دانشجوی افغان در ایران: هویت خود را در دانشگاه مخفی می کردم
ایران وایر: در تمام دوران دانشگاه تلاش میکرده هویت افغانستانی خود را از دیگران مخفی نگه دارد تا مبادا با رفتار و نگاههای آزار دهنده دانشجویان ایرانی مواجه شود: «همه سعی میکردیم کسی نفهمد که ایرانی نیستیم. هیچ حس خوبی نیست که با همه متفاوت باشی. به خاطر همین من با هیچ کس دوست نمی شدم چون نمیخواستم بفهمند من مثل آن ها نیستم. یا مجبور می شدی به خاطر خیلی مسایل و مشکلات زندگی خود به آن ها دروغ بگویی.»
دو سال است که فارعالتحصیل شده اما هیچ اداره و شرکتی حاضر نیست او را استخدام کند. میگوید شهروندان افغانستانی که در ایران تحصیل کرده اند و در بخشهای مختلف تخصص دارند، به ندرت تنها در برخی از شرکتهای خصوصی استخدام میشوند.
«تبسم» زاده افغانستان و مقیم مشهد است. او سال ۱۳۹۵ از دانشگاه علمی کاربردی مشهد در رشته «IT» با گرایش طراحی صفحات وب مدرک کارشناسی خود را گرفت. در این مدت بارها برای یافتن کار به ادارات و شرکتهای مختلف سر زده ولی هنوز نتوانسته است کار پیدا کند.
تبسم سال ۱۳۶۷ در کابل افغانستان متولد شده و هنگامی که فقط پنج ساله بوده، همراه خانواده اش به ایران مهاجرت کرده و در مشهد ساکن شده است. سفر خانواده اش به ایران ابتدا برای سیاحت بوده اما تشدید جنگ در افغانستان باعث میشود که دیگر به آن جا بر نگردند.
روزهایی را که به دلیل افغانستانی بودن در مدارس ایران پذیرفته نمیشده، هنوز فراموش نکرده است. یادش میآید که خانوادهاش با چه مشکلاتی برای او و برادرش کارت واکسن درست کردند و آن ها را از مدرسه «بعثت» که یکی از مدارس غیرانتفاعی افغانستانیها است و در آموزش و پرورش ایران اعتباری ندارد، به دبستان «هاشمی نژاد» مشهد منتقل کردند. آن ها چهار سال را در مدرسه بعثت درس خوانده بودند چون هیچ مدرسه دیگری حاضر نمی شد کودکان مهاجران افغانستانی را بپذیرد: «در دبستان هاشمی نژاد مشهد در منطقه “طلاب” مراجعه کردیم. در اول قبول نمیکردند. به خیلی سختی و مشکلات پذیرفت که از ما امتحان بگیرند چون مدارک مدرسه قبلی ما اعتباری نداشتند. خیلی دوندگیها داشت. آموزش پروش، کارت واکسین و… میخواستند. به ما کارت واکسین نمیدادند چون در ایران به دنیا نیامده بودیم و هیچ گواهی ولادتی نداشتیم. بالاخره خانواده ما با هزاران زحمت از بیمارستان هاشمی برای من و برادرم کارت واکسین تهیه کردند. مدرسه هاشمی نژاد از ما امتحان گرفت و هر دو ما را در کلاس پنچم جذب نمود.»
او و برادرش هر سال تحصیلی باید از اول این پروسه ثبت نام را طی می کرده اند و هربار چند روز طول میکشیده است. تبسم می گوید کمکهای موقتی سازمان ملل متحد تنها دل خوشی آنها در دوران مدرسه بوده است: «شاید حدود سال های 1377 سازمان ملل از مهاجران خیلی حمایت می کرد؛ مثلا در مدارس به مهاجران سالی یک بار تمام مایحتاج تحصیلی مثل کتاب، دفتر، قلم و… را میدادند ولی بعدها کمکهایشان قطع شد.»
او در دوران مدرسه بارها مورد تبعیض واقع شده است: «در اوایل برخوردها خوب بود. هم کلاسیهایم و بعضی از معلمین خبر نداشتند که من افغانستانی هستم. بعضی معلمها هم بودند که رفتار خوب نداشتند. ولی وقتی که شامل دبیرستان شدم، چون برنامهها مهم تر شده بود، تبعیض و بد رفتاریها زیادتر احساس می شد. در بیش تر برنامهها ما اجازه اشتراک نداشتیم و محدودیت ها بیش تر بودند؛ مثل بسیج که امتیازاتی داشت و ما حق عضویت نداشتیم یا مسابقات، المپیادها و امثال این ها. در انتخاب رشته هم، رشتههای کاربردی، حرفه و فن بود که افغانستانیها اجازه ثبتنام در آن را نداشتند؛ یعنی نمی توانستیم به هنرستان برویم.»
کلاس یازدهم بوده و خودش را برای کنکور آماده میکرده است که متوجه میشود دانشآموزان افغانستانی اجازه شرکت در کنکور را ندارند. حتی به آنها اجازه ثبتنام در مقطع پیشدانشگاهی هم داده نمیشود: «کل آرزوهای پزشک شدن و درس خواندن و همه چیز را فراموش کردم. دیگر انگیزه زیادی هم برای درس خواندن نداشتم. متاسفانه همین باعث شد در دیپلم خود نمره خیلی خوبی نداشته باشم. من بعد از دیپلم گرفتن مجبور شدم خانه نشین شوم در حالی که همه دوستانم یا دانشگاه رفتند یا کنکور می دادند.»
پس از مدتی تصمیم میگیرد در یکی از مدارس خودگران افغانستانی برای مقطع پیش دانشگاهی ثبت نام کند. بعد از دو سال خانه نشینی، از سیستم «دانشگاه علمی کاربردی» که بدون امتحان کنکور و بر اساس شرط معدل دانشجو میپذیرد، مطلع میشود: «آن جا رفتم اما هیچ کدام از رشتههایی که در ذهنم بود، از رشتههای تجربی و طب را نداشت. مجبورا کامپیوتر را انتخاب کردم و قبول شدم. در سال 1386 در رشته سخت افزار کامپیوتر وارد دانشگاه علمی کاربردی صنعتی خراسان شدم. پروسه ثبت نام آن خیلی سخت بود؛ چندین برابر یک ایرانی. از آن ها فقط دیپلم، عکس و شناسنامه لازم بود که ببرند و نیم ساعته ثبتنام میشدند. اما از مهاجران ماهها طول میکشید. من رفتم از کنسول گری مشهد پاسپورت گرفتم، بعد رفتم افغانستان و از هرات ویزا تحصیلی گرفتم و دوباره آمدم ایران.»
تبسم خیال میکرده در محیط دانشگاه دیگر خبری از تبعیض نیست اما تصوراتش اشتباه از آب درمی آید. می گوید همراه چند مهاجر افغانستانی دیگر که در آن جا دانشجو بوده اند، همواره سعی میکنند تا هویت اصلیشان فاش نشود تا از کنایه و زخم زبان در امان باشند: «یک روز که من رفته بودم با مسوول ثبتنام آن جا در مورد یک وضعیتم همراهش صحبت کنم، پاسپورتم را گذاشته بودم روی میزش که یک دانشجوی ایرانی وارد شد. او را بیرون کرد و در اتاق را هم بست که متوجه نشود من افغانستانی هستم. شاید فکر می کرد من دوست ندارم کسی بفهمد اما برایم عجیب بود انگار یک آدم فضایی را پنهان می کند.»
او ادامه میدهد که آنها حتی در سیستم دانشگاه هم از دانشجویان ایرانی تفکیک شده بودند: «قبل از اسم ما، در سیستم نوشته شده بود “خ” و این همه جا ثبت بود؛ مثلا نام من “خ – تبسم” بود. یک روز در یکی از کلاسهای عمومی ادبیات که خیلی شلوغ هم بود، استاد وقتی نامها را می خواند، از من پرسید این “خ” که قبل از اسمتان نوشته اند یعنی چی؟ من خودم هم نمیفهمیدم. گفتم شاید منظورشان خانم بوده است استاد! لبخند زد و گفت “محمد” هم خانم است که قبل از اسمش “خ” نوشته اند؟ همه کلاس منفجر شد از خنده. خیلی تحقیر شدم. بعد فهمیدم منظورشان از نوشتن “خ” قبل از اسم ما افغانستانیها، “خارجی” بوده است.»
پس از فراغت از دانشگاه، سراغ پیدا کردن کار میرود. ادارات دولتی و مرتبط با دولت که خط شان مشخص است و به هیچ وجه کارمند افغانستانی استخدام نمیکنند ولی شرکتهای خصوصی نیز ترجیح میدهند که کارمند افغانستانی استخدام نکنند: «چند وقتی در یک شرکت طراحی وب سایت کار کردم. اولش گفتند امتحانی بیا. بعد از حدود یک ماه، هر روز به من میگفتند شناسنامه بیاور که قرارداد رسمی ببندیم اما من حتی جرات نمی کردم بگویم شناسنامه ندارم یا ایرانی نیستم. اگرچه آن جا شخصی بود اما در آن مدت متوجه شدم که آنها ترجیح می دهند کارمند افغانستانی استخدام نکنند. تقریبا میشود گفت هیچ شهروند یا مهاجر افغانستانی این جا با درسی که خوانده است، نمیتواند کار کند؛ مثلا در بیمارستانها دکتر یا پرستار افغانستانی نمی گیرند، مگر واسطهای باشد یا مخفی کار کند.»
تبسم امیدوار است وضعیت امنیتی افغانستان بهبود یابد تا به کشورش برگردد: «من همین چند هفته پیش افغانستان بودم. در این بیست و چند سال که از آن جا بیرون شدم، تا حال فقط سه بار به افغانستان سفر کرده ام. حسی که کشور خودم دارد، هیچ جا ندارد.»
پیام برای این مطلب مسدود شده.