اولین کافه افغانستانیها در تهران؛ گرم، دنج و سبز
ایران وایر: خیابان ایرانشهر جنوبی را که به سمت میدان فردوسی حرکت میکنی سمت راست ساختمانی را میبینی که در طبقهٔ زیر همکف پسران و دخترانی با چشمهای کشیده و نگاهی خندان رو به روی هم نشستهاند. اینجا کافه تلما است. اولین کافهای که به همت افغانستانیها در ایران راه افتاده است و توسط چند جوان افغانستانی اداره میشوند. جوانهایی خوش پوش و تحصیل کرده که ایران متولد شدهاند یا بیشتر عمرشان را ایران زندگی کردهاند اما به سختی توانستهاند مجوز دایرکردن یک کافه را بگیرند.
ایده راهاندازی و مدیریت کافه تلما برای دو جوان افغانستانی به نامهای “فاطمه جعفری” و “حامد آذر” است اما محمد و عزیز هم از اول همراهشان بودهاند و به نوعی اولین کارمندهای کافه «تلما» هستند. عزیز میگوید: «هر جایی که غریب باشی بالاخره مشکلاتی دارد اما واقعا زندگی در ایران برای ما مشکل خاصی ندارد در افغانستان نه کار هست و نه امنیت خیلی هم مهم نیست چقدر درس خواندی و تخصص داری تقریبا اکثر جمعیت در شهرهای کوچک و بزرگ برای معاش روزمره شان دچار مشکل هستند. ما در ایران هم کار داریم و هم امنیت حتی برای گرفتن مجوز این کافه هم درست است که خیلی تلاش کردند ولی بالاخره انجام شد و خدا رو شکر الان ناراضی نیستند.»
محمد صحبتهای عزیز را ادامه میدهد و میگوید: «کافه داری خیلی سخت است اما اینکه ایرانیها هم از کافه ما استقبال میکنند و هر روز کارمان رو به پیشرفت است به شدت همهمان را دلگرم و امیدوار میکند. من هم واقعا از زندگی در ایران خرسندم و اینجا را کشور دوم خودم میدانم.»
منوی کافه رستوران مثل منوی سایر کافههای شهر است و وقتی از آنها دربارهٔ نوشیدنی و غذاهای محلی افغانستان میپرسیم میگویند ما حدود دو ماه است که این کافه را باز کردهایم و فعلا تنها غذای افغانستانی ما قابلی پلو است. معروفترین غذای مردم افغانستان که معمولا در مهمانیها و مراسم جشن درست میشود و ترکیبی از برنج و گوشت قرمز و هویج وکشمش است.
کافع «تلما» سبز است . کنار دیوار یک ردیف بامبو قرار گرفته و روی تمامی میزهای کافه گیاه پیچک قرار دارد عزیز در این باره میگوید: «این گیاه خیلی ضعیف است اما سمبل مقاومت است و معمولا خودش را با محیط تطبیق میدهد ما این گیاه را به عنوان تزیین میزهای کافه استفاده کردیم تا هر بار چشممان به آن میخورد یادمان بیاید که ما مردم افغانستان به دلیل جغرافیا، حکومت، جنگ و هزار چیز دیگر باید خودمان را با هر شرایطی تطیق دهیم تا اینجا هم هرچیزی که به دست آوردیم در اثر تلاش و مقاومت بوده است.»
عزیزبه چند تابلوی نقاشی که روی دیوارهای کافه قرار دارند اشاره میکند. یکی ازآنها منظرهای است با عنوان بت بامیان که دو بت صلصال و شهمامه درآن قرار دارد : «مردم افغانستان آن را خیلی دوست داشتند و در سال ۲۰۰۱ طالبان تحت عنوان جلوگیری از بت پرستی این دو بت را با مواد انفجاری جاسازی شده در آنها منفجر کردند.» بعد سرش را با افسوس تکان میدهد.
تابلویی نقاشی از نقشه ایران و افغانستان روی کره زمین با طرحهای منقش هم روی یکی از دیوارهای کافه نصب شده است. عزیز میگوید: «این تابلو دوستی ایران و افغانستان است که ان را در قلب کافه نصب کردهایم.»
محمد کتابی را برای آشنایی بیشتر با افغانستان معرفی میکند به نام از افغانستان تا لندستان نوشتهٔ عمر الناصری (ابو امام المغربی). کتاب روی یکی از میزهای کافه قرار دا رد و پشت جلد آن نوشته شده: «عمر الناصری یک جوان اهل مغرب بوده که از کودکی در بلژیک بزرگ شده و بعد از یک زندگی پر فراز و نشیب، به شبکههای تکفیری داخل اروپا متصل میشود اما در همان زمان بنا به دلایلی دیگر، به عضویت دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه نیز در میاید. او به عنوان جاسوس وارد حزب اسلامی افغانستان میشود، کسی که هم میخواسته « مجاهد» باشد وهم میخواسته با «تروریستها» بجنگد. کسی که هم از دستگاههای اطلاعاتی غربی میترسید و هم برای نجات جان خود به آنها پناه برده بود.» محمد میگوید: «این کتاب محبوبترین کتاب زندگیام است، اگر توانستید حتما آن را بخوانید.»
میز کناری ما در کافه یک دختر و پسر افغانستانی خوش رو نشستهاند که حدودا سی سال دارند از لهجهشان مشخص است افغانستانی هستندوقتی در مورد شرایط زندگی در ایران صحبت میشود میگویند: « حالا که رفقایمان کافه باز کردهاند خیلی بهتر شده است. قاهرکه مسلط به زبان انگلیسی است در یک شرکت بازرگانی به عنوان مترجم مشغول به کار است و همسرش که خود را ثریا معرفی میکند منشی همان شرکت است. آنها هفت سال پیش به دلیل مخالفت خانوادهها با ازدواجشان از افغانستان فرار کردهاند و روزهای پر فراز و نشیبی را گذراندهاند. اما این روزها وضعیت بهتری دارند قاهر میگوید: «در ایران زبان انگلیسی یاد گرفتم. بزرگترین مشکل ما در ایران غروب جمعه بود. ما هر دو، شش روز در هفته کار میکنیم و جمعهها غروب میامدیم بیرون که تفریح بکنیم اما متاسفانه بعضیها برخورد درستی نداشتند مثلا در برخی رستورانها گارسونها هم با ما بد برخورد میکردند. فکر میکردند ما اصلا نباید رستوران برویم یا تفریح کنیم. یک بار به شهربازی رفتیم و نزدیک به سه ربع در صف ایستادیم و وقتی نوبتمان شد متصدی اسباب بازی نگذاشت که سوار شویم و جلوی دیگران مرا هل داد و گفت برو شهر بازی کابل آن شب ثریا تا صبح گریه کرد و گفت دیگر به جز محل کارمان جایی نمیروم تا اینکه بچهها این کافه را باز کردند و ما جمعهها میاییم و همهٔ دوستان خود را میبینیم وحالمان خوب میشود.»
کافه تلما ساده و شیک و گرم است و یک میز را به عنوان میز ویای پی قرار دادهاند محمد میگوید: «تنها تفاوتش با سایر میزها این است که برای میز ویای پی یک گیاه بونسای خریدیم.» و بعد میخندد.
موقع خداحافظی چشمام به تخته سیاهی میافتد که با خط خوش رویش نوشته شده: کافه تلما، به عزیز میگویم: «ر استی تلما یعنی چه؟» لبخند میزند و میگوید:«یعنی امید و آرزو.» تلما اولین کافه افغانستانیها در تهران است و چند جوان افغانستانی را به آرزویشان رسانده. آرزوی داشتن یک کافه دنج در گوشهای از تهران.
پیام برای این مطلب مسدود شده.