینوشت و برخی اشعارش را در مجله «ملا نصرالدین» هم منتشر میکرد، در شعر «سید» (۳۰) گدایی کردن و زندگی «ذلتآمیز» و فقیرانه سیدهای جوان را که نمیخواستند مانند مردم عادی دنبال کسب و کار بروند، به تازیانه تنقید میگرفت. در اینجا تنها سه بیت نخست آن شعر نقل میشود:
«سیّد»
سبب نه دور اولا محتاج این و آن، سید—زراعت ایلمیه آچمیه دکان، سید
جهت نه دور دورا منبر دیبینده ذلتله—نچون گرک ال آچا خلقه، بو جوان سید
نه خسته دور، نه چولاخدر نه کور دور، نه قوجا— گوراخ نه ایش گوره بیلمز بو پهلوان سید
ترجمه فارسی :
چرا باید شود محتاج این و آن، جوان سید—زراعت میکند، نه، یا تجارت، نه، جوان سید
چرا باید به ذلت پای منبر ایستد، نالد—گدایی پیشه سازد بهر خود با صد زبان سید
نه بیمار است اگر، نه پیر و نه کور و نه هم معیوب—چه کاری هست، نتواند کند این پهلوان سید
اما آنگونه که شرحش رفت، بهخصوص از اوایل قرن بیستم به بعد وضع اجتماعی سیدها به تدریج شروع به تغییر یافت و آنها هرچه بیشتر مانند دیگران در زندگی اجتماعی مردم سهم گرفتند. در بخش بعدی و پایانی این گفتار در باره اشتغال سیدها و تاثیر بخصوص آنها در سطح محلی یعنی شهرها و روستاهای خود سادات سخن خواهیم گفت و با یک نتیجهگیری این گفتار را به پایان خواهیم رساند.
برخی منابع:
(18) Hume-Griffith, M.E., Behind the Veil in Persia and Turkish Arabia, Philadelphia, 1909, p. 113
(19) Fraser, James Baillie, Travels in Koordistan, Mesopotamia & c., London, 1840, pp. 149-151
(20) Wilson, S.G., Persian Life and Customs. New York, 1895, p. 221
(21) Floyer, Ernest Ayscoghe, Unexplored Baluchistan, Quetta, 1979, pp. 33-34
(22) Moser, Henri, A Travers l’Asie Centrale, Paris, 1885, p. 420
(23) Ferrier, J.P., Caravan Journeys and Wandering in Persia, Afghanistan, Turkistan and Beloochistan, London, 1857, p. 41
(24) Sykes, Ella, Persia and its People, London, 1910, p. 134
(25) Malcom, Napier, Five Years in a Persian Town, London: John Murray, 1905, p. 101-102
(26) Adams, Isaac, Persia by a Persian. n. p., 1900, p. 388
(27) Drouville, Gaspard, Voyage en Perse pendant les années 1812 et 1813.2 vols., Paris, 1819 [Tehran: Imp. Org. f. Social Services, 1976], I, p. 121
(28) Dieulafoy, Jane, La Perse, la Chaldee et la Susiane, Paris: Hachette, 1887, pp. 319-311
(29) Dieulafoy, ibid
(30) Mo‘jaz Shabestari, Mirzā ‘Ali, Kolliyāt, one vol. in 2 parts, Tabriz, n.d., pp. 12-14
پیام برای این مطلب مسدود شده.