نامهای به برادرم، دربارهی آزادی: شهاب اسفندیاری عزیزم، برادر و رفیق روزهای سخت،
حسین درخشان: سلامم را بپذیر. شنیدهام که از زمان انتخابات و حمایتم از حسن روحانی از جانب برخی دوستان حزبالهی که زمانی حامیِ من بودند تحت فشاری. عجیب نیست، چرا که بعضی از آنان گمان میبردند من پس از آزادی، مثل برخی سستعنصران پیشین، به خدمت گفتمان فاسد، سرکوبگر و آزادیستیزی که کره شمالی را آرمانشهر و سعید امامی را قهرمان خود میداند در میایم.
این نامه را به تو مینویسم، چون تنها کسی بودی که از روزهای ترسناک اول بازداشت تا شبهای ناامیدی آخر آن کابوس شش سالهی در زندان پایم ایستادی و خطر بازداشت و گرفتاری و بدنامی را بجان خریدی. خطابم به توست چون باسوادترین، منصفترین، سالمترین، دلسوزترین و شجاعترین حزبالهیای هستی که میشناسم.
من بابت زخم زبانهایی که بخاطرم میخوری عمیقا از تو و دیگر دوستانِ هنوز حامی عذر میخواهم. اما به عنوان یک باورمند به انقلاب اسلامی و بنیانگذارش از اینکه جلوی جریانِ آزادیستیز و منحرف از اصول انقلاب اسلامی بایستم عذر نمیخواهم.
منظورم جریانی است که تنها نوک بیرون از آبِ آن را به نام «جبهه پایداری» در این سالها شناختهایم؛ جریانی جبرگرا، انزواطلب، آزادیستیز، ظاهرپرست، میلیتاریست، خشونتخواه، زنستیز، ماکیاولیست، تمرکزگرا، ناسیونالیستِ نژادپرست، و فسادپرور. جریانی پیچیده که از دو دهه پیش به شکلی خزنده برای کنترل تمام مراکز مهم سیاستگذاری فرهنگی اقتصادی و سیاسی و امنیتی کشور خیز برداشت و موفق شد هشت سال به کمک عروسکی اجارهای بنام احمدینژاد (که نهایتا چموشی کرد و خود را ویران) انقلاب را از مسیر امام خارج و کشور را به آستانه سقوط بکشاند.
هرچند انتخابات ۹۲ و ۹۴ بخشی از نفوذ رسمی آنان را کاهش داد، اما این جریان فتنهگر نه تنها هنوز بخش عمدهی قدرت غیررسمی خود را نگه داشته، بلکه درکمین کوچکترین فرصت برای جبران مافات نشسته و مترصد دستیابی به فتح الفتوحش (جانشینی آیتالله خامنهای) است.
این جریان خود را شاگرد و وامدار آیتالله مصباح یزدی میداند، اما احتمالا این هم مانند ادعای پیرویاش از آیت الله خامنهای دروغین است. فقط از نام این دو شخصیت استفاده میکند تا بتواند جوانان ساده دل و متدین را فریب دهد. البته آقای مصباح فرد محترم و باسوادیست، اما تفسیری که ایشان و شاگردانش از شکل و غایت جمهوری اسلامی دارد زمین تا آسمان با دیدگاه امام خمینی و شاگردان او متفاوت است. جمهوری اسلامی آقای مصباح چیزی نیست که مردم چهار دهه پیش به آن آری گفتند و در قانون اساسی متبلور شد. وارد این بحث نشویم. خودت میدانی چه میگویم و همان چندبار دفاعت از فرهادی و کیارسمتی و بنیاعتماد برای فهمیدن مواضعت برابر این جریان کافی است.
لابد از دوران فعالیت دانشجویی یادت هست که خطر این تفکر آزادیستیز را برای انقلاب خمینی یک نفر از نزدیگترین شاگردان خمینی همه بهتر میفهمید: سید محمد خاتمی، مشاور و نویسنده پیامهای خمینی، در اوایل دهه هشتاد بارها هشدار داد که حذف آزادی از گفتمان جمهوری اسلامی منجر به سقوط خواهد شد. حالا پس از ۱۵ سال خطری که او در خشت خام میدید منِ کمترین و بسیاری مانند من در آینه میبینیم.
شهاب عزیز، باور کن آخرین فرصت بقای این انقلابِ هنوز بیمانند و نظامی مستقل که (با همه کاستیهایش) از آن برخاسته تنها یک چیز است: حرکت فوری و رادیکال به سمت «آزادی» که آن هم تنها بهدست جوانهای انقلابی و اصولگرا مثل تو ممکن است. چرا؟
کسریِ آزادی نیروی انسانی تحصیلکرده و سالم و کارآمد این کشور را بطرزی ترسناک به بهانههای گوناگون فراری داده یا خانهنشین کرده است. درنتیجه چرخهی بیپایانی از فساد و ناکارامدی شکل گرفته که پس از چهار دهه کشور را زمینگیر و درآستانهی فروپاشی کامل داخلی قرار داده است. وضع در بیرون مرزها و از نظر صنایع دفاعی به نسبت خوب است، شاید چون حوزههایی تخصصی و حساساند که سیاستگذارانی کمتعداد دارند. اما جامعهی ایران از درون در آستانه فروپاشی است.
تبعیضها و نابرابری در حقوق و فرصتها امید به آینده را در مردم کشته و در انبوهی از جوانان به افسردگی یا بیهنجاری یا میل به مهاجرت منجر شده. ابتدا از سفرهای کوتاه به کشورهای همسایه برای تفریحات ابتدایی مثل موسیقی و ساحل و ورزش و عروسی و غیره شروع شده و پس از کمی تحصیل به مهاجرت دایمی میانجامد. ایران به جامعهای تکهپاره و توزیع شده در بیرون از خود تبدیل شده که تنها از بخشی کوچک از نیروی انسانیای را که خود تولید کرده بهره میبرد.
نارضایتی زنان و دختران جوان از انواع تبعیض و آزار فیزیکی و روانی و به انفجار نزدیک شده است. نابرابری طبقاتی ناشی از فساد و تحریم و ناکارآمدی به حد بحرانی رسیده است. اقلیتهای حتا مشروع دینی یا مذهبی تحت فشارهای گوناگون سیاسی-اقتصادی در حال له شدن یا فرارند. مردم برای ادامه زندگی بطور سیستماتیک ناچار به ریا و تزویرند و به فرزندانشان از خردسالی دروغگویی برای بقا را یاد میدهند. مهمترین کانال ارتباطی حاکمیت با جامعه، یعنی صداوسیما، به ورشکستگی مالی و مشروعیتی رسیده. و از همه خطرناکتر، آزادی بیان و عقیده برای نقد عمومیِ مسایل مهم، با مکانیزمهایی هوشمندتر از پیش (با شیوههایی بیشتر از نوع هاکسلی تا اوررول)، بسیار محدود شده است. نتیجهی اینها جامعهای ترسیده، بیهنجار، ناامید، پراکنده، فرصتطلب، متظاهر، خسته، و غمزده است که هرکس بتواند رخت خود را از آن بیرون میکشد.
شاید بگویی چهل سال است مخالفان ازین حرفها میزنند. اما اوضاع در یک سال اخیر حادتر از همیشه شده. امید به بهبود اقتصادی پس از ریاست ترامپ بر آمریکا کمرنگ شده است، چرا که سیاستهای او هم روند سرمایهگذاری خارجی لازم را برای ایجاد شغل و افزایش رفاه کند کرده و هم، با تهدیدهایش به براندازی، گشایش در فضای سیاسی را دشوار. همزمان، هاشمی رفسنجانی که در دو دهه اخیر وزنهای سنگین به سود جریان واقعبین و میانهرو در مدیریت کلان کشور بود و نقش اساسی در تعدیل کردن لابیهای جریان آزادیستیز نزد رهبری داشت درگذشته و رهبری را برابر این جریان فتنهگر تنها گذاشته است. از سوی دیگر، رژیم سعودی (هرچند خودش معلوم نیست چقدر دوام بیاورد)، اسراییل و حامیانشان در اروپا و آمریکا، به کمک گروههای مخالف تندرو، برنامهای پرحجم را برای تحریک نارضایتی تمام اقلیتها و گروههای ناراضی در ایران آغاز کرده و منتظر جرقهای از نوع خودسوزی دستفروش جوان تونسیاند تا کل ایران را به آتش بکشند. اینها به کنار، سن آیتالله خامنهای دارد به هشتاد نزدیک میشود و هرچند عمر دست خداست، ولی انجام چنین مسوولیت سنگینی در این سن و سال آسان نیست.
در چنین وضعیتی، بخش عمدهای از حاکمیت متاسفانه و تحت تاثیر جریانِ آزادیستیز، که طی دو دهه در تمام مراکز حساسِ سیاستساز و سیاستگذار نظام نیز نفوذ کرده و بازگشت جریان میانهرو را تهدیدی برای موجودیت خود میبیند، فضای کشور را بجای بازتر کردن منقبضتر کرده است. رد صلاحیتهای بیسابقهی پس از انتخابات (ماجرای سپنتا نیکنام و مینو خالقی)، محدودیتهای نوظهور برای زنان (از منع حضور در ورزشگاهها گرفته تا منع وزارت و…) و برای جوانان (سختگیریهای مداوم دربارهی پوشش و تفریح) انگار برای شوراندن بدنهی قشر متوسط علیه دولت کنونی و آیندهی جریان میانهرو طراحی شدهاند.
خلاصه بگویم، ستیز با آزادی منجر به ورشکستگی انقلاب و نظام از نظر سرمایهی انسانی شده و سیکلی معیوب از مشکلات و ناتوانی از حل آن را خلق کرده است. آزادی شعار اصلی انقلاب اسلامی بود. حتا استقلال هم در واقع نوعی از آزادی است، آزادی از دخالت خارجی. جمهوری اسلامی قرار بود از تمام کشورهای منطقه در شاخصهای اجتماعی جلویمان بیندازد، نه اینکه در حد دستاوردهای پس از جنگ بایستیم و دو دهه درجا بزنیم و حتا از دیگران عقب بیفتیم. جمهوری اسلامی قرار بود مسلمان بودن را ممکن کند، نه ضروری.
با این وصف، طبیعتا تصادفی نیست که ادارهی کشور هنوز پس از چهار دهه بدست مدیران بازنشستهی نسل دوم انقلاب است که همه هم تقریبا محصول کادرسازی شهید بهشتی در دهه شصتاند. (اینکه مثلا پس از ۴۰ سال هنوز کسی به کارآمدی و سلامت بیژن نامدار زنگنهی هفتاد و چندساله نداریم یعنی هزاران هزار جوانِ مستعد بهتر از زنگنه شدن را راندهایم تا همه دنیا خدمتشان را بخواهند، جز در ایران.)
شهاب عزیزم، بهتراز من میدانی که آدمِ تحصیلکرده و دنیادیده و شجاع و سالم و دلداده به انقلاب خمینی مثل تو میبایست هزاران هزار باشند، ولی انگشتشمارند. من یکی از آن هزاران بودم که به عشق خدمت به وطن بازگشتم و همین جریان آزادیستیز ۱۹/۵ سال حکم حبس برایم از دادگاه گرفت. تو، بهلطف خدا و یاری شاگردِ تنها ماندهی خمینی، مرا پس از شش سال از آن وضعیت گروتِسک نجات دادی. حالا نجات آینده کشور این انقلاب، و اینهمه خون و اشکی که نثار آن شده، نیز تنها بدست انگشتشمار جوانانی مانند تو که هنوز مورد اعتماد حاکمیتاند ممکن است.
فرصت زیادی نمانده، شاید تنها به درازای عمر معدود شاگردانِ باقیماندهی خمینی. این نظام اگر درین مهلتِ کوتاه نتواند آزادیهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را به جایگاهی دست کم در حد ماههای نخستین انقلاب داشت برگرداند، سقوطش قطعی است و در آن صورت حسرت همهی ما ابدی. چرا که فروپاشی این نظام، خوب یا بد، یعنی ویرانی و فروپاشیِ همه جانبهی این ملت و تکه پارهشدن این سرزمین. کاش تو حداقل این خطر را ببینی و رانندگانِ این اتوبوسِ راهیِ دره را بیدار کنی، چون دیگران با توجیههای گوناگون تنها دارند رانندگان را به سقوط سریعتر تشویق میکنند.
برادر مسنتر ولی کوچکترت،
حسین درخشان
پیام برای این مطلب مسدود شده.