سرکوب خونین معترضان در شیراز؛ از معالیآباد تا شهر صدرا خون به پا شد!
ایران وایر شاهد علوی: هر روز خبر تازهای از آمار جانباختگان سرکوب اعتراضات آبان ۱۳۹۸ در ایران منتشر میشود. پیشتر ایرانوایر در گزارشی اختصاصی و به نقل از یکی از مقامات استان خوزستان خبر داده بود که ۱۴۸ نفر از معترضان و ماموران در جریان سه روز سرکوب اعتراضات در ماهشهر و شهرکهای اطراف آن جانباختهاند که بسیار بیشتر از برآوردها و خبرهای اولیه بود.
شهر صدرا در نزدیکی شیراز یکی از مناطقی است که سرکوب اعتراضات مردم در آنجا دستکم از یک جهت بسیار شبیه سرکوب در ماهشهر است: خونین بودن سرکوب و بالا بودن میزان جانباختگان.
شیراز و چند شهرک و شهر اقماری آن ازجمله مناطقی در ایران بود که در روزهای شنبه ۲۵ و یکشنبه ۲۶ آبان شاهد اعتراضات مردمی بود. به گفته مقامات امنیتی، شیراز رتبه نخست اعتراضات مردمی را در زمینه «گستردگی نقاط برپایی اعتراضات و مسدود شدن بسیاری از خیابانها» داشت. مردمی که شعارها، مطالبات و کنشهای آنها طیف متنوعی را شامل میشد. شعارهایی که با اعتراض به گرانی شروع شد و به اعتراض به دولت و حکومت و نظام سیاسی حاکم رسید و در برخی مناطق هم با کنشهای سیاسی همراه شد که هنوز بر سر مسوول انجام ان اختلافنظر وجود دارد. کنشهای اعتراضی همچون آتش زدن و تخریب اموال دولتی و ازجمله بانکها که هنوز نمیتوان با قاطعیت گفت کار بخشی از معترضان خشمگین بوده یا مامورانی که وظیفهشان به خشونت کشاندن اعتراضات برای موجه نمایاندن سرکوب آن بوده است.
اما فارغ از اختلافنظر در فقره پیشگفته، نشانهای وجود دارد که حاکی از شدت سرکوب اعتراضات در شهر شیراز است. سرکوبی که در بیان کسی که ایرنا کارشناس خبره امنیتی و صاحبنظر حوزه مطالعات جنگ شهری مینامد منجر گرفتن رتبه اول سرعت عمل در سرکوب معترضان میشود. سرعت عملی که با گذشت بیش از یک ماه از آن اعتراضات، اکنون معنایش بهتر از پیش روشنتر شده است: کشتن تعداد بیشتری از مردم برای سرکوب سریعتر معترضان.
در این گزارش میکوشیم از آنچه در جریان دو روز اعتراضات در بخشی از نقاط شیراز ازجمله معالیآباد، شهر صدرا، شهرک گلستان و گویم رخ داده است تا حد امکان تصور روشنی به دست بدهیم. تصویری که ازجمله پرده از واقعیت تلخی برمیدارد که از زبان شاهدان اعتراض در شهر صدرا بیان میشود: سرکوب بسیار خونین اعتراضات در شهر صدرا و جانباختن ۸۷ نفر از معترضان در این شهر کوچک در عصر و غروب روز شنبه ۲۵ آبان.
در این گزارش که نسخه کامل آن را اینجا در این لینک میتوانید بخوانید به تفکیک به اعتراضات در شهر صدرا، مناطق مرکزی شیراز، معالیآباد، شهرک گلستان، گویم و کشن پرداختهایم. با کلیک کردن روی لینکهای زیر میتوانید گزارش هر بخش را مستقلا مطالعه بخوانید.
شهر صدرا؛ مردم سنگ میزدند، آنها شلیک میکردند
«معترضین مقابل در ساختمان بسیج تجمع کرده بودند. سنگ پرتاب میکردند و شعار میدادند. بسیجیها بالای پشتبام رفته بودند. تعداد بسیجیهای بالای ساختمان کم بودند؛ تعدادی بچه کم سن و سال و چند جوان و یک مرد مسنتر که گویی فرمانده پایگاه بود. بچهها که سپرهایی در دست گرفته بودند کوچولو و کم سن و سال بودند. به دست همینها هم تفنگ داده بودند. ۱۴ نفر از معترضان که دو نفر از آنان زن بودند از روی درودیوار ساختمان بسیج بالا رفته و وارد آنجا شدند. صدای تیراندازی شدیدی شنیده شد و پشتبندش در بسیج باز شد، یک اتومبیل ضد شورش از حیاط بسیج خارج شد و مقابل مردم ایستاد. این مصادف با همان لحظهای بود که هلیکوپتر آمده بود بالای پشتبام بسیج و مهمات و چند نفر تکتیرانداز را پیاده کرد. آن فرد سوار اتومبیل ضد شورش با پرخاش و تهدید از مردم خواست متفرق شوند. مردم شروع کردند به هو کردن و شعار دادن و بسیجی مسلح در واکنش، مستقیم به سمت مردم شلیک کرد. از بالای ساختمان بسیج هم تیراندازی مستقیم به مردم شروع شد. خیلیها زمین افتادند. جلوی چشم من مردم میافتادند زمین. تکتیراندازها فقط سر و قلب را هدف میگرفتند، وحشتناک بود.»
این روایت «راضیه» (نام مستعار)، یکی از زنانی که از ابتدای ظهر شنبه در اعتراضات خیابان صدرا حضور داشت، فشرده آن چیزی است که در آن بعدازظهر خونین در شهر صدرا اتفاق افتاد. صدرا با جمعیتی بیش از ۱۵۰ هزار نفر یکی از شهرهای جدید ایران در شمالغربی شیراز واقع شده است. شهری مهاجرپذیر که به خاطر پردیس دانشگاه آزاد اسلامی شیراز، دانشگاه علوم پزشکی شیراز و سایت جدید دانشگاه صنعتی شیراز، شهری دانشگاهی هم به حساب میآید. دو ویژگی که به نظر «جهاندار» (اسم مستعار)، یکی از ساکنان شهر صدرا موجب شده است اطلاع یافتن از اسمورسم همه جانباختههای سرکوب اعتراضات در آن شهر بسیار دشوار شود: «بافت شهر بهگونهای است که میتوان تصور کرد پیکر بسیاری از جانباختگان به شهرها و روستاهای محل اقامت خانوادههایشان منتقل شده است و همانجا برایشان مراسم گرفتهاند و عملا در شهر صدرا تعداد کمی اعلان و خبر مرگ میتوان دید.»
اعتراضات در صدرا از صبح شنبه ۲۵ آبان و با خاموش کردن اتومبیلها سر فلکه سنگی (میدان گُلها) شروع شد. ساعت ده صبح، چند راننده تقریبا همزمان اتومبیلهایشان را سر فلکه سنگی خاموش کردند و عملا خیابان بسته شد. مردم دور آنها جمع شدند. بعد از چند دقیقه، رییس کلانتری آمد با رانندهها صحبت کرد و از آنها خواست راه را باز کنند. مردم در حمایت از رانندهها صحبت کردند و آنها را تشویق به ماندن کردند. ماموران کلانتری آنجا را ترک کردند و به داخل کلانتری برگشتند و درهای آنجا را هم بستند.
«احمدرضا» (اسم مستعار)، که در جریان اعتراضات روز شنبه تا پیش از تشدید درگیریها آنجا بوده است میگوید اعتراضات بدون دخالت نیروهای امنیتی تا پیش از ساعت ۳ ادامه داشت: «نمیدانم ابتدا بسیجیها به سمت مردم تیراندازی کردند و سپس مردم متوجه پایگاه بسیج شدند یا مردم ابتدا بهطرف پایگاه بسیج سنگ پرتاب کردند. بههرحال هرچه بود از حدود ۳ بعدازظهر، بهسرعت همهچیز تغییر کرد.»
«مهرداد» (اسم مستعار)، میگوید فضای اعتراض کاملا آرام بود و مردم که تا زمان میگذشت به تعداد آنها افزوده میشود بی آنکه بهجایی حملهور شوند در حال بیان خواستههایشان بودند: «همهچیز خوب بود تا اینکه بسیجیها به سمت مردم حملهور شدند و تیراندازی آنها به مردم شروع شد. این بسیجیها بودند که کشتن مردم را شروع کردند. با شروع خونریزی مردم عصبانی شدند و درگیری شدت گرفت. بعدتر هم آتش زدن بانک شهر، اداره ثبتاحوال و دفتر امامجمعه روز شنبه و روز یکشنبه واکنشی به همان خونریزی بود.»
«آتنا» (اسم مستعار)، یکی از دانشجویانی که در آن ساعت در مسیر خانهاش در مولانا به دانشگاه محل تحصیلش در اعتراضات گیر افتاده است میگوید: «ساعت ۳ داشتم میرفتم دانشگاه، تاکسی تا سر فلکه سنگی رفت و گفت دیگر نمیتوانیم برویم خیابانها بسته است. مردم خیابانها را با آتش زدن لاستیکها بسته بودند.»
آتنا میگوید درحالیکه از فلکه سنگی پای پیاده بهطرف مولانا راه میافتد تا به خانهاش برگردد سر چهارراه پمپگاز (چهارراه مولانا) یکی از کسانی را که گلوله خورده بود میبیند: «حدود ۳:۱۵ آمبولانسی که داشت از کنار من رد شد با دیدن پسری که دستش را آتل بسته بود و سروصورتش خونی بود ایستاد. پرستار که پیاده شد، پسر جوان به او گفت من چیزیم نیست جلوتر زدند چند نفر را کشتند به آنها برسید. این پسر یکی از کسانی بود که مقابل در بسیج به آنان شلیک شده بود سه نفر همانجا درجا کشته شده بودند و تعدادی ازجمله این پسر زخمی شده بودند.»
به گفته آتنا مردم داشتند بهطرف پایگاه بسیج سنگ پرتاب میکردند و در مقابل از بالای پشتبام پایگاه بسیج داشتند به مردم شلیک میکردند. «گاز اشکآور زیادی زده بودند. من برای فرار از گاز اشکآور رفتم داخل یک مغازه و مدتی همانجا ماندم. دقیق یادم نیست چند دقیقه طول کشید که هلیکوپتر آمد. از پشت شیشه مغازه بیرون را میدیدیم. هلیکوپتر روی پشتبام بسیج مهمات پیاده کرد؛ اما من ندیدم که از هلیکوپتر شلیک کنند. گاز اشکآور شدید بود و نمیتوانستیم بیرون بروم اما وقتی بیرون آتش روشن کردند، وضعیت کمی قابلتحملتر شد، من با مقنعه خیس جلوی صورتم از آن مغازه بیرون آمدم. حدودا ساعت ۵ شده بود.»
«امین» (اسم مستعار)، از مغازهداران خیابان مولانا میگوید صبح فضای خیابان مولانا عادی بود، اما از ظهر کمکم وضع بحرانی شد و میشد و حولوحوش ساعت ۳ وضعیت شبیه مناطق جنگی شده بود. «با آمدن هلیکوپتر وحشت زیادی بر مردم حاکم شد، گفته شده است از هلیکوپتر به مردم شلیک شد. من ندیدم و تنها چیزی که مطمئن هستم این بود که هلیکوپتر برای پایگاه بسیج مهمات آورد و البته همزمان چند نفر هم از هلیکوپتر پایین پریدند که بعدا فهمیدیم تکتیراندازهای بودند که مردم را تکتک کف خیابان هدف گرفتند و خیلیها را کشتند. مردی داشت با فریاد اعتراض میکرد، لهجهاش به لُرها میخورد. اکثریت جمعیت صدرا تُرک قشقایی و لُر هستند. زنی هم کنار دستش روی زمین نشسته بود. من دیدم مرد را هدف گرفتند و وقتی افتاد زنش بالای سرش زار میزد او هم افتاد. نمیدانم کشته شدند یا نه. از ما دور بودند و کسی نمیتوانست به آنها نزدیک شود.»
آتنا میگوید پس از بیرون آمدن از آن مغازه و درحالیکه تلاش داشته از راههای فرعی امن خودش را به خانه برساند، پدرش با او تماس میگیرد: «تا زمانی که داخل آن مغازه پناه گرفته بودم چند باری باهم صحبت کردیم و وقتی هم داشتم میآمدم بیرون به او خبر دادم. گفت برادرت هنوز نیامده است خانه هرچند مغازه را از دو ساعت پیش بسته است. به خانه برنگشتم. من و پدرم جداگانه تا حدود ساعت ۸ شب دنبال برادرم میگشتیم. به درمانگاهها و بیمارستانها سر زدیم. صدای شلیک قطع نمیشد. من خودم حدود ۸ شب دیدم دفتر امامجمعه و اداره ثبت اسناد رسمی و بانک شهر را سر فلکه سنگی آتش زدند. حتی لباس سیاه امامجمعه را دیدم که از دفترش بیرون آوردند و در خیابان آتش زدند.»
همان شب تعدادی زیادی زخمی و کشته به بیمارستان ابوعلی سینا که با نام بیمارستان پیوند اعضا شناخته میشود منتقل میشوند. به گفته «آناهیتا» (از کادر درمانی این بیمارستان) شلیکها بیشتر به سر و قلب بود: «گویی عامدانه و بهقصد کشت افراد را هدف گرفته بودند. بیشتر جانباختگان مردان جوان بودند. چند زن، مردان پا به سن گذاشته و دستکم یک کودک هم بود. میگویم دستکم چون من همه کشتهها را ندیدم و نمیتوانم ترکیب دقیق کشتهها را به لحاظ سنی یا جنسی به شما بگویم و شیفت روز شنبه من هم ساعت {…} تمام شد و نمیدانم بعد از من چه تعداد از زخمیها در اتاق عمل کشته شدند و یا چند نفر را بعد از تمام شدن شیفت من به بیمارستان منتقل کردند. تا وقتی من سرکار بودم ۲۸ جنازه به سردخانه منتقل شد. البته بعدا از همکاران شنیدم شب تعداد جنازهها به ۸۷ تن رسیده است. البته نهادهای امنیتی کادر بیمارستان را تهدید کردهاند که نباید در مورد آنچه در آن روزها دیدهاند جایی صحبت کنند.»
مهرداد میگوید همه شلیکها بهسوی مردم از بالای پشتبام پایگاه بسیج بود. به گفته مهرداد جز سه نفر که مقابل در بسیج کشته شدند هرکسی کشته شد از پشتبام هدف قرار گرفت: «بسیجی یا پاسداری که پس از باز شدن ناگهانی در بسیج، با یک اتومبیل ضد شورش آمد بیرون پس از اینکه مردم به هشدارهایش توجهی نکردند مستقیم بهطرف مردم شلیک کرد. سه نفر که جلوتر بودند آنجا کشته شدند و عدهای هم پشت سر آنها زخمی شدند. بقیه تیراندازیها از پشتبام بسیج بود. پس از آمدن هلیکوپتر، تیراندازی شدت گرفت. وضعیت وحشتناکی بود. مردم بیسلاح بودند و راحت به زمین میافتادند. کسی تصور نمیکرد اینطوری به آنها شلیک شود.»
آتنا میگوید در تلاش برای یافتن ردی از برادرش به کلانتری هم مراجعه میکند: «درها را بسته بودند و چراغها هم خاموش بود، خیلی در زدم و داد زدم که برادرم گم شده است و کمک نیاز دارم اما نه کسی در را باز کرد و نه حتی از پشت در پاسخی شنیدم. چشمانشان را بسته بودند و گوشهایشان را گرفته بودند تا کشتار مردم تمام شود و بعد بیایند امنیت قاتلان را برقرار کنند.»
احمدرضا میگوید تردید دارد آنهایی که بانک شهر و اداره ثبت را آتش زدند مردم بنامد هرچند مردم عصبانی بودند اما اینها خیلی حرفهای بودند: «چفیه دور سرشان بسته بودند و موادی دستشان بود که شدت و حجم آتش را صد برابر میکرد و اصلا شبیه بنزین یا نفت نبود. چون قدرت آتشزایی آن خیلی خیلی بالا بود.»
آناهیتا میگوید با یکی از زخمیها که زنی میانسال بود صحبت کرده است. به گفته آناهیتا این زن وضعیت وخیمی داشته است و از درمانگاه ابیطالب به آنجا منتقل شده بود: «میگفت تاکسی او را جایی که خیابان مسدود شده بود پیاده کرده است. این خانم میگفت تیراندازی شدید بود و او اصلا نمیدانست چکار باید بکند و چگونه خودش را به خانهاش برساند و در همین فکر و خیال بوده که گلولهای به شکمش اصابت میکند و نقش زمین میشود. او را به اتاق عمل بردند، نمیدانم زنده مانده است یا نه. کسی جرات ندارد زیاد سوال بپرسد. تهدید کردهاند که نباید صحبت کنیم.»
«سمیه» (نام مستعار)، یکی از کسانی که آن روزها، {…} بیمارش را در بیمارستان پیوند اعضا همراهی میکرد میگوید آن روز وضعیت بیمارستان خیلی بههمریخته بود، زخمی بسیار زیادی را آورده بودند و به خاطر مشغول بودن پزشکان، گفته شد جراحی {…} او که قرار بود یکشنبه صبح انجام شود به دوشنبه موکول شد. گفتند پزشکان و کادر خیلی خسته هستند و معلوم نیست اصلا تا فردا هم اتاق عمل خالی پیدا شود: «یکشنبه صبح با سرپرستار بخش صحبت کردم، گفت خیلیها را کشتهاند و اگر امروز هم شهر شلوغ شود معلوم نیست عمل {…} فردا هم انجام شود. خودم را بهسادگی زدم و گفتم بیمارستان به این بزرگی نباید با چند تا زخمی دچار مشکل شود، اینجا بیش از ۲۰۰ تا پزشک دارد. با عصبانیت برگشت و جواب داد کلی آدم کشته شدهاند! هیچ بیمارستانی نمیتواند در یک شب به بیش از ۸۰ کشته و دو برابر آن زخمی سرویس بدهد. شما دعا کن مادرت عمل شود، به ما طعنه نزن.»
راضیه، معترضی که روز شنبه تقریبا تمام طول روز همراه معترضان بوده است هم میگوید در اعتراضات روز شنبه در صدرا پیش از ساعت ۳ هم تیراندازی پراکنده صورت میگرفت اما احتمالا با گلولههای مشقی بود چون کسی آسیبی به آن شکل ندید. بعد ورق برگشت: «مردم سمت بسیج رفتند، تقریبا ۱۴ نفر ازجمله دو زن که به نظر دانشجو میرسیدند از دیوار بسیج رفتند بالا. صدای تیراندازی شدیدی آمد، کسی از آن ۱۴ نفر بیرون نیامد و اصلا نمیدانیم کشته شدند، زخمی شدند یا چه اتفاقی برایشان افتاد.»
راضیه میگوید پس از چند دقیقه، در بسیج باز شد و یک اتومبیل ضد شورش از حیاط بسیج خارج شد و مقابل مردم ایستاد. به گفته راضیه این مصادف با همان لحظهای بود که هلیکوپتر آمده بود بالای پشتبام بسیج و مهمات و چند نفر تکتیرانداز را پیاده کرده بود: «آن فرد سوار اتومبیل ضد شورش با پرخاش و تهدید از مردم خواست متفرق شوند. مردم شروع کردند به هو کردن و شعار دادن و بسیجی مسلح در واکنش، مستقیم به سمت مردم شلیک کرد. از بالای ساختمان بسیج هم تیراندازی مستقیم به مردم شروع شد. خیلیها زمین افتادند. جلوی چشم من مردم میافتادند زمین. تکتیراندازها فقط سر و قلب را هدف میگرفتند، وحشتناک بود. خیلی از مردم فرار کردند.»
احمدرضا میگوید کودکی که روپوش مدرسه تنش بود و نمیداند در راه خانهاش بوده است یا از سر کنجکاوی به محل اعتراضات جمع معترضان نزدیک شده بود را دیده است که پس از شروع تیراندازی از وحشت گوشهای نزدیک جدول خیابان کز کرده و روی زمین نشسته بود: «بعد در خبرها دیدم این کودک نامش محمد داستانخواه بود و تکتیراندازها قلبش را هدف گرفته بودند. آنچه من آن لحظه دیدم این بود که این بچه را همراه کوک دیگری که او هم لباس فرم مدرسه به تن داشت وقتی از وحشت تیراندازی روی زمین نشسته بودند هدف گرفتند و محمد در همان حالت نشسته روی زمین ولو شد. اینها واقعا آدمکش بودند. آدمکشهای وحشی …»
آناهیتا میگوید یکی از دوستانش که در یکی از مراکز درمانی خصوصی کوچک در صدرا کار میکند به او گفته است روز شنبه ۷۰ زخمی را به این مرکز برده بودند: «میگفت چند تن از پزشکها به خاطر راهبندان سر کار نیامده بودند و کار آنها خیلی سختتر شده بود. مجروحان اکثرا از بالاتنه زخمی شده بودند. به گفته او از آن جمع، ۱۰ نفر با وضعیت خطرناک و درحالیکه امیدی به زنده ماندنشان نبود به بیمارستان پیوند اعضا اعزام شدند. اینها خونریزی داخلی داشتند و در آن بلبشو معلوم نبود چکار میشد برای آنها کرد.»
آناهیتا میگوید به گفته همین دوست و همکارش، همراهان مجروحان اصرار داشتند در همان مراکز درمانی کوچک خدمات بگیرند چون از این وحشت داشتند در صورت بردن فرد زخمی به بیمارستان پیوند اعضا، پس از درمان آنها را بازداشت کنند: «میگفت یکی از مجروحان باید به بیمارستان برده میشد. وسط راه همراهش او را برگردانده بود و میگفت تماس گرفتم گفتهاند مامور زیادی مقابل بیمارستان و داخل بخشها هستند. دکتر عصبانی شد و سر همراه فرد مجروح داد زد که این اینجا میمیرد، زنده زندانیاش بهتر است یا مردهاش؟» به گفته آناهیتا آنچنانکه دوستش به او گفته است این مجروح درنهایت در کشاکش بردن به بیمارستان و به خاطر تاخیر پیش از حد و شدت جراحت، پیش از رسیدن به بیمارستان پیوند اعضا جان میبازد.
جهاندار میگوید زخمیهایی را میشناسد که از ترس بازداشت، اصلا به مراکز درمانی مراجعه نکردهاند و اگر گلوله ساچمهای خوردهاند خودشان ساچمهها را از دست و پایشان با تیغ درآوردهاند: «آنها هنوز هم میترسند. ماموران از روز دوشنبه ۲۷ برای گرفتن تصاویر دوربینهای مداربسته به مغازهها و درمانگاهها مراجعه کردند و بازداشتهای گسترده هم بعدا از آن شروع شد.»
«مدیر بیمارستان که موقعیتی جهانی دارد و هر جای دنیا اراده کند میتواند کار و زندگی کند باید صحبت کند. وجدان پزشکی اینجا هیچ معنایی ندارد. او که میداند از ظهر دوشنبه ۲۵ آبان تا اوایل بامداد روز بعدش سهشنبه بیش از ۸۰ جنازه تحویل سردخانه تحت مدیریتش شده است چرا حرف نمیزند؟» دکتر «احسن» (نام مستعار)، یکی از پزشکان این بیمارستان که میگوید روز شنبه در بیمارستان حضور داشته است میگوید همه اینجا میدانند چه رُخ داده است اما تنها عده کمی هستند که میتوانند بدون ترس از آنچه دیدهاند حرف بزنند: «دکترها و کادر درمان آن عصر و شب هرچه در توان داشتند انجام دادند. آنها برای کشتن شلیک کرده بودند و کاری بیشتر از این نمیشد در بیمارستان کرد. برخی مجروحها هم دیر منتقل شدند و برای همین درمان موثر واقع نشد و تعداد زیادی هم وقتی به بیمارستان رسیدند تمام کرده بودند.»
به گفته راضیه روز یکشنبه صبح ظاهرا همهچیز آرام بود و عبور و مرور برقرار بود. خیابانها را پاک کرده بودند و ردی از خون یا لاستیکهای سوخته شده باقی نمانده بود. نیروهای سپاه همهجا را قرق کرده بودند. همه لباس فرم سپاهی به تن داشتند. ساعت یک دوباره اعتراضات بهصورت پراکنده شروع شد و گاز اشکآور زدن شروع شد. این وضعیت تا حدود ساعت ۴ بعدازظهر ادامه داشت: «سپاهیها بهصورت خطی از سمت بسیج میآمدند تا مردم را متفرق کنند. من اهل صدرا هستم و بسیاری از بسیجیهای اینجا را میشناسم. برخی از اینها در میان معترضان بودند. در این تعقیب و گریزها، این بسیجیها مردم را تحریک میکردند ساختمان شهرداری و بانک صادرات را آتش بزنند. من و چند نفر از دوستانم که اینها را میشناختیم نمیتوانستیم بگوییم اینکه داد میزند آتش بزنیم خودش بسیجی است چون میدانستیم ممکن است بقیه بریزند سرش و او را بکشند. کاری از دستمان ساخته نبود. بعد از حمله به بانک صادرات و تخریب آن، حمله به مردم شروع شد.»
تعقیب و گریزها و درگیریهای روز یکشنبه بهصورت پراکنده تا ساعت ۸ شب ادامه مییابد ولی برخورد نیروهای امنیتی که امروز بیشتر سپاهی بودند و تعدادی گارد ویژه نیروی انتظامی بیشتر با تفنگ ساچمهای بود اما به گفته راضیه این به این معنا نبود که روز یکشنبه کسی در صدرا کشته نشد: «یک خانمی که در پارمیدا مغازه داشت و داشت بچه بیمارش را میبرد بیمارستان همان غروب یکشنبه در پاسداران هدف قرار گرفت و جان باخت. کسانی که جنازهاش را دیده بودند به من گفتند به سرش شلیک شده بود. دوستانم میگفتند علاوه بر آن خانم، یک مرد جوان دیگر هم در پاسداران گلوله خورده بود و همانجا جانباخته بود»
درگیریهای روز یکشنبه در خیابان پاسداران، حدفاصل چهارراه پمپ گاز تا فلکه سنگی، خیابان مولانا دو طرف چهارراه پمپگاز و بلوار دانش حدفاصل فلکه سنگی تا بازارچه زندیه بود. به گفته راضیه در روز یکشنبه هم دستکم ۷ نفر از معترضان یا کسانی که حتی جز معترضان نبودند کشته شدند: «جنازهها را ماموران خودشان جمع کردند. معلوم نیست واقعا چه تعداد از خانوادهها میدانند عزیزانشان کشته شدهاند. هنوز پدر و مادرهایی هستند که امیدوار هستند عزیزانشان زندانی باشند. برخی را کشتهاند اما هنوز برای خانوادههایشان وضعیت معلوم نیست. یکشنبه تا حدود ۱۱ شب هنوز تعدادی مردم بیرون بودند و بعد باران مردم را پراکنده کرد. دوشنبه دیگر خبری نبود همه خیابانها را چنان قُرق کرده بودند که امکان هیچ کاری نبود.»
ما هنوز نام بسیاری از جانباختگان شهر صدرا را نمیدانیم همچنان که از ۱۴۸ جانباخته ماهشهر نام تعداد بسیار کمی را میدانیم. این نام ۷ نفری است که بهعنوان جانباخته شهر صدرا به دست ما رسیده است. با ذکر این نکته که ما بهطور مستقل قادر به تائید هویت و نام ۴ جانباخته نخست نیستیم.
آقای «پناهی» (نام کوچک نامعلوم)، متولد شهرستان خرامه، کارمند پیشین بخش تخلفات شهرداری صدرا. گفته میشود این همان مرد میانسالی است که در یکی از ویدیوهای منتشرشده از شهر صدرا با پیراهن قهوهای و زیرپوش سفید گلوله خورده و به زمین افتاده است. این ویدیو را میتوان در این فیلم دید.
«حسین حیدری»، ساکن شهرک قصر قمشه شهر صدرا از طایفه کشکولی ایل قشقایی.
آقای «عباسی» (نام کوچک نامعلوم) از لُرهای شهر صدرا.
کودک دانشآموزی با نام فامیلی «دبیری» که پدرش در شهر صدرا معلم هست
«محمد داستانخواه»، کودک دانشآموزی که پیشتر گزارشهای زیادی درباره او ازجمله این جا منتشر شده است.
«مجید هاشمی»، جوان ۳۱ ساله ساکن فاز ۲ شهر صدرا از ایل قشقایی که دو کودک خردسال از او به جا مانده است.
«علیرضا انجوی»، جوانی ۲۶ ساله که یک هفته پس از جانباختنش خبر مرگ او به مادرش داده شد.
معالیآباد؛ مردم را با تیر زدند، مردم را کشتند
یکی از مهمترین ویدیوهای اعتراضی مربوط به شیراز و بهطور مشخص منطقه معالیآباد، ویدیویی ۲۰ ثانیهای است. ویدیویی افشاگر که هر آنچه را که باید بدانیم به ما میگوید: «شیراز، شلیک نیروی انتظامی به مردم. کلانتری معالیآباد داره شلیک میکنه به مردم. کلانتری معالیآباد مردم رو زده زیر تیر. مردمُ با تیر زدند، مردمُ با تیر زدند، مردم، با تیر زدند…» صدای کسی که ویدیو را میگیرد و رویش گزارش میدهد. اول خبری است بعد هیجانی و نگران و سپس نومید و دلگیر. وقتی صدایش دلگیر میشود که میبیند «مردم»ی که با تیر زدهاند بیجان شده است، لحظه هولناک مواجه با مرگ کسی که نباید میمرد.
تجمعات در معالیآباد، روز شنبه ۲۵ آبانماه شروع شد. تمرکز این تجمعات ابتدا بالای پل معالیآباد بود و بعد به سرتاسر بلوار معالیآباد کشیده شد، از پل معالیآباد تا میدان احسان و برخی از خیابانهای فرعی آن. تجمعاتی کاملا مسالمتآمیز که با بستن خیابانها همراه بود و تا ظهر به همین ترتیب ادامه داشت اما تجمع در معالیآباد همچون برخی از نقاط دیگر شیراز از حوالی ظهر و با حمله ماموران به مردم به خشونت کشیده شد. آنچنانکه در ویدیوی زیر میبینیم مقابل کلانتری بهیکباره صدای تیراندازی بلند میشود و مردم پراکنده میشوند و کسانی شروع میکنند به سنگاندازی به کلانتری.
اما خشونتی که با تیراندازی پلیس شروع شد فوریترین نتیجهاش، جانباختن «مهدی نکویی»، جوان ۲۳ سالهای بود که همراه گروهی دیگر از مردم در جمع معترضان نزدیک کلانتری گلدشت در معالیآباد در حال شعار دادن بود. این جوان همان مردمی است که در ویدیوی پیشین مردی هراسان از تیرخوردنش میگفت. فیلمی که از دقایق یا ساعاتی پیش از گلوله خوردن مهدی نکویی منتشرشده نشان میدهد او و جمعی دیگر از معترضان کنار آتشی ایستادهاند و درحالیکه دست میزنند شعار میدهند: «شیرازی بسه دیگه غیرتترو نشون بده» و بعدتر شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»
گلوله خوردن مهدی نکویی و جانباختنش موجب خشمگین شدن مردم شده و جمعی از آنان به سمت کلانتری هجوم برده و بهطرف آن سنگ پرتاب میکنند. ماموران داخل کلانتری پناه گرفته و مردم تلاش میکنند درهای آن را بشکنند و موفق نمیشوند اما کسانی آنچنانکه در ویدیوهای بعدی مشخص است چند تا از اتومبیلهای پارک شده پلیس را در پارکینگ مقابل کلانتری آتش میزنند.
مشخص نیست چه قدر طول میکشد تا این آتش چند اتومبیل دیگر را هم بگیرد اما آشکار است که ساعت ۳:۱۰ دقیقه بعدازظهر، آنچنانکه در ویدیوی زیر میبینیم چند اتومبیل پلیس پارک شده مقابل کلانتری در آتش میسوزند، درهای کلانتری بسته است و خبر چندانی هم از معترضان و یا ماموران امنیتی نزدیک کلانتری دیده نمیشود.
دقایقی بعد چند موتور یگانویژه دیده میشوند و مامورانی که در سمت راست کلانتری موضع گرفتهاند و مردم معترض در سمت دیگر با فاصله نسبتا زیاد از کلانتری دیده میشوند و اتومبیلهای پلیس مقابل کلانتری همچنان در حال سوختن هستند. نه صدای شلیکی شنیده میشود و نه سنگی پرتاب میشود.
در ویدیوی بعدی پلیس، مردم معترض به سمت نیروهای یگانویژه و پلیس هجوم آورده و نیروهای هراسان از خشم مردم در حال فرار به داخل کلانتری هستند. در همان حال صدای تیراندازی و رگبار شنیده میشود و مردمی که در حال هجوم به سمت کلانتری بودند متوقفشده و عدهای پا پس میکشند.
اعتراضات البته به مقابل کلانتری گلدشت ختم نمیشود و چنانکه اشاره شد سراسر بلوار معالیآباد و برخی از فرعیهای منتهی به آن را دربرمیگیرد. تجمعاتی که تا نزدیک بامداد یکشنبه ادامه داشت. گاهی سراسر بلوار یا بخشهای از آن در کنترل مردم بود و گاهی در کنترل نیروهای امنیتی. گاهی زدوخورد درمیگرفت و گاهی ماموران از دور نظارهگر بودند و نمیتوانستند یا نمیخواستند مداخلهای بکنند؛ اما آنچنانکه خانم «آویده» (نام مستعار)، یکی از معترضان ساکن معالیآباد میگوید تصویر کلی این اعتراضات در دو روز شنبه و یکشنبه در معالیآباد تکرار همان الگوی درگیری مقابل کلانتری گلدشت است: «مردم وقتی خشمگین میشدند و به نیروهای امنیتی هجوم میبردند یا با کسانی که بانکها را آتش میزنند همراهی میکردند که موردحمله قرارگرفته و با استفاده از باتوم و شلیک گاز اشکآور و گلولههای ساچمهای و جنگی با آنان برخورد میشد.»
«راحله» (نام مستعار)، از مادران میانسالی که در آن دور روز شاهد اعتراضات بوده است میگوید شنبهشب، مردم معترض در بلوار حضور داشتند و عملا خیابان را بسته بودند: «یک تعدادی از جوانان معترض با بردن گلدانهای کنار خیابان به وسط خیابان و شکستن گلدان راهبندان ایجاد میکردند و از رانندهها خواهش میکردند تردد نکنند. همین جوانان فرعیها بهطرف فرهنگشهر، خیابان خلبانان و خیابان دوستان را هم به همین ترتیب بسته بودند.»
راحله میگوید که معترضان کاری به اموال خصوصی مردم نداشتند: «حتی در برداشتن گلدانها هم تنها گلدان بانکها را برمیداشتند و کاری به مغازههای مردم نداشتند؛ مثلا موردی که من دیدم در همین بلوار یک قنادی کنار بانک ملی و بانک مسکن است که وقتی یکی از جوانها آمد گلدان نزدیک مغازهاش را بردارد، طرف گفت این گلدان بانک نیست و آنها گلدان را سرجایش گذاشتند.»
راحله میگوید او آن شب ندیده است در بلوار معالیآباد ساختمان هیچ بانکی را آتش بزنند و تنها داخل بانک میرفتند و میز و صندلی و کامپیوترهای بانک را بیرون آورده و همان وسط خیابان آتش میزدند: «جوانها به مردمی که نظارهگر بودند میگفتند تماشاچی نمیخواهیم بیایید وسط خیابان. در یک مورد وقتی داشتند وسایل بانک گردشگری را بیرون میآوردند یک خانم پا به سن گذاشتهای با صدای بلند به جوانان معترض گفت چرا این وسایل را آتش میزنید؟ اینها بیتالمال است. یکی از جوانها در پاسخ برگشت به این خانم گفت “عامو چی داری میگی؟ این نه بیت من است نه بیت توست، این مال جهانگیریه و خوب هم میکنیم آتش میزنیم. همین شماها به زندگی ما گند زدید، بس نیست؟”»
راحله میگوید البته هیچ سند بانکی از بین نرفت و همهاش کمی تیروتخته بود و کامپیوتر: «یکی از کارمندان بانک {…} شعبه بلوار معالیآباد که اکنون بهصورت موقت در شعبه چهارراه {…} کار میکند به من گفت اینها از چند روز قبل گفته بودند هر آنچه اسناد مهم بانک است را در گاوصندوق بگذارید و بعد از بانک بیرون بیایید. خودشان میدانستند اتفاقاتی دارد میافتد.»
به گفته خانم راحله، یگانویژه کمی دورتر ایستاده بودند اما در آن ساعات دخالتی نکردند و تنها نظارهگر بودند: «حضور مردم تا نیمهشب ادامه داشت. جالب اینکه دو خانم در طول شب دم خیابان خلبانان ایستاده بودند و رانندگان را راهنمایی میکردند که خیابان بسته است تا برگردند و دچار مشکل نشوند.»
راحله میگوید بعد از نیمهشب و وقتیکه مردم کمی در خیابان مانده بودند گارد ویژه تعقیب و گریز را با معترضان شروع کرد و تا ساعت ۲ شب هم این تعقیبوگریز ادامه داشت: «ماموران مردم را داخل مجتمعها هم تعقیب میکردند و ساکنان هم به خاطر همین در بلوکهایشان را به روی جوانان معترض گشوده بودند تا بچهها بتوانند وارد شوند و از دست ماموران بگریزند.»
راحله میگوید رفتگران شهرداری ناچار شده بودند پس از پایان تعقیبوگریز و بعد از پراکنده شدن مردم، طول بلوار را پاک کنند و موانع پخششده در طول خیابان را بردارند: «نیمهشب به خانه که برمیگشتم دیدم داخل مجتمع ما حدود ده رفتگر آماده نشسته بودند، فکر کردم به خاطر درگیریها نتوانستهاند به خانهشان بروند اما گفتند شهرداری آنها را مامور کرده است بعد از تمام شدن اعتراضات، بلوار را تمیز کنند. صبح یکشنبه خیابان تمیز شده بود هرچند دوباره با شروع اعتراضات به همان حالت شب قبل بازگشت.»
به گفته راحله یکشنبه صبح خیابان بسیار خلوت بود و هیچ اتومبیلی در معالیآباد دیده نمیشد و روی پل هوایی احسان هم اتومبیلها کیپ تا کیپ متوقف شده بودند: «صدای تیراندازی از طرف چهارراه زندان عادلآباد میآمد. گویا درگیری معترضان و ماموران در آن چهارراه از صبح زود شروع شده بود و چیز عجیب هم برای من در آن وضعیت، زوزه سگی بود که از صدای تیراندازی ترسیده بود. دو توله داشت و ظاهرا نگران آنها بود.»
راحله میگوید از ظهر به بعد وضعیت به شکل شب پیش بازگشت: «تمام خیابان پر شد از لاستیک سوخته. نردههای کنار بانکها را از جا کندند و گلدانها مربعی را هم شکستند و بلوار را بستند.»
خانم «نسرین» (نام مستعار)، یکی از ساکنان دیگر معالیآباد میگوید روز یکشنبه، تجمع معترضان نزدیک ظهر و در حوالی میدان احسان سر خیابان بهاران شروع شد و پسازآن در بخشهای دیگر بلوار هم تجمعاتی شکل گرفت: «نکته جالبتوجه اینکه برخلاف روز شنبه که پلیس برای سرکوب معترضان وارد عمل شد، روز یکشنبه باوجوداینکه کلانتری گلدشت وضعیت عادی داشت اما تا شب من ماموری ندیدم که به تجمعات نزدیک شود یا به مردم حمله کنند.»
نسرین میگوید تحلیل مردم حاضر در خیابان این بوده است که چون درگیری در دیگر مناطق شیراز خیلی شدید در جریان بوده است، هیچ ماموری برای سرکوب مردم به خیابان معالیآباد اعزام نشد. به گفته نسرین مردم معترض گاهی شعار میدادند و گاهی فقط در طول و عرض خیابان در تردد بودند؛ «برخی مثل من فقط تماشاچی بودند اما یک تعدادی جوان که اکثرا سن و سال آنها به زیر بیست سال میخورد، شکستن در بانکها، تخلیه وسایل و میزهای آنها و آتش زدن آنها را در وسط خیابان شروع کردند.»
راحله هم میگوید این جوانان کامپیوترها، مانیتورها و چیزهای دیگر را از بانک بیرون آورده و در آتش میانداختند و این روند تا شب ادامه داشت: «تظاهرکنندگان حتی با کندن تابلوهای تبلیغاتی و گذاشتن صندلیهای بانکها در وسط خیابان، راه را کاملا مسدود کردند. اعتراضات چند ساعت همینطوری طول کشید و بعد با باریدن باران و شلیک تیر هوایی مردم که خسته هم شده بودند خیابان را ترک کردند.»
اما به گفته «امیرحسین» (نام مستعار)، روز یکشنبه وضعیت در پل معالیآباد با داخل بلوار دستکم از یکجهت بسیار متفاوت بود: «روز یکشنبه بالای پل پر از مامور بود پر از مامور بود. سمت صنایع الکترونیک روبروی در ورودی شرکت، جمعی از معترضان آتش روشن کرده بودند. بعد از میدان معترضان خیابان را با کندههای درخت و لاستیکهای ماشین سنگین که آتش زده بودند کاملا بسته بودند.»
امیرحسین میگوید حدود ۶ عصر داخل معالیآباد مردم در خیابان حضور داشتند و شعارهای ضد حکومت میدادند: «شعارها برای بنزین نبود، روز قبلش مهدی نکویی را کشته بودند و شایعه بود کسانی دیگر هم کشته شدهاند و مردم خشمگین بودند و شعارها علیه حکومت و کاملا براندازانه بود.»
«مرجان» (نام مستعار)، یکی دیگر از شاهدان عینی است که روز یکشنبه برای دیدن خواهرش به معالیآباد رفته و رویدادها آن روز را دیده است: «یکشنبه ساعت ۱۱ صبح رسیدم به پل معالیآباد، بسیج و نیروهای گارد ویژه روی پل بودند و اگر چند جوان را میدیدند دنبالشان میکردند. از سمت پل به سمت میدان احسان رفتم. لاستیک سوزانده بودند و در خیابان سنگ بود، اما اتومبیل تکوتوک رد میشدند. بانکها هم نسوخته بود فقط شیشهها شکسته بود و البته گلدانها، بنرهای تبلیغاتی و علائم راهنمایی را هم شکسته بودند.»
مرجان میگوید اول خیابان معالیآباد از سمت پل، شیشههای دفتر مخابراتی دستغیب را شکسته بودند و یک کیوسک بانک شهر را هم آتش زده بودند. به گفته مرجان اعتراضات از حدود دو بعدازظهر شدت گرفت: «سر بهاران تقاطع معالیآباد، حدود ظهر دود زیادی دیده میشد. وقتی رفتیم دیدیم وسایل بانک را بیرون آورده و وسط خیابان آتش زدهاند. آنجا چیز سالمی باقی نمانده بود. یک عده شاید ۴۰ نفره مشغول شکستن و تخریب بودند. بانک سالم، دوربین سالم، خودپرداز سالم، بنر سالم باقی نگذاشتند. حتی آجرهای تزئینی اطراف باغچههای کنار خیابان را میشکستند.»
به گفته مرجان، تا ۸ شب هیچ ماموری آنجا نیامد: «قبل از ظهر نیروهای یگانویژه در دستههای ۵ یا شش موتوری بین پل معالیآباد و میدان احسان مرتب رفتوآمد میکردند در بعدازظهر هیچ خبری از آنها نبود.» به نظر مرجان گویا عمدی در کار بود که کسی مانع این تخریبها نشود: «به نظر نمیرسید این جمع ۴۰ یا ۵۰ نفره از بچهها اهل معالیآباد باشند، همه هم رویشان را از ترس شناسایی شدن گرفته بودند چون بالای برخی از ساختمانها هم کسانی داشتند فیلم و عکس میگرفتند که از مردم عادی نبودند.»
مرجان میگوید همین گروه رفتند سراغ ساختمان تامین اجتماعی زیر پل احسان و آنجا هم کل وسایل را بیرون آوردند و آتش زدند: «اینها حتی شیر گاز یکی از بانکها آنجا را پس از تخلیه کلیه وسایلش باز کردند و میخواستند آتشش بزنند که مردم مانع آنان شدند و گفتند بالای این بانک پنج طبقه مسکونی است.»
مرجان میگوید این وضعیت تا نزدیک ساعت ۸:۳۰ شب ادامه داشت و بعد بارش باران و صدای تیراندازی که احتمالا تیر هوایی بود باعث شد مردم متفرق شوند: «دوشنبه گارد ویژه آمد با اتومبیلهای تیره و کل معالیآباد قدمبهقدم مامور ایستاده بود. من در راه برگشتن به خانه دیدم یک ساختمان بانک انصار سر معالیآباد را هم آتش زده بودند و طبقات بالایی آن هم که دفاتر تجاری و مطب پزشکان بود هم آتش گرفته بود. اما حتی یک مغازه شخصی خط رویش نخورده بود.»
«سمانه» (اسم مستعار)، زنی که ساکن معالیشهر است و در یک دفتر در پارامونت کار میکند میگوید وقتی شنبه دیروقت از سرکار به معالیآباد برگشت دید گویی این منطقه منفجر شده است: «من چون ماشین نبود و مسیر طولانی را پیاده آمدم خیلی دیر رسیدم معالیآباد. دیدم گلدانها وسط خیابان بود. خیلی چیزها آتش گرفته بود. بیلبوردها پائین آمده بود. البته وقتی من رسیدم دیگر کسی در خیابان نمانده بود. در معالیآباد خون زیادی روی زمین ریخته بود. هنوز فرصت نکرده بودند خیابان را بشورند. اما من کسی را ندیدم تیر خورده باشد.»
اما سر شب در مجتمع ما کسی شعار داد مرگ بر خامنهای و همین شعار شروعی بود برای بیرون ریختن مردم و نیم ساعت اول فقط شعار بود و هیچ خبری از نیروهای ضد شورش نبود: «کمکم نیروهای ضد شورش جمع شدند و در یک فاصله نسبتا دوری از مردم قرار گرفتند اما هیچ اقدامی نمیکردند و فقط روی موتورهایشان نظاره میکردند. مردم علیه نظام و خامنهای و حکومت شعار میدادند. تا اینکه حمله به مردم شروع شد. با باتوم مردم را میزدند و مردم فرار میکردند به داخل کوچهها و یا جاهایی که تردد کمتر بود.»
سمانه میگوید این حمله کردن و جایی دیگر جمع شدن چنین بار اتفاق میافتد: «آنها حمله میکردند و سپس تیراندازی با تفنگهای ساچمهای شروع شد. تیراندازی بیهدف بود و رو به جمعیت بود. این تعقیب و گریز به همین شکل ادامه داشت. یک عده را گرفتند. من یک نفر از نیروهای ضد شورش را دیدم که نمیخواست با مردم برخورد کند و بدون اینکه همکارانش بفهمند تلاش داشت مردم را فراری دهد.»
سمانه میگوید زمان تیراندازی ماموران فریاد یا حسین و یا حیدر سرمیدادند و بهاینترتیب به رگبار بستنهای ناگهانی آنها با فریاد یا حسین و یا حیدر همراه بود: «همه تیراندازیها با تفنگ ساچمهای بود. البته این را بگویم که در شهرک والفجر تیراندازی با تفنگ جنگی بود و چند نفر زخمی شده بودند. هزینه تیر را هم از زخمیها و بازداشتیها گرفته بودند.»
سمانه میگوید او حدود ساعت ۱۱ به خانهاش برگشته است اما صدای تیراندازی و شعار دادن مردم تا بعد از نیمهشب هم شنیده میشد.
به گفته سمانه یکشنبه تا ظهر خبری نبود اما مقابل مجتمع آنها حدود ساعت ۱۲ چند نفر با شعار مرگ بر خامنهای شروع کردند و کمکم مردم جمع شدند: «همه اقشار معمولی جامعه بودند. بچههای نوجوان و جوان و سن بالاها حتی کسانی که در سن این بودند که انقلاب ۵۷ را تجربه کرده بودند.»
سمانه میگوید امروز تخریبها بیشتر بود: «اما مساله مهم این است که وقتی بانکی آتش میگرفت زمان تجمعهای مردمی نبود. زمانی بود که مردم از جایی پراکنده میشدند و یک بانک آتش میگرفت. در معالیآباد تقریبا هر ده بانک موجود را آتش زدند اما منی که در تجمعات بودم خودم با چشم خودم ندیدم کسی بانکی را آتش بزند.»
سمانه این را هم میگوید که وقتی حمله ماموران به مردم شروع شد شیشههای ساختمانهای مردم را هم تا جایی که برایشان ممکن بود تخریب کردند: «واقعا تظاهرات مردم مسالمتآمیز بود اگرچه من مخالف خشونت نیستم، اما حتی روز یکشنبه، همه مردم مقابل شهرکی که منازل مسکونی نظامیان است شعار میدادیم که خانواده ارتش به مردم ملحق شوند. البته جوابی نیامد اما مردم کاملا مسالمتآمیز رفتار میکردند.»
به گفته سمانه، بامداد دوشنبه ۲۷ ساعت ۲ بعد از نیمهشب، نیروهای ضد شورش در بخشیهایی از معالیآباد رژه میرفتند و با زدن به سپر و باتومها و شعار یا حسین و یا حیدر و قهقهه زدن میخواستند وحشت ایجاد کنند: «صحنه مشمئزکنندهای بود. عملا مثل دشمنی که یک سرزمین را اشغال کرده است رفتار میکردند.»
راحله میگوید صبح دوشنبه، وقتی طول بلوار را میرفتی میدیدی هیچ بانکی سالم نمانده است و تقریبا محتویات تمام بانکها هم تخلیه شده است و تنها چهاردیواری آن باقی مانده است: «اما من در کل بلوار به غیر از در شیشهای دو پاساژ، ندیدم به هیچ مغازه و فروشگاه و ساختمان شخصی آسیبی وارد شده باشد. ماموران موتورسوار و اتومبیلهای یگانویژه هم مرتب در حال گشتزنی بودند.»
مناطق مرکزی شیراز؛ دو روز تظاهرات و درگیری در مناطق مختلف
«بیش از ۳۰۰ زخمی آوردهاند که با گلوله جنگی و ساچمهای زخمی شدهاند. در این بیمارستان، همه بخشها با راهرو به هم ربط دارند. یک بخش را قُرق کردهاند، تمام درها را بستهاند. همه زخمیهای اتفاقات اخیر را در همین یک بخش جا کردهاند و پزشکان و کادر درمان را برای آن اختصاصی کردهاند و همه را پس از درمان به زندان منتقل میکنند.»
این روایتی است از بیمارستان نمازی شیراز پیامد اعتراضاتی که شیراز و شهرکهای اطراف آن را در روزهای شنبه و یکشنبه دربرگرفت.
اعتراضات در شیراز از روز شنبه شروع شد. در شهرک صنعتی شیراز این اعتراضات از همان ساعات اولیه صبح شروع شد. در شیراز گویا نیروهای امنیتی تمرکز خود را بر میدان ستاد و خیابان نمازی و سمت دانشگاه شیراز گذاشته بودند و تراکم نیروی پلیس و امنیتی آنجا بیشتر بود. «مینا» (اسم مستعار) میگوید پیشتر، تمام مانورها در خیابان ملاصدرا و سمت نمازی و دانشگاه شیراز انجام شده بود: «قبلا گویی برای اینجاها آمادگی داشتند و عملا آنجا را نگه داشتند و دانشگاه شیراز هم عملا آرام بود.»
اما بعدازظهر در چهارراه پارامونت روبروی مجتمع زیتون وضعیت متفاوت بود: «برای رفتن به پارامونت تا سر خیابان هدایت میشد رفت، از هدایت به بعد پلیس مسیر را بسته بود و نه عابر پیاده و نه اتومبیل اجازه عبور نداشت.» از اینطرف، در آن ساعات از سر هدایت از سمت مشیرفاطمی اعتراضات و درگیریها شروع میشد و میرسید به چهارراه پارامونت و مجتمع زیتون. در چهارراه پارامونت مقابل پمپبنزین روبروی مجتمع زیتون مردم کف خیابان نشسته بودند. اعتراضات آنجا با تجمع فروشندههای جوان و دستفروشهای همانجا شروع شده بود و بهتدریج مردم به آن پیوسته بودند. مردم شعار میدادند و از ابتدای تحصن چند نفر با شعار مرگ بر دیکتاتور شروع میکنند: «مدتی که من هم آنجا بودم، بیشترین شعاری که شنیدم مرگ بر دیکتاتور و نه و غزه و نه لبنان بود. این را هم اینجا بگویم که نه آنجا و نه جاهای دیگری که دو روز شنبه و یکشنبه من حضور داشتم جز تکوتوکی، شعار سلطنت طلبانه نشنیدم. این برعکس سال ۱۳۹۶ بود که خیلی زیاد شعار سلطنتطلبانه در جریان اعتراضات شنیده میشد.»
در چهارراه پارامونت مردمی که روی زمین نشسته بودند دست میزدند و شعار میدادند و یکبار هم ترانه یار دبستانی را خواندند: «برخورد پلیس که شروع شد با باتوم مردم را میزدند و تقریبا هر ۵ دقیقه هم یک گاز اشکآور شلیک میکردند. آن روز در پارامونت به کسی تیراندازی نشد. بخشی از مردم را به داخل پاساژ زیتون رانده بودند و در را بسته بودند و عملا نه کسی میتوانست داخل شود و نه بیرون بیاید. فروشندههای مغازههای آن طرف عملا زندانی شده بود. حدود ساعت ۵:۳۰ تا ۶ پلیس عملا موفق شد مردم را از آن قسمت متفرق کند.»
به گفته مینا که پس از ترک تجمع مقابل زیتون به سمت سینما سعدی میرود، مقابل سینما سعدی وضعیت متفاوت بود: «سمت سینما سعدی یک آتش بزرگ درست شده بود. از ملاصدرا به سمت سینما سعدی، مامور امنیتی زیاد بود و تجمع بیش از دو نفر را متفرق میکردند؛ اما نزدیک سینما مامور کم بود و هرچند ده متر یک آتش بود.»
از ظهر شنبه خیابانهای مقابل سینما سعدی بسته شده بود. به گفته مینا نزدیک ۵۰ نفر دور آتش بودند و شعار میدادند مرگ بر دیکتاتور: «حضور خانمها قابلتوجه بود و اکثرا معترضان اینجا قشر فقیر و طبقه کارگر بود. فاصله سنی هم ۲۰ تا ۳۰ سالهها بیشتر بودند. بین آقایان، مردان میانسال خیلی کم بودند اما در میان خانمها زنان میانسال و سن بالاتر هم حضور داشتند.»
مینا میگوید اولین کار معترضان آنجا شکستن دوربین نظارتی بود: «یک پسر خیلی جوان بود. خیلی تشویقش کردند. آن زمان بیشتر معترضان و پلیس سمت معالیآباد و شهر صدرا بودند. چهارراه سینما سعدی دست مردم بود. یکی از جمع پس از مدتی گفت برویم سمت بانکها. سی متری سینما سعدی بالاتر از چهارراه سه تا بانک بود. رفتند دوربینها را ابتدا شکستند و سپس پایههای علامتهای رانندگی و شیشهها را شکستند اما کسی آنجا وارد بانکها نشد. اینجا خبری از نیروی یگانویژه نبود.»
سر شب حدود ساعت ۸ تجمع در منطقه مرکزی شهر بیشتر حولوحوش چهارراه ملاصدرا بود. این چهارراه دو سمتش بانک است. یگانویژه که تعدادشان چندان زیاد نبود به تجمع مردم نزدیک نمیشد و تنها به شلیک گاز اشکآور و تیر ساچمهای و تیر هوایی اکتفا میکردند. به گفته مینا مردم از سمت عفیفآباد و سینما سعدی آمده بودند، دور چهارراه بسته بودند و آتش روشن کرده بودند: «برخی از جوانان معترض چراغهای راهنمایی و رانندگی و دوربینهای نظارتی را شکسته بودند و داشتند شیشه بانکها را میشکستند. با تشویق چند نفر، برخی وارد بانکها شدند. وسایل بانکها را بیرون آورده و داخل آتش خیابان میانداختند. خشمی در کار نبود اما گویی پیروزی بود و مردم شاد بودند.»
پس از مدتی بهتدریج پلیسها بیشتر شدند و شلیک گازهای اشکآور هم بیشتر شد و جمعیت که خسته شده بودند کمکم پراکنده شدند: «پلیس با کم شدن جمعیت، حملاتش را با موتور بیشتر کرد و تجمع از هم پاشید.»
روز یکشنبه اینترنت قطع شده بود و عملا همهجا تعطیل بود و خبر رسیده بود که سمت گلستان و صدرا و معالیآباد شلوغ شده و یکی نفر هم سمت معالیآباد کشته شده است. مینا میگوید شهر خیلی خلوت بود و پر از پلیس: «سمت دانشگاه، سمت ستاد که فرمانداری هست و حتی سمت رودکی پر از پلیس بود. یکشنبه هر جا پلیس و یگانویژه زیاد بود تعداد زیادی هم بسیجی موتورسوار حضور داشت. سپر مانندی دست داشتند و باتومهایی متفاوت از باتوم پلیسها و روی موتورها دو ترکه نشسته بودند. یکی هم حتما اسلحه داشت. آنجا چیز خاصی نبود و از سمت چهارِراه سینما سعدی رفتیم سمت معالیآباد. یک قسمت را پیاده رفتیم و یک قسمت با موتور. سر مترو که میخورد به خیابان معالیآباد، خیلی غبار و دود سوختن بود اما مشخص نبود چه سوخته است.»
پلیس روز یکشنبه اجازه نمیدهد کسی وارد معالیآباد شود. بالای ساختمان الف سر معالیآباد (پردیس گلستان که چند طبقه تجاری است و یک سینما هم دارد) چند نفر با دوربین شکاری در حال چک کردن بودند. مینا میگوید او و تعدادی دیگر از یک کوچه پشت رودخانه خشک (پشت آپارتمانهای گلدشت) خودشان را به معالیآباد میرسانند: «این کوچه میشود بین خیابان معالیآباد و بلوار تاچارا که تهش میخورد به صنایع. سمت تاچارا و صنایع هم مردم صدرا و گلستان از صبح پیاده راه افتاده بودند و کل خیابانها را بسته بودند تا رسیده بودند به بالاتر از صنایع. اتومبیلهای عبوری را اجازه میدادند رد شود یا راه را باز میکردند یا اگر امکان عبور نبود کمک میکردند دور بزند برگردد. هیچ آسیبی به اموال عمومی وارد نمیشد. حتی یک بانک را که بالایش خانه شخصی بود و کسی آمد گفت مسکونی است کسی آتش نزد که به آن خانه آسیبی نرسد. من ندیدم حتی یک مورد اموال مردم آسیب ببیند.»
در بلوار تاچارا مغازهدارها به مردم میگفتند بالاتر نروند چون در مسیر بین پلیس و مردم درگیری است مردم با بنرها یا بیلبوردها یا علائم راهنمایی و رانندگی جادهها را بسته بودند. زیرگذر تاچارا که به صنایع میخورد جایی است که شهرکهای اطراف را به شیراز متصل میکند. سمتی که از این زیرگذر به سمت شهرکها است به گفته مینا صبح یکشنبه دست مردم بود و سمت معالیآباد زیرگذر دست نیروهای بسیجی: «کلا شاید صد تا موتور دونفره بود با سپر و مسلح و صورت پوشیده که خیلی جوان هم بودند. در این زیرگذر از صبح درگیری بود بین بسیج و مردم. مردم به کوچه بنبستی پناه برده بودند که مجتمع ساختمانی بزرگی آنجا واقع شده است. بسیجیها اجازه نمیدادند کسی از کوچه جلو برود.»
از آن سمت دیگر مردم تلاش میکردند بیایند سمت معالیآباد اما بسیجیها جلوی آنها ایستاده بودند و اگر مردم از کوچه کمی جلوتر میآمدند آنها گاز اشکآور میزدند. به گفته مینا لباس شخصی زیادی هم میان جمعیت بود: «خیلی عجیب بود. نیروهای بسیجی به دلیلی میخواستند مقابل آن کوچه بنبست را خالی کنند و همینکه این کار را کردند تعدادی از لباس شخصیها که پشت مردم بودند و تا آن لحظه به نظر میرسید صرفا تماشاگر هستند رفتند کوچه را بستند و جای خالی بسیجیها را پر کردند.
درگیری و زدوخورد چندساعتی به همین شکل ادامه داشت: «نه کسی جلو میآمد و نه کسی عقب میرفت. جمعیت مردم اما زیادتر شده بود و تهاجمیتر شده بودند و باران سنگ بود که بر سر بسیجیها میریختند. بسیجیها ترسیدند و عقب کشیدند. اتفاق بدی که افتاد این بود که دیدم لباس شخصیها دوباره قاطی مردم شدند.»
همزمان میدیدیم و میشنیدیم که سمت معالیآباد خیلی شلوغ بود و هدف مردم رسیدن به آنجا بود: «ما هم قاطی مردم نزدیک پل معالیآباد رسیدیم. شعار دادن مردم خیلی کم بود و پیشتر هدف رسیدن به پل معالیآباد بود تا معترضان گیر افتاده در آنجا را نجات دهند. در مسیر هم سنگربندی بود. معترضان در مسیر دوربینها و علائم راهنمایی و رانندگی را تخریب میکردند. آنجا یک پل روگذر هست که از سمت قصرالدشت وارد معالیآباد میشود و از تاچار به چهارراه معالیآباد یک راه صاف و یک جاده هست که کمی پیچ دارد و از محله اعیاننشین دینکان میگذرد و البته اول و آخر این دو مسیر هم یکسان است. پلیس منتظر بود اینجا در مسیر دارای پیچ مردم را قیچی کند. اینجا پلیس گاز اشکآور میزد. مردم که از صبح از سمت گلستان راه افتاده بودند و بسیار خسته بودند. مردم با حمله پلیس فرار میکردند و پخش میشدند. هدف پلیس این بود که مردم وارد پل معالیآباد نشوند تا به معترضان آنجا نپیوندند. هدف متوقف کردن مردم و بیشتر خسته کردن آنها و ناچار کردنشان برای بازگشتن به خانههاشان بود.»
اینجا در همان جاده و راه منتهی به روگذر معالیآباد یک ساعتی درگیری ادامه داشت. کل این مسیر شاید ۲۰۰ متری بیشتر نبود: «اینجا ساکنان دینکان هم به مردم معترض پیوسته بودند. آنها با دمپایی و یا خانمها با چادرهای گلگلی آنجا آمده بودند بیرون. بعد از یک ساعتی مردم خسته که نتوانستند حصار پلیس را برای رسیدن به معالیآباد بشکنند کمکم به عقب برگشتند. از بالاتر از پل معالیآباد یعنی پائین این روگذری که میخورد به تاچارا تا از بالا سمت صدرا دست مردم بود و هیچ نیروی پلیسی حضور نداشت؛ یعنی مردم کنترل کامل منطقه را داشتند.»
به گفته مینا یکشنبهشب، در معالیآباد، چهارراه زندان و بلوار رحمت بیشتر درگیری پلیس و مردم در جریان بود. در بلوار رحمت مخابرات را آتش زده بودند. در این قسمت بیشتر حرکتهای مردمی وجود داشت: «در بلوار تاچارا مردم یا کسانی در میان آنها آتش زدن بانکها را شروع کردند. بین ۲۰ تا ۳۰ سال و پسرها بیشتر بودند. معترضان بیشتر از شهرکهای سجادیه، بزین، شهر صدرا و شهرک گلستان بودند. یکی سری مردم هم الکل و یا بنزین داشتند برای دود گاز اشکآور. خلاصه همه وسایل بانک را بیرون آورده و در کف خیابان ریخته و مقابل بانک آتش میزدند.»
حدود ساعت ۸ شب، کسی داد زد که مامورها دارند میآیند و مردم که دیگری کاری نمیتوانستند بکنند پراکنده شدند البته باران میآمد و هوا هم سرد بود: «تا پیش از آن مردم دور آتش نشسته بودند تا گرم شوند. هر کسی هم دلش میخواست چیزهایی از بانکها درمیآورد و در آتش میانداخت. یک چیزی شبیه یک شور دستهجمعی بود. آن شب آنجا ۴ بانک را آتش زدند.»
به گفته مینا تا جایی که او میداند روز دوشنبه بارندگی شدید بود و درگیری در شیراز رخ نداد یا آنقدر محدود بوده که خبری از آن منتشر نشد و روز سهشنبه شهر به حالت عادی برگشته بود.
«نیوشا» (اسم مستعار)، روایتی تقریبا مشابه با مینا از رویدادهای شهر شیراز دارد. به گفته نیوشا شنبه صبح مردم اتومبیلها را در جاده کمربندی منتهی به شهرک صنعتی و ورودی شهرک صنعتی خاموش کرده و مسیرها را بسته بودند.
حوالی ظهر شنبه هم به گفته نیوشا در میدان نمازی مردم زیادی تجمع کرده و شعار میدادند. مردم روی خط عابر پیاده نشسته و به اتومبیلها اجازه عبور نمیدادند: «شعارها آن ساعت فقط در مورد گرانی بنزین بود. زن و مرد هم حضور داشتند اما زنها فعالتر بودند و بیشتر با نیروهای یگانویژه صحبت میکردند که شما جزئی از مردم هستید و نباید مردم را بزنید. فاصله مردم با نیروهای یگانویژه خیلی کم بود شاید یک متر.»
به گفته نیوشا حدود دو یا سه ساعت خیابانهای منتهی به میدان نمازی قفل بود و هیچ برخوردی صورت نگرفت اما یگانویژه که گویا دستوری گرفته بود به ناگاه با شلیک گلوله مشقی و پلاستیکی و گاز اشکآور از همان فاصله بسیار نزدیک حمله به مردم را شروع کرد: «مردم فرار کردند و همزمان شعارها تندتر شد و برخی جوانها هم شروع کردند به سنگ پرتاب کرده برای یگانویژه.»
به گفته نیوشا، حوالی غروب همان روز نزدیک فلکه فرودگاه سابق (بسیج فعلی) و به سمت عادلآباد و چهارراه زندان دو بانک کشاورزی و ملت در آتش میسوخت و مردم تماشا میکردند، خبری از نیروی آتشنشانی نبود و بعضی از مردم حاضر در محل میگفتند این آتش زدن کار ماموران امنیتی است.
عصر روز یکشنبه هم در خیابان نادر بین چهارراه پارامونت و فلکه فرودگاه، آتش زدن بانکها ادامه یافت. به گفته نیوشا «شیشه همه بانکهای خیابان نادر ازجمله بانک مسکن که ورود به آن به خاطر دشوار بودن شکستن درش خیلی هم طول کشید را شکسته بودند و وسایل آنها را در کف خیابان ریخته و آتش میزدند.»
نیروهای یگان در چهارراه پارامونت از یک پمپبنزین بزرگ و مرکزی حفاظت میکردند و ظاهرا کاری به مردم در خیابان نادر نداشتند؛ اما با شکستن در بانک مسکن و آوردن وسایلش به کف خیابان برای شکستن آنها، نیروهای یگان که نیروهای کمکی به آنها پیوسته بود به سمت مردم حملهور شدند و گاز اشکآور زدند: «به خاطر همین بعضیها میگفتند این آتش زدنها با هماهنگی خود آنها انجامشده تا آنها بهانهای برای سرکوب داشته باشند.»
به گفته نیوشا مردم ابتدا متفرق شدند و با رد شدن یگان دوباره سر یک چهارراه دیگر خیابان نادر جمع شده و این بار شعارها کاملا براندازانه میدادند و دیگر خبری از شعار بنزینی نبود.« به گفته نیوشا بهجز “شعارهای براندازانه”، یکی از شعارها این بود: «این اتحاد ملی تماشاگر نمیخواد.»
به گفته نیوشا وقتی یگانویژه به مردم حمله میکرد، پشت سر آنها، لباس شخصیها با تفنگ شکاری ساچمهای میآمدند گویی نیروهای یگان پوششی برای شلیک لباس شخصیها بودند: «کمکم نیروهای یگانویژه و گازهای اشکآور زیاد شد. سر یکی از چهارراههای خیابان ۳۰ متری، سه اتومبیل شخصی به سه سمت خیابانهای چهارراه رفتند و بعد از حدود ۱۰۰ متر اتومبیلها را بهصورت عرضی نگه داشتند و از هر اتومبیل چند لباس شخصی با تفنگ شکاری ساچمهای به سمت مردم که در چهارراه بودند شروع به تیراندازی کردند. درواقع مردم را در چهارراه محاصره کردند و به آنها شلیک میکردند.»
«سعید» (اسم مستعار)، میگوید یکشنبه ۲۶ام صبح جو شهر بسیار بههمریخته بود و از غروب ساعت ۵ بیشتر خیابانها آتش زدن لاستیک و درگیری پراکنده وجود داشت. نیروی انتظامی در مناطق بسیاری نظیر زرهی، فرهنگ شهر، پارک قوری و کمربندی شیراز و جاده مرودشت به شیراز اصلا حضور نداشت و این مسیرها کلا مسدود شده و در دست مردم بود.
سعید میگوید حدود ساعت ۷ غروب هم نزدیک پل معالیآباد و انتهای چمران بوده و صدای تیراندازی بسیاری شنیده است: «صدای تیراندازی تا ساعت ۱۰ که من در آن منطقه بودم شنیده میشد، از دوستانم هم شنیدم که درگیری بسیار شدید در همان ساعات در محدوده منطقه شهرک والفجر در خیابان امیرکبیر در جریان بود.»
روایت آنچه در معالیآباد گذشت با عنوان «معالیآباد؛ دارند مردم را با تیر میزنند، مردم را کشتند.» فردا در ایرانوایر منتشر میشود.
شهرک گلستان؛ حوزه علمیه و عکسهای خمینی و خامنهای را آتش زدند
«معترضان غروب شنبه ۲۵ آبان به یک پایگاه بسیج در شهرک گلستان سنگپرانی کردند و یک خودروی پراید متعلق به یکی از بسیجیهای این پایگاه را مقابل در این پایگاه آتش زدند.» این روایت «سهند» (نام مستعار) است، یکی از معترضانی که میگوید در اعتراضات روز شنبه شهرک گلستان حاضر بوده است.
شهرک گلستان در غربیترین نقطه شهر شیراز واقع شده است. در مقابل ورودی این شهرک یک مرکز خرید بسیار بزرگ قرار دارد و به همین دلیل در میدان اول ورودی شهرک و بلوار اصلی آن تا آپارتمانهای شرکت عمران و توسعه در بلندترین نقطه این شهرک، بانکهای زیاد شعبه دارند.
ساعت ۵ عصر روز شنبه دود غلیظی بود از فلکه دوم شهرک بلند شده بود. دود بانک شهر که داشت در آتش میسوخت به گفته «پریناز» (اسم مستعار)، جمعیت انبوهی دور فلکه جمع شده بودند: «یک خانمی که صورتش را پوشانده بود روی یک بلندی ایستاده بود و شعار میداد و جمعیت هم جوابش میدادند. شعارهایی مثل مرگ بر خامنهای، مرگ بر اصل ولایتفقیه، مرگ بر جمهوری اسلامی . بعد جمعیت به سمت بالای جاده حرکت کردند و سر راهشان تمام صندوق صدقات، دستگاههای عابر بانک و شیشههای بانک صادرات رو شکستند.»
پریناز میگوید که در همین حین یک نفر از وسط جمعیت داد میزند: «بهطرف حوزه توی بلوار سنگی، بریم پدر آخوندا رو درآریم.» جمعیت با فریاد بهطرف حوزه علمیه به راه میافتند. گروه معترضان ده دقیقه بعد به حوزه «سفیران هدایت» میرسند: «ظرف ۲۰ دقیقه حوزه به آتش کشیده شد، چند نفر وارد حوزه شدند و هر چیزی که داخل حوزه بود را بیرون آوردند و آتش زدند، ازجمله عکسهای خمینی و خامنهای. وقتی جمعیت این دوتا عکس را دیدند همه هورا کشیدند. کسی بهجز سرایدار حوزه داخل آن نبود و کسی هم با او کاری نداشت.»
«استوار میمندی»، رییس حوزههای علمیه استان فارس هم در گفتگو با ایرانا این روایت را تایید میکند و میگوید مدرسه سفیران هدایت واقع در شهرک گلستان حدود ۵ عصر شنبه کاملا مدرسه به آتش کشیده شده و هیچچیزی از آن باقی نمانده است و همه اسناد، مدارک تحصیلی طلاب، دستگاههای زیراکس و سایر تجهیزات آن نابود شده است.
به گفته پریناز، هنوز خبر از نیروهای امنیتی نبود و هرچند گفته شده بود که چند مامور سر شهرک ایستادهاند اما ماموری آنجا نبود. اما تنها نیم ساعت پس از آتش زدن حوزه علمیه یعنی حدود ساعت ۶ تعدادی زیادی نیروی موتورسوار با سلاحهای ساچمهزن و اشکآور وارد شهرک میشوند: «نیروها چند بار در خیابانهای شهرک دور زدند اما بدون آنکه درگیری صورت بگیرد از آنجا رفتند. بعد بارندگی شروع شد و با شروع بارندگی جمعیت پراکنده شدند.
به گفته پریناز، مردم از ساعت ۹ شب شنبه دوباره در فلکه دوم جمع شدند و شعار دادن دوباره شروع شد. پریناز میگوید در شهرک، بانک مسکن تنها بانکی بود که آتش زده نشد چون طبقات بالایی آن مسکونی بود اما داخل بانک تخریب شد: «البته مردم به پایگاه بسیج مسجد بقیهالله در بلوار سنگی هم حمله نکردند چون نزدیک مجتمع مسکونی بود و میگفتند با بلند شدن سروصدا و احتمال تیراندازی همسایهها وحشت میکنند.» ماموران امنیتی بار دیگر به شهرک برمیگردند و این بار با مردم معترض درگیر شده و به آنها حمله میکنند: « حدود ساعت ۱۲ شب درحالیکه کل شهرک دست مردم بود نیروهای امنیتی مثل مور و ملخ سررسیدند و با گاز اشکآور و تفنگ ساچمهای به مردم حمله کردند. خیلیها ساچمه خوردند.»
صبح روز یکشنبه، جو شهرک گلستان بهشدت امنیتی میشود و به گفته پریناز: «هر یک متر در این شهرک به این بزرگی یک مامور ایستاده بود. خیلیها روز یکشنبه دستگیر شدند.»
معلمی که پیشتر با ایران وایر گفتگو کرده، گفته بود هیچکدام از تخریبها در شهرک گلستان کار مردم نبوده است: «طبقه بالای بانک رسالت در منطقه ما یک منزل مسکونی بود. مردم آمدند سمت بانک ولی خسارتی نزدند. میگفتند ما به خانه مردم آسیب نمیزنیم. کمتر از ۱۰ دقیقه بعد، از بالای خیابان نیروهای سپاه و بسیج آمدند مردم را از پشتسر محاصره کردند. ماموران خودشان، ساختمان بانکی که طبقه بالای آن آپارتمان مسکونی بود را آتش زدند. برای اینکه گردن مردم بیندازند و بگویند مردم اغتشاشگر بودند.»
گویم؛ بیهدف شلیک میکردند، امیر الوندی جان باخت
«جواد» (نام مستعار)، یکی از ساکنان شهرك گويم شيراز میگوید برای اینکه بدانید چرا مردم در این شهرک حق دارند از حکومت متنفر باشند و دنبال فرصتی باشند برای اعتراض به آن، تنها دانستن یکچیز کافی است: «بیکاری و فقر و سرکوب سیاسی و همه اینها به کنار، شهرک گویم شیراز که الان ۷ سال بهطور قانونی یکی از محلات شهر شیراز است و تا پیش از آنهم از روستاهای بسیار نزدیک به این شهر بود، هنوز لولهکشی گاز شهری ندارد آنهم در شرایطی که شیراز بیش از ۵۰ سال است دارای لولهکشی گاز شهری است.»
نفرتی که به گفته جواد میتواند متوجه حوزههای علمیه هم شود. حوزه علمیه «امام حسن گویم» یکی از چند مدرسه دینی است که در استان فارس هدف حمله قرار گرفت و به آتش کشیده شد. هرچند هنوز مشخص نیست این حوزه علمیه را بخشی از معترضان خشمگین به آتش کشیدهاند یا کسانی که از طرف نیروهای امنیتی ماموریت داشتهاند با این شیوه اقدامات، سرکوب خشن معترضان را به لحاظ شکلی موجه جلوه بدهند.
به گفته جواد، پس از به آتش کشیده شدن حوزه علمیه گویم در روز یکشنبه ۲۶ آبان، از پشتبام پایگاه بسیج بهسوی معترضان در نقطهای دیگر از شهرک تیراندازی میکنند. «امیر الوندی»، یکی از این معترضان، از ناحیه سینه گلوله میخورد: «بچهها اول او را به درمانگاه ابوعلی سینای گویم نزدیک بزرگراه اردکان بردند. خون زیادی از امیر رفته بود و آنجا نمیتوانند کاری برای او بکنند برای همین او را به بیمارستان پیوند اعضا صدرا که فاصله زیادی از گویم ندارد اعزام میکنند. اما امیر قبل از رسیدن به بیمارستان جانباخته بود.»
جواد میگوید که شب دوشنبه در گويم جو سنگین امنیتی برقرار شد و بيشتر از بيست موتور و يک اتومبیل گارد ويژه وارد شهرک شدند و از همان لحظه اول با شلیک تير هوایی و با زدن به سپرهایشان رعب و وحشت ایجاد کردند: «بعد هم بیهدف با تیر ساچمهای شروع به تیراندازی کردند. خیلیها زخمی شدند ازجمله يك نفر به اسم حسن صادقی که تيرهای ساچمهای به چشماش برخورد کرد. این نیروها تا حدود دو شب داخل شهرک ماندند. فرمانده عمليات آنها با بلندگو اعلام حکومتنظامی كرد و گفت اگر کسی از خانهاش خارج شود آنها بدون هشدار به او شلیک میکنند.»
به گفته جواد بازداشتها در گویم از همان شب شروع شد و برای چند شب بهصورت پراکنده ادامه داشت: «با سه اتومبیل ٤٠٥ میآمدند و ریيس بسيج گويم هم برای شناسایی معترضان آنان را همراهی میکرد.»
کشن (شهرک گلشن)؛ مردم برای چهار روز شهرک را کنترل میکردند
درباره اعتراضات در کشن (شهرک گلشن) اطلاعات بسیار اندکی داریم. کشن که پیشتر روستایی نزدیک شیراز بود اکنون با نام شهرک گلشن در محدوده شهری شیراز قرار دارد و از شهرکهای فقیرنشین شیراز به شمار میرود. به گفته «امیرسالار» (نام مستعار) یکی از کسانی که در شهرک ایثار نزدیک کشن زندگی میکند روزهای شنبه تا چهارشنبه عملا کشن در طول روز در کنترل مردم بود و نیروهای انتظامی و نظامی امکان ورود به آنجا را نداشتند و مردم سر همه کوچهها و خیابانها را آشغال و لاستیک ریخته بودند: «من تا دوشنبه عصر اصلا یگانویژه را اطراف کشن ندیدم. روز دوشنبه حوالی ظهر حدود ۲۰ تا موتوری دوترکه و یک اتومبیل ضد شورش از طرف شهرک مهدیه و والفجر بهطرف کشن آمدند اما سنگاندازی سریع و وسیع بچههای کشن موجب شد موتورها عقب بنشینند. همان دوشنبه با شروع تاریکی صدای تیراندازی بلند شد ولی نمیدانم کسی کشته شد یا نه. البته عملا شبها از ساعت ۱۲ شب تا روشن شدن هوا، دیگر نه مردمی بود و نه ماموری. بههرحال این وضعیت در کشن تا چهارشنبه ادامه داشت.» به گفته امیرسالار، کل کمربندی را هم با بتونهای کنار جاده و اتاق فرسوده اتومبیلها و حتی تنههای درخت و الوار بسته بودند. از ساعت ۲ بامداد ماموران شهرداری کمربندی را باز میکردند و هر روز این اتفاق میافتاد صبح جاده باز بود و دوباره ظهر معترضان آن را میبستند.
شهر صدرا؛ مردم سنگ میزدند، آنها شلیک میکردند
گویم؛ بیهدف شلیک میکردند، امیر الوندی جان باخت
شهرک گلستان؛ حوزه علمیه و عکسهای خمینی و خامنهای را آتش زدند
کشن (شهرک گلشن)؛ مردم برای چهار روز شهرک را کنترل میکردند
پیام برای این مطلب مسدود شده.