نامه ای به پدر محسن روح الامینی؛ حتما می دانید چرا بازجو دهان و دندان های محسن را خُرد کرد
مسیح علینژآد: آقای روح الامینی دیده ام دوباره با رسانه های داخل ایران گفتگو کرده اید و گفته اید که این خبرنگار ضد انقلاب صدها بار به من زنگ زده و بعد هم گفته اید البته این خبرنگار اصلا ارزش حرف زدن ندارد.
آنها هم تیتر زده اند به سبکِ سیاقِ خودشان که آقای روح الامینی جوجه اردک زشت را ضایع کرد!
اولا خوب است شما که به رسانه های داخل ایران با آزادی و امنیتِ کامل دسترسی دارید و مرتب با آنها گفتگو می کنید بگویید من جوجه اردک زشت نیستم، یکی هستم شبیه به محسن پسرِ شما. معترض هستم. اما متاسفانه تا ما تبدیل به جنازه نشویم گاهی وقت ها برای پدرانی چون شما هم زشت به نظر می آییم….
دوم اینکه گفتید این خبرنگارِ ضد انقلاب ارزش حرف زدن ندارد. جناب روح الامینی! اگر زمانی که محسن ها زنده هستند، خویشاوندانِ فکری شما در حاکمیت برای شان «ارزش» قایل شوند و آنها را با همین القابِ معروفی که شما نیز به کار می برید روانه زندان و تبعید نکنند، انسانی تر است تا آنکه وقتی بی زبان و بی جان شدند، تازه تبدیل بشوند به پرونده های ارشمندی زیر بغل تان.
می دانم بسیاری از همفکران و دوستانم به من خرده خواهند گرفت که چرا برای تان می نویسم. اما شما از دیدگاه من پدری هستید که بی شک گوشه ای از دل و درون تان زخمی شده است. من مثل شما نمی اندیشم و مثل شما نمی گویم که آقای روح الامینی ارزش حرف زدن ندارد. چون هر چه می کشیم از همین ارزشگذاری های عبث است، از همین بی تفاوت از کنار هم گذشتن هاست. از همین نگاهِ بی رحمانه ای است که سایه افکنده میانِ دو نسل.
هم سنِ پدرم هستید. شما پست و مقام دارید او اما از همه اینها محروم است ولی اگر با دختری که مثل شما نمی اندیشد هم عقیده نیستید به نظرم خوب نیست بگویید اصلا ارزش حرف زدن ندارد. غریبه نیستم، یکی هستم درست مثل محسنِ شما. خودتان در یکی از مصاحبه های تان گفته اید که چند بار مادر محسن به شما گفته است که اگر محسن رفت به فکرِ محسن های مردم باشید. خب من هم یکی از همان مردم ام که مثل شما و حتی شبیه پدرِ خودم هم فکر نمی کنم اما شاید مادران تاب و شکیبایی شان بیشتر از پدران است که ما را تا وقتی که زنده ایم می بینند ولی پدران گاهی وقت ها فرزندان شان را قربانیِ غرورشان می کنند.
اگر می بینید من نیز حالا فرسنگ ها دور از ایران هستم به این دلیل است که در همان خانه مشترک مان ایران جایی جز کهریزک و اوین ندارم. ورنه من هم از اینکه برای رسانه های فارسی زبانِ غیر ایرانی کار کنم از درون خوشحال نیستم. آرزوی قلبی ام این است که در کشور خودم و در رسانه ای که در خاک و خانه خودم باشد کار خبری کنم. من هم دلم نمی خواهد در رسانه هایی که سایه دولت های غیر ایرانی روی آن است کار کنم. به نظرم خیلی ها دوست دارند وقتی از ایران می نویسند در رسانه ای مستقل کار کنند. همین یک اعترافِ ساده هم نمی دانم چه فرجامی را برای آینده شغلی ام رقم خواهد زد. چون به هر حال مدیرانِ رسانه های معتبر فارسی زبانِ بیرون ایران نیز دوست دارند خبرنگارانی را مشغول به کار کنند که بگویند با افتخار با آن رسانه ها کار می کنند. نه آنکه از کار کردن در اینجا شرمگین باشم، نه، اما افتخار می کردم اگر شما و امثال شما تحمل تان بالا بود و ما می توانستیم بدون ترس از زخمِ زبانِ شما و زخمِ تازیانه ی مرتضوی ها در خانه خودمان می ماندیم و پرسشگری می کردیم.
حکومتی که پرسشگرانِ دلسوزی مثل ژیلا بنی یعقوب را سی سال از کار خبری محروم می کند و یکی مثل سیامک قادری خبرنگار سابق ایرنا را با شکایت علی اکبر جوانفکر یار غارِ آقای احمدی نژاد روانه اوین می کند و یکی مثل محمد داوری که تنها از شکنجه شدگان کهریزک فیلم تهیه کرده بود را در زندان پیر می کند، مقصر است نه من و ما که چاره ای جز خبرنگار بودن در رسانه های بیرونِ ایران نداریم!
من این همکارانم را دست بسته در حبس دیده ام و انتخاب کردم در تبعید بمانم تا بتوانم صداهای خقه شده در داخل ایران را صدایی باشم. چون می بینم که خانم پروین فهیمی مادر سهرابِ اعرابی جوانی که مثلِ جوانِ شما بی رحمانه کشته شد، هرگز مثل شما رسانه ای در داخل ایران پیدا نکرد. هیچ یک از خبرنگارانِ صدا و سیما برای مصاحبه با او صف نمی کشند. چون می بینم مادر حمید حسین بیک عراقی را فارس بسیجی معرفی می کند اما او هرگز مثل شما به صدا و سیما دعوت نمی شود تا واقعیت را بگوید.
چون می دانم سایت پنجره و چه و چه هرگز سراغ همسر علی حسن پور و مادر مصطفی کریم بیگی و مادر ستار بهشتی و دیگران و دیگران نمی روند تا آنها هم مثل شما از رنجی که می کشند با مردم و مسولانی که پنبه در گوش کرده اند سخن بگویند تا کمی از اندوه شان کم شود. شما خوب می دانید که همدردی از غم و داغِ آدم کم می کند اما کسی در سایت های تابناک و بولتن نیوزی که با شما مصاحبه می کنند اساسا نامی از علی فتحعلیان و محرم چگینی و حسین اخترزند و شبنم سهرابی و شهرام فرج زاده و محمد مختاری نشنیده است…اگر کسی جرات نکرد بگوید محسنِ شما بسیجی است اما صانع ژاله را در صدا و سیما بسیجی و جاسوس معرفی کردند ولی هیچ خبرنگاری در داخل ایران آنگونه که برای مصاحبه با شما سر و دست می شکند جرات نیافت تا سراغ این خانواده برود. در خلوت تان به اینها فکر کنید. اگر بیرون ایران بودن را لکه ننگ برای من می دانید آیا در داخل می ماندم و هیچ کاری از من برای خبررسانی در مورد این خانواده ها بر نمی آمد شما آن را افتخار می نامیدید؟
همان رامین آقازاده قهرمانی که شما خودتان به عنوان چهارمین قربانی کهریزک از او نام بردید، کجا نامش در رسانه های داخل ایران فرصت ظهور یافت؟ او هم یکی بود مثل محسن اما خانواده اش دو سال سکوت کردند و هیچ خبرنگاری در داخل ایران فرصت این را نیافت که گزارش تهیه شده از این خانواده را در رسانه های داخلی منتشر کند. می بینید چقدر راحت است برای شما و چه سخت می گذرد بر دیگرانی که دست شان به بالایی ها و حتی به شما هم نمی رسد؟ فرسنگ ها فاصله است میان این خانواده ها و مسولان نظام. این خلا میان مردم و مسولان را در تمامِ دنیا معمولان خبرنگاران پر می کنند. اما در ایران خبرنگار بودن زمانی مورد ستایش مسولان است که آنها فقط سراغ پرونده های رسمی بروند.
می دانید اولین بار وقتی روزنامه شرق و بهار بعد از گذشتِ سه سال تازه توانستند گزارشی از وضعیت خانواده های کشته شدگان کهریزک منتشر کنند ما چقدر خوشحال شدیم که این درد فرصتِ قسمت شدن با خبرنگاران داخلی را یافت؟ سه سال گذشت و هیچ یک از روزنامه ها و رسانه های رسمی کشور پرونده کشته شدگان انتخابات را مثل پرونده محسن و محمد کامرانی و امیر جوادی فر پوشش خبری ندادند. شما هم فرزند از دست داده اید چطور چشم بر این مسئله ساده می بندید و راحت به کسانی که بیرون ایران مانده اند زخم زبان می زنید که ضد انقلاب هستند و ارزش حرف زدن هم ندارند؟ اگر پرسشگری به معنی زشت بودن است شاید باور نکنید که چقدر از درونم خوشحالم وقتی می بینم سایت های هوادار شما مرا «زشت» می خوانند و شما را زیبا.
می دانم این نوشته را دوستانم دوست ندارند چون آنها هم گاهی وقت ها مثل شما خشمگین می شوند و می گویند که شما ارزش پاسخ دادن ندارید. اما برای من دارید چون علی رغم تمامی اختلافِ فکری مان از اینکه به اندازه توانایی تان پای پرونده محسن ایستادید و باعث شدید که خانواده های کشته شدگان گمنامِ زندان های ایران دیگر به راحتی انکار نشوند از شما تشکر می کنم….راه درازی پیشِ روی ماست چه خوش تان بیاید چه نه ایران خانه من هم هست. حالا چند صباحی دیوار و سنگ و خاک و درخت و زمین اش مالِ شما، عشق و امید و آرزوی دوباره بازگشتن کنار پدرانِ بی رحمی مثل شما هم از آنِ ما…
با این همه پر از امید می شوم وقتی که می بینم هیچ نفرتی از شما نمی توانم به دل بگیرم چون همین نفرت داشتن هاست که کهریزک را می سازد. مهمتر از همه هیچ کس نداند من و شما در خلوت مان خوب می دانیم که من «صدها» بار به شما زنگ نزدم. از اینکه شما دو تماس تلفنی ام را اغراق می کنید راستش توی دلم احساس غرور می کنم چون می دانم برای تان همان دو تماس ساده ام به اندازه صدها تماس «ارزش» داشت که تا کنون یک بار در صدا و سیمای جمهوری اسلامی و یک بار هم در یک وب سایت داخلی در موردش حرف زدید. می دانم بعد از این نامه دیگر حرف نخواهید زد تا ارزش نداشتن را در عمل ثابت کنید اما پیش خودم می گویم، لابد احساسِ گناهی در درون شماست و خوب می دانید که من هم یکی هستم مثل محسن که دوست داشتم در خانه خودم و نه در کهریزک و اوین، منتقد باقی بمانم. می دانید که شما هم تقصیر دارید و برای همین هر بار به زبان می آورید که فلانی بی ارزش است و فلانی صدها تماس گرفت تا از بار گناه و عذابِ وجدان تان کم کنید. شاید هم در دل تان می دانید که ارزشِ یک کشور به قدردانی از جوانانِ پرسشگر و منتقدِ آن سرزمین است. یادتان هست که در یکی از مصاحبه های تان گفته بودید محسن پسرم همیشه صادق بود و می دانم که بازجو ها صداقتش را تحمل نکردند و دهانش را خرد کردند؟ دهان شکسته ی محسن هیچ وقت از خاطرم نمی رود و همیشه با خودم می گویم اگر بازجو می فهمید که محسن ارزش حرف زدن دارد، آنوقت صبوری می کرد او را می شنید و در عوض دهان و دندان هایش را خرد نمی کرد…
به امید روزهای روشن
پیام برای این مطلب مسدود شده.