گزارش میدانی: کارگران پایتخت ناهار چه میخورند؟ نانِ خالی، قوُتِ غالب…
کیهان لندن: – حسن روحانی میگوید «والله دچار بحران نیستیم»، رییس اتاق بازرگانی میگوید سه ماه دیگر قحطی میآید.
– هزاران نفر از کارگران در تهران مجبورند برای سیر نگهداشتن شکم فقط نان خالی بخورند.
– کیهان لندن پای صحبت چند کارگر در پایتخت نشسته و از آنها پرسیده ناهار چه میخورند؟
حسن روحانی، ششم شهریور ۹۷، در صحن علنی مجلس شورای اسلامی گفت «پشت تریبونها نگوییم که ما دچار بحران شدهایم؛ والله ما دچار بحران نیستیم؛ ما در مرحله آسیب قرار داریم و گاهی موارد در لبِ تهدید هستیم»!
چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۸
او این ادعا را در جریان جلسه سوال نمایندگان از رییس جمهور مطرح کرد و ضمن رد هرگونه بحران در کشور گفت که نباید مردم را نگران کرد. اسحاق جهانگیری معاون اول روحانی نیز معتقد است شرایط دشوار است اما بنبست نیست.
عکس: کیهان لندن، حوالی میدان بهارستان تهران (زمستان ۱۳۹۳)
این ادعاها در حالیست که روز سهشنبه ۱۳ شهریور، پروانه سلحشوری نماینده تهران و عضو فراکسیون امید در جلسه علنی مجلس در نطقی جنجالی عنوان کرد «میخواستم از فقر، گرانی، بیکاری و درد مردم بگویم، اما دیدم چه بگویم که آنقدر دولت آشکار و پنهان وجود دارد که نمیدانیم چه کسی مسئول اقتصاد است و دغدغه برخی روحانیون بجای اینکه فقر، فساد و دینگریزی جوانان و اختلاس از بیتالمال باشد، درگیر تار موی زنان و دوچرخهسواری آنها است.»
بین آنچه دولتمردان در مورد اقتصاد کشور میگویند و گرفتاریهایی که شهروندان شبانهروز با آنها دست و پنجه نرم میکنند و وضعیت بغرنج معیشتی که روزمره با آن سر و کار دارند اختلاف از زمین تا آسمان است.
مسعود خوانساری رییس اتاق بازرگانی تهران در جلسه هیات نمایندگان اتاق بازرگانی بدون تعارف گفته «اگر وضعیت اقتصادی به این شکل پیش رود، تا سه ماه آینده قحطی را در بازار خواهیم داشت.»
خط فقر در تهران پنج میلیون تومان شده است و وضعیت در شهرهای بزرگ دیگر نیر چندان تفاوتی با پایتخت ندارد. گزارشهای میدانی حاکی از آن است که طبقه کارگر در ایران به ویژه در شهرهای بزرگ باید ۷۰ درصد درآمد خود را صرف تهیه غذا و خوراک فقط برای زنده ماندن کند.
کیهان لندن در گزارشی میدانی از تهران به وضعیت غذای کارگری و طبقه متوسط رو به پایین پرداخته و از آنها پرسیده چه میخورند.
۱۹ شهریور ۹۷، ظهر موقع ناهار میدان «ولیعصر» (میدان ولیعهد)؛ محمد که در یک پیک موتوری کار میکند و ۳۳ سال دارد حساب کرده با حقوق ماهانهاش و مخارجی که دارد برای ناهار روزانه نباید بیشتر از ۴۵۰۰ تومان خرج کند. او میگوید «با این پول چی میشه خورد؟ یک بسته پفک شده ۳ هزار تومان شده، چیزی نمیمونه، من باید نان خالی و پنیر بخورم.»
رضا، دور میدان ایستاده و منتظر وانت یا ماشینی است که او را برای نظافت یا بنایی و یا حمل بار و اسبابکشی صدا بزند. در پاسخ به این پرسش که کارگرهایی مثل تو که روز مزد هستند چه غذایی میخورند گفت: «فلافل، ارزونترین غذا بود؛ با یک ساندویچ سیر میشیم.»
چند متر جلوتر در مسیر بلوار کشاورز (بلوار الیزابت) سر ظهر بازار فلافلفروشیهای بلوار قرار دارد که معمولاً شلوغاند و اغلب مشتریان آن کارگران فصلی و موتوریها هستند.
در فلافلفروشی پشت سینما استقلال (سینما امپایر) خبر زیادی نیست. یکی دو نفر داخل مغازه مشغول گاز زدن به ساندویچ هستند. بیرون تقریباً خلوت است. تا همین چند وقت پیش هر روز حوالی ظهر مشتریان در برابر همین مغازه برای ناهار صف میکشیدند.
امیر صاحب مغازه که پشت دَخل نشسته میگوید: «دو ماه است فروش ما خیلی کم شده، همیشه این موقع اینجا صف میبستند. حالا ببینید چطور است، بخصوص از موقع شلوغیهای بازار خیلی کار ما کساد شد؛ البته وضعیت مردم را هم باید در نظر گرفت، قدرت خریدشان کم شده. همین الان بازار را نگاه کنید، میبینید کسی زیاد خرید نمیکند. اصلاً جمعیت با قبل، قابل مقایسه نیست. قبلاً کسی نمیآمد سؤال کند فلافل چند است. الان میآیند و میپرسند و راهشان را میکشند و میروند. همه این افراد کارگر هم نیستند. بین آنها کارمند هم هست.»
امیر ادامه میدهد: «پنج نفر در مغازه کار میکنند با خودم میشویم شش نفر، کاسبی یعنی سود، سر انگشتی حساب کنم پول کارگر و آب و برق و مالیات و خرید مواد هم از این دخل در نمیآید، سود پیشکش!»
مرد میانسالی با لباسی شیک شنونده حرفهای صاحب مغازه است، دنباله حرف او را میگیرد و میگوید: «فلافل غذای ارزانی است. کمترین قیمتی که از آن یادم میآید، ۴۰ تومان بود. من به دلیل شغلی که دارم مشتری ثابت اغذیه فروشیها هستم. یادم هست که کباب لقمه و سوسیس ۲۵ تومان بود، کنارش هم یک نوشابه میدادند. کباب لقمهاش هم گوشت حسابی بود. فلافل هم از آن موقع که باب شد، خیلی طرفدار پیدا کرد. یک دلیل هم همین ارزانیاش بود. کلاً غذای کارگری بود الان وضعیت همینطور پیش برود میشود غذای لاکچری!» (خنده)
وقتی بازار فلافل فروشها و کوکوفروشها کساد است و ساندویچ سیبزمینی و تخم مرغ گرانتر شده یعنی یک عده حتماً برای سیر کردن شکم مجبورند فقط نان خالی بخورند
جواد صاحب یکی از چند فلافلفروشی پیچ شمیران است. مشتریان او مدتی است کم شدهاند. وی در اینباره میگوید: «در یکماه گذشته که همه چیز گران شد ما گران نکردیم، چون مشتری توان ندارد، اما هر روز داریم مواد اولیه را گرانتر میخریم. روغن ۱۶ کیلویی را که ۷۰ هزار تومان میخریدیم الان شده ۹۷ هزار تومان. تازه صاحب مغازهای که از او روغن میخریم منت میگذارد و میگوید اگر مشتری چندسالهام نبودی اصلاً روغن به تو نمیفروختم چون باز هم قرار است گران شود. او هم مجبور است نفروشد چون گران میشود.»
جواد ادامه میدهد: «خیارشور و ترشی و مخلّفات دیگر هم این روزها قیمت ثابتی ندارند. هر کس هر چی خواست میفروشد و هیچ نظارتی هم نیست. قیمت ادویه هم بالا رفته، نوشابه را میفروختم هزار تومان، شد ۱۲۰۰ تومان، آب معدنی هم که هر هفته ۲۰۰ تومان گرانتر میشود. میگویند بطری آب معدنی هم وارد میکردند الان تحریم شده، یعنی در این چهل سال یک بطری هم نتوانستهاند تولید کنند!»
شرمنده مشتریها هستم؛ کارگرمان قرار بود عقد کند!
۲۰ شهریور ۹۷، موقع ناهار، اغذیهفروشی؛ حوالی میدان «امام حسین» (میدان فوزیه)
آنهایی که تهران را میشناسد میدانند اقشاری که اطراف میدان «امام حسین» زندگی میکنند اغلب از کارگران هستند و همچنین دانشجویان کم درآمد. از قدیم ساکنان این منطقه بیشتر از طبقات متوسط پایین و تنگدست بودند و پس از انقلاب چند برابر شدهاند. اینجا هر چه هم که گران بود اما غذا ارزان بود.
فلافل ۴۵۰۰ تومان: یکی از اغذیهفروشهای این میدان قدیمی که ۲۰ سال کاسب محل است میگوید: «کاهو، گوجه، نان و خیارشور و کلاً همه چیز گران شده، مجبورم ساندویجها را گران کنم. باور کن دلم نمیخواهد مشتریها گران بخرند، میدانم ندارند، خبر دارم از جیبشان، کاسب از جیب مشتریهایش خبر دارد، شرمندهشان میشوم. اما چه کار کنم؟ نان را دانهای ۵۰۰ تومان میخرم. نخود و کاهو و خیارشور و گوجه و ترشی هم هست. همه را هم باید روزانه بخریم، اصلاً نمیصرفد، هیچوقت اینقدر کساد نبود، بیرودربایستی بگویم، همین چهارشنبه پیش گفتم تعطیل کنم. با کارگرهای مغازه نشستیم و حرف زدیم. به خاطر آنها بود که تعطیل نکردم. اینجا شش نفر نان میخورند، همهشان هم زن و بچه دارند، بیکار میشوند.»
او به یکی از کارگرها اشاره میکند، جوانی با صورت آفتابخورده، میگوید: «این آرمان قرار بود آخر ماه عقد کند با این اوضاع…»
ساندویچ کوکوسبزی ۷۰۰۰ تومان: در مغازهای قدیمی در خیابان ایرانشهر بالای میدان فردوسی؛ صاحباش میگوید: «قیمتهای مغازه من کف قیمت بازار است. سود چندانی نمیکنم، غذا را کم میآورم که زود تمام شود. من خودم هم کارگر بودم؛ ۱۰ سال است با همسرم اینجا را باز کردهام اما الان به این روز افتادهام که میبینید؛ دیگر صرفه ندارد. کاسبی دیگر مثل قبل نیست.»
«وقتی وضعیت ساندویچیها اینطور است وضعیت رستورانها بهتر از این نیست» این را کارمندی میگوید که ادعا میکند تا همین یک سال قبل معمولاً هفتهای یکی دو بار غذا را به همراه خانواده در رستوران میخورده است. او میگوید کارمند سازمان تربیت بدنی است: «… هفته قبل به رستورانی که مشتری ثابت آن بودم رفتم؛ صاحب مغازه که از دوستان قدیمی است تعریف میکرد اینجا را بفروشم و پولش را ملک بخرم سال دیگر چندین برابر سود میکنم. تازه پول آب و برق و کارگر و مالیات تجاری هم نمیدهم!»
مُزد که باشد غذا هم هست
اطراف میدان تجریش چند نفری کنار یک چرخدستی نشستهاند. باربرانی نسبتاً جوان با چهرههای خسته؛ آنها از سیستان و بلوچستان برای کار به پایتخت آمدهاند. حال و حوصلهی حرف زدن هم ندارند. نزدیک که میشوم اولش فکر میکنند برای دادن کار به آنها نزدیک شدهام، اما وقتی از آنها میپرسم ناهار خوردهاید، همدیگر را نگاه میکنند. «ناهار؟!» میپرسم ناهار چی میخورید؟ یکی از آنها که به نظر باسابقهتر از بقیه است جواب میدهد: «هر چی، بستگی به مُزد روزمان دارد.» یکی دیگر از آنها با خنده میگوید: «مثل امروز که هزارتومان هم کار نکردیم و ناهارمان میشود یک تکه نان!» میگویند «اوضاع باربری هم کساد است، هیچ خبری نیست.»
کمی آنطرفتر، کودکی تا کمر وسط سطل زباله شیرجه زده؛ تهمانده چیزی شبیه غذا را پیدا میکند، با خوشحالی دختربچهای را صدا میزند: «زهرااااا…» (با خنده)
پیام برای این مطلب مسدود شده.