خامنهای روزهای سختی را میگذراند…
روز: علی خامنهای روزهای سختی را میگذراند. او که در طول “ولایت” 24 سالهاش در هنر مردمداری، دوستیابی و دوستنگهداری نبوغ بینظیری از خود به نمایش گذاشته امروز بیش از هر زمانی تنها شده است. او نه فقط همه یاران قدیم خود را (به شمول اکبر هاشمی رفسنجانی که او را به ولایت رساند) از دست داده است، بلکه از سرکشیها و تمردهای آخرین نوچه دست آموز و مورد اعتماد خود که امروز ظاهرا به بلوغ رسیده و داعیه استقلال دارد نیز سخت در عذاب است. از همه مهمتر این که او باید در متن سختترین بحرانهای سیاسی و اقتصادی تاریخ جمهوری اسلامی، «انتخابات» دیگری را در چند هفته آینده مهندسی کند تا فردی از حلقه مطیعان خود را از صندوق به در آورد و بر ریاست قوه مجریه خود بنشاند؛ و در سازماندهی این امر باید چالشهای سختی را که از دو سو (اصلاحطلبان و احمدینژادیها) متوجه او شده پاسخ دهد و در عین حال راهی برای “پرشور” کردن این انتخابات بیابد.
شرایط سیاسی و اقتصادی و دیپلماتیک ایران جمهوری اسلامی هیچگاه چنین سخت و بحرانی نبوده است، و علی خامنهای هیچگاه در برابر چالشهایی از قبیل آن چه که امروز در برابر او قد علم کردهاند قرار نگرفته است. بحرانهای اقتصادی ناشی از سوء سیاست دولت برگزیده او و تحریمهای بینالمللی برخاسته از سیاست خارجی و هستهای که او شخصا هدایت کرده است اکنون آثار فاجعهبار خود را به سرعت بر کشور و جامعه و مردم ما تحمیل میکند. گرانی سرسامآور و تورم مهار گسیخته بخش عظیمی از مردم کشور را دچار کمبود غذا و دارو کرده است. سیاست نفت در برابر غذا و دارو، کشور ما را به عراق دو دهه پیش باز گردانده که در نهایت به جنگ کشید و سدها هزار نفر را به کشتن داد. در مورد ایران، اما، سیاست خارجی و هستهای علی خامنهای خطر جنگ را بسیار نزدیکتر کرده است.
خامنهای که در عین ادعاهای کبریاییاش همواره به خود اجازه داده است در هر مسئله سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور، از تدریس موسیقی و علوم انسانی و هنر و سینما گرفته تا رشد جمعیت و زاد و ولد و بگیر و ببندها و حبس و قتل معترضان و کارهای ریز و درشت سه قوه قضاییه و مقننه و مجریه کشور دخالت کند، طبعا نمیتواند در مقوله انتخابات بیطرف بماند. در مورد انتخابات ریاست جمهوری به خصوص او همه تلاش خود را به کار برده است تا هیچ کس دیگری جز فرد مورد نظر او از صندوق سر بر نیاورد. یک بار در خرداد 76 نقشه او ظاهرا به هم خورد، ولی بعد به همین دلیل ترتیبی داد که دیگر این “اشتباه” تکرار نشود. او بیش از هر مقام دیگر حکومتی از برآمدن احمدینژاد احساس رضایت میکرد و نتوانست این احساس را از دیگران پنهان نگاه دارد. او آن قدر از سیاست و کارنامه احمدینژاد در دور اول راضی بود که در دور بعدی انتخابات در سال ۸۸ حاضر شد بیشترین هزینه سیاسی و اجتماعی را، از جمله به زندان و خاک و خون کشیدن و شکنجه و جرح سدها معترض و قتل و اعدام بسیاری از آنان، بپردازد تا او را مجددا به صندلی صدارت بنشاند – چرا که به گفته خود او، حتا در مقایسه با هاشمی رفسنجانی نظرات احمدینژاد “به نظرات من نزدیکتر” بوده است.
از سوی دیگر، دوران رهبری خامنهای با روند پیوسته حذف مخالفان و رقیبان و ریزش هواداران نظام پیش رفته است. این ریزش در انتخابات سال ۸۸ به اوج خود رسید و اصلاحطلبان که وفاداری خود به نظام را بارها نشان داده بودند نه فقط از قدرت حذف شدند و بلکه زیر سرکوب شدید نیز قرار گرفتند. خامنهای اکنون حکومت را “یک دست” کرده بود و جناح “اصولگرا” که خود را در اطاعت بدون چون و چرا از از رهبری تعریف میکرد همه ارکان حکومت را در دست داشت. دوران “طلایی” حکومت خامنهای شروع شده بود و او میتوانست بدون دغدغه سیاست داخلی و خارجی کشور را دیکته کند و مطیعان اصولگرا به اجرای آن کمر ببندند. دغدغه بازگشت جناح اصلاحطلب به حکومت کاملا از بین رفته بود، و پس از این قدرت در بین اصولگرایان میچرخید. رؤیای حکومت بلامنازع ولی فقیه مسلمین به تحقق پیوسته بود و ولی فقیه فرو رفته در توهمات خود در شرایطی که تحریمهای بینالمللی و خطرجنگ مردم کشور را در فقر و بیم فرو برده بود با جرأت اعلام میکرد که “کشور در هیچ زمانی مانند امروز در اوج قدرت نبوده است”.
این رؤیا اما طولی نکشید. از یک سو تحریمهای کمرشکن بینالمللی روز به روز با شدت بیشتری زندگی مردم را تحت تأثیر قرار میداد، و از سوی دیگر رییس جمهور برگزیده ولی فقیه نغمههای جدید سر داده بود و در برابر ولی فقیه به نافرمانی برخاست. در آغاز، خامنهای این تمردهای احمدینژاد را در برابر اطاعتهای پیشین او نادیده گرفت، ولی احمدینژاد که پایان دوره خود را نزدیک میدید و در اندیشه “باقی ماندن” در قدرت به سر میبرد از مخالفت با خامنهای به عنوان وسیلهای برای کسب محبوبیت استفاده کرد و به تجلیل از موقعیت رییس جمهور به عنوان منتخب مستقیم مردم و تحقیر موقعیت ولی فقیه پرداخت. علاوه بر این، او گروهی همنظر را حول خود جمع آورده بود و به رغم مخالفت صریح خامنهای با آنان او حاضر نشده بود که آنان را ترک کند. به عکس، او اسفندیار رحیم مشایی را که از سوی خامنهای طرد شده بود و اطرافیان خامنهای او را رییس “جریان انحرافی” لقب داده بودند ارج داد و بر صدر نشاند و در مدح او سخنها گفت و عالیترین نشان کشور را به او داد.
احمدینژاد از این موضعگیریهای ضد ولی فقیه و تخطئه و تهدید و “افشاگری” در مورد نزدیکان علی خامنهای ظاهرا دو هدف عمده را دنبال میکرد. اول این که در بین مردم محبوبیت پیدا کند و برای نامزد مطلوب خود در انتخابات رأی جمعآوری کند (مخالفت با خامنهای رأی میآورد). دوم، اذهان مردم را از مسئولیت خود در قبال بحرانهای فاجعهبار و سوء سیاست اقتصادی دولت و تحریمهای بینالمللی منحرف کند و باند خامنهای را مسئول آنها بشناسد (“نگذاشتند چنین و چنان کنیم”). به این ترتیب، هرچه زمان گذشت و هر چه که به انتخابات نزدیکتر شدیم (و هر چه که بحرانهای سیاسی و اقتصادی شدیدتر و کمرشکنتر شد) لحن احمدینژاد علیه خامنهای و اطرافیان او تندتر شده است و اکنون کمتر روزی است که حرف تندی علیه آنان (و ظاهرا در حمایت از “حق مردم”) از او شنیده نشود. او به رغم این که خامنهای چنین اظهاراتی را خیانت و مخالف شرع و قانون و اخلاق دانسته است به آن ادامه میدهد و از آن فروگذار نیست.
اظهارات اخیر او در خوزستان واکنش تند اطرافیان خامنهای و از جمله حسین شریعتمداری (در کیهان) و فیروزآبادی رییس کل نیروهای مسلح را به دنبال آورده است. بسیاری در اندیشه استیضاح و عزل او از طریق مجلسند (که با یک اشاره خامنهای عملی است). ولی خامنهای در مخمصه عجیبی گرفتار شده و هنوز حاضر نشده است که هزینه سنگین این کار را بپردازد. او با عزل احمدینژاد در واقع خطای بزرگ و “بی بصیرتی” خود را در دفاع بی چون و چرا از او در گذشته عملا نشان خواهد داد. و چنین کاری در فاصله چند هفته به انتخابات جدید و پایان دوره احمدینژاد بحران جدیدی برای او ایجاد خواهد کرد. او تصور میکرد که دوره دوم احمدینژاد با صلح و صفا و خوشی به پایان میرسد و نامبرده که از چنین حمایت بیدریغ و پر هزینه او برخوردار شده بود برای همیشه سپاسگزار و قدردان باقی خواهد ماند. به طور قطع، او هیچگاه نمیتوانست تصور کند که این رییس جمهور برگزیده او چنین “نمک ناشناس” از کار درآید و این قدر برای او درد سر بیافریند.
خامنهای اکنون در سختترین و بدترین موقعیت سیاسی خود قرار گرفته است. انتخابات ریاست جمهوری در پیش است و او نه با دو جناح و بلکه سه جناح روبرو است. اصولگرایان اطراف او که فکر کردهاند رقیبی از دو جناح دیگر ندارند تا کنون بیست نامزد دادهاند. احمدینژاد میخواهد از «حلقه انحرافی» نامزد بدهد (ظاهرا رحیم مشایی) و او را وارد صحنه انتخابات بکند. اصلاحطلبان هم میخواهند از موضع ضعف خامنهای بهره بگیرند و به نحوی به این صحنه وارد شوند. این دو جناح تاکتیکهای مختلفی را پیش گرفتهاند. احمدینژاد روش شانتاژ را برگزیده است (“افشا میکنم”) و اصلاحطلبان راه استمالت را. پذیرش هر یک از این دو هزینههای سنگینی، از جمله برای اعتبار و “بصیرت” او، به همراه خواهد آورد و ممکن است کنترل انتخابات را نیز از دست او و عواملش بیرون بیاورد. رد هر دو آنها (و به خصوص نامزد احمدینژاد) هم بدون خطر نیست و عواقب نامعلوم و سنگینی میتواند داشته باشد. یک انتخابات محدود به اصولگرایان بله قربان گو هم به سختی میتواند “پرشور” بشود. او باید به سرعت در باره این مسایل تصمیم بگیرد – و در ضمن آن شاهد تبلور خشم و نارضایتی مردم فقرزده و بیدارو و نگران از حمله خارجی باشد که به تدریج متوجه شخص او میشود و مردم او را بیش از هر زمان دیگر مسئول بحرانهای داخلی و بینالمللی کشور میشناسند.
علی خامنهای روزهای به شدت سختی را میگذراند…
پیام برای این مطلب مسدود شده.