بهداد اسفهبد: وثیقه یک میلیاردی گرفتند و گفتند برایمان جاسوسی کن
ایران وایر: دبیرستان را تمام نکرده است که دو مدال طلا و نقره المپیاد جهانی کامپیوتر را در دو سال متوالی بر گردن میاندازد. لیسانس کامپیوتر را در عرض سه سال از «دانشگاه شریف» میگیرد و فوق لیسانس را در «دانشگاه تورنتو» میخواند. در کنارش برنامهنویسی میکند، چند سالی در شرکت «رد هت» کار میکند، بعد به «گوگل» میرود و فوریه ۲۰۱۹ کارمند «فیسبوک» میشود. اینها بخشی از زندگی «بهداد اسفهبد» است، اما ما برای هیچکدام از این موفقیتها سراغ او نرفتهایم. او روز گذشته در یادداشتی به زبان انگلیسی از وضعیت ناگواری نوشت که در ۵ ماه گذشته زندگیاش را زیر و رو کرده است؛ از سفر به ایران برای دیدار با خانوادهاش در تعطیلات سال نوی میلادی تا دستگیری توسط سازمان اطلاعات سپاه و و درخواست جاسوسی برای جمهوری اسلامی در قبال آزادی.
روز گذشته یک احضاریه به منزل خواهر بهداد فرستاده شده و به او ۵ روز فرصت داده شده است که خودش را برای اخذ آخرین بازپرسی به دادسرای اوین معرفی کند.
بهداد اسفهبد در گفتوگو با «ایرانوایر» به شرح آنچه در این چند ماه بر او گذشته پرداخته است.
***
بهداد اسفهبد متولد ۱۳۶۱ است و آنقدر در رشته تحصیلی و در زمینه کاری موفق بوده است که به راحتی میتوان عبارت «نخبه» را کنار اسمش به کار برد. او نویسنده برنامههایی مثل «حرفباز» است که به صورت گسترده در «گوگل کروم» و یا «فایرفاکس» به کار میروند. با مهمترین شرکتهای کامپیوتری دنیا مثل گوگل و فیسبوک کار کرده است، اما حالا پنج ماهی است که دست و دلش به کار نمیرود. استعفا داده است و میگوید: «کار نمیکنم. دست و دلم به کار نمیرفت. مدام اتفاقاتی که برایم افتاده بود در ذهنم فلشبک میزد و خلاصه نمیتوانستم کارهایم را تمام کنم.»
بهداد ژانویه امسال برای دو هفته به ایران میرود، اما یک هفته از مدت اقامتش را در «زندان اوین» میگذراند: « یک هفته انفرادی بودم و با چشمبند زندگی کردم. حتی در هواخوری هم باید چشمبند میزدم. فکر کنم “بند یک الف” بودم که مال سپاه است.»
اسفهبد هفدهم دی ماه به ایران میرسد: «فردای روزی که به ایران رسیدم سپاه به پایگاه استقرار آمریکاییها در عراق حمله کرد و هواپیمای مسافربری اوکراینی را ساقط کرد.» اشاره بهداد به حمله ایران به «پایگاه عینالاسد» در عراق است که به تلافی کشته شدن «قاسم سلیمانی»، فرمانده سپاه قدس، در عراق انجام شد. چند ساعت پس از این عملیات، پدافند سپاه هواپیمای مسافربری اوکراینی را با شلیک موشک ساقط کرد که منجر به کشته شدن تمامی سرنشینان هواپیما شد.
بهداد برای دیدن خانواده و شرکت در مراسم چهلم پدربزرگش راهی ساری میشود و در اینستاگرامش یک استوری میگذارد. اینطور که بعدا در بازجوییها متوجه میشود، از همان استوری متوجه حضورش در ایران میشوند. ۲۵ دی ماه او دستگیر میشود: «با دوستم قرار داشتم. یک دفعه دیدم من را با ادامه فامیلیام که برایم ناآشنا است صدا میکنند. میگفتند آقای “میرحسینزاده”. برگشتم دیدم چهار مامور لباس شخصی هستند. حکم نشانم دادند. آرم قوه قضاییه و اسم اطلاعات سپاه را که دیدم، آینده خودم را جلوی چشمم تصور کردم؛ این که دیگر از جایی که میروم بیرون نمیآیم.»
او از همانجا به زندان اوین منتقل میشود و هفت روز بعدی را در سلول انفرادی میگذراند: «من با بسیاری از آدمهایی آشنا بودم که بعد از جنبش سبز در خارج از ایران کار رسانهای را شروع کردند. با بسیاری از آنها عکسهایی داشتم که در شبکههای اجتماعی منتشر کرده بودم. من در زمینه تخصصی خودم کار میکردم و به رسانههای آنها کاری نداشتم، اما با این آدمها دوست بودم. رفیق بودم، بیرون میرفتیم، شام میخوردیم، اگر در زمینه کامپیوتر مشکلی داشتند سوال میکردند و من جواب میدادم.»
به گفته بهداد اسفهبد بیشتر حساسیت بازجویان سپاه روی ایرانیهایی است که در زمینه فیلتر به طور خاص کار میکنند: «فکر میکنم بعد از قطع شدن اینترنت در اعتراضات پاییز پارسال، تمرکزشان را روی این موضوع گذاشتهاند. فکر میکردند که حتما من هم همکاری پیچیدهای با آنها دارم.»
بازجویان با وعده این که اگر محرز شود تو علیه جمهوری اسلامی کار نمیکنی و با افراد معاند همکار نیستی، آزاد میشوی و همچنین با تهدید این که اگر همکاری نکنی روی دیگر سکه را خواهی دید، پسورد ایمیل و رمز ورود شبکههای اجتماعی بهداد را میگیرند: «من با شناختی که از اطلاعات سپاه داشتم، میدانستم همکاری نکردن گزینهای نیست که من توانایی اجرای آن را داشته باشم. بنابراین داوطلبانه همه پسوردها را در اختیارشان قرار دادم.»
تمام پیامهای خصوصی او چک میشود: «تمام ایمیلها و اکانتها در طول ۱۵سال و دایرکتها را. همه را بالا پایین میکردند. مثلا اگر من با یک اکتیویست یا یک روزنامهنگار دوست بودم، میگفتند بنویس فلانی کیست؟ چهطور با تو آشنا شده؟ کجا کار میکند؟» بازجویان خود را آدمهای دلسوزی معرفی میکردند که دوست دارند به بهداد کمک کنند که سریعتر آزاد شود و به پروازش برسد: «میگفتند ۳۰۰ گیگ دیتا از تو داریم و فقط دو روز دانلود کردنش طول کشیده است. ما باید دو ماه روی این کار کنیم اما میخواهیم چند روزه کارت تمام شود که از پرواز عقب نمانی.»
بهداد حدس میزند که آنها در بحبوحه اعلام خبر شلیک سپاه به هواپیمای مسافربری دوست نداشتند خبر بازداشت یک شهروند کانادایی هم علنی شود: «نمیتوانستند تک تک ایمیلها و دایرکتها را بخوانند، بنابراین اسامی افراد و رسانههای مختلف را روی ایمیل من سرچ میکردند تا ببینند به چیزی میرسند یا نه.» او در اتاقی بازجویی میشده است که یک میز رو به دیوار داشته که خودش پشت آن مینشسته و یک دستگاه کامپیوتر و پرینتر روی آن بوده است: «معمولا سه بازجو بودند. دو تا از آنها مشغول سرچ در اطلاعات من بودند و یکی از آنها سوال میپرسید و برگههایی را برای نوشتن توضیحات میداد.» آنها چیزی بیشتر از رابطه دوستانه میان او و افراد مدنظرشان نمییابند: «انقدر چیزی در دیتاها پیدا نکردند که در گوگل شروع به سرچ کردند و بعد کاغذی را جلوی من گذاشتند که در آن “رادیو زمانه” از یک لیست چند ده نفری تشکر کرده بود و اسم من هم بود. گفتند اگر تو با رسانهها همکاری نمیکنی، اسمت این جا چه میکند؟ من توضیح دادم که من کلا روی برنامههای خط و ویرایش زبان فارسی کار میکنم و رادیو زمانه از برنامه ادیتور فارسی من استفاده کرده و از من تشکر کرده است. یا نامهای را نشانم دادند که سال ۲۰۰۵ همراه هزار و خردهای نفر دیگر امضا کردهبودیم برای آزادی “اکبر گنجی”. میگفتند این چیست؟»
روز آخر پیشنهاد همکاری را مطرح میکنند: «یکی از بازجوها گفت تو الآن دیگر کاری نمیکنی، اما به هر حال قبلا یک کارهایی کردی. الآن باید بری دادگاه قاضی روی پروندهات حکم بدهد. ممکن است دو ماه حکم بدهد، اما ممکن است دو سال یا ده سال حکم بدهد. بعد پیشنهاد همکاری داد. یعنی گفت من صحبت کردم، دوستت دارم میخواهم کمک کنم. ممنوعالخروجیات را بر میداریم و پروندهات را نگه میداریم هر چهقدر لازم باشد و تو هم هر وقت بخواهی میتوانی بروی و بیایی. فقط همین روابطت را که با این افراد داری نگه دار. به همین روابط که با اینها گفتوگو میکنی یا میروی شام میخوری و عرق میخوری و… را نگه دار و به ما اطلاعات بده، کی کجاست. کی چی گفت، چی کار کرد و…»
همانوقت بهداد با خودش فکر میکند که دو راه بیشتر ندارد: «من همانوقت با خودم فکر کردم که یک راه این است که باید بمانم و بروم دادگاه و یک حکم ده، پانزده ساله به دلایل واهی بگیرم یا این که از مملکت خارج شوم که بتوانم داستانم را بگویم و این قضیه را علنی کنم.»
بهداد قول همکاری میدهد، ولی برای محکمکاری یک وثیقه یک میلیاردی برای او در نظر میگیرند: «گفتند سندی چیزی در ایران داری. من یک آپارتمان دوخوابه در تهران دارم که خواهرم همراه خانوادهاش آنجا سکونت دارد. گفتم بله. وثیقه یک میلیاردی نوشتند و ارزیاب فرستادند که قیمت خانه را تخمین بزند. کارشناس خانه را بیشتر از دو میلیارد قیمت زد، اما الآن سند کل خانه گرو است.»
او پنجم بهمن ۱۳۹۸ از ایران خارج میشود: «یک ماه در لیسبون ماندم، چون حالم خوب نبود. میترسیدم وارد آمریکا شوم و در مرز مورد سوال و جواب قرار بگیرم.» با این حال وقتی وارد آمریکا میشود، در مقابل پرسش مامور فرودگاه که کجا اقامت داشتی، شرح ماوقع را میگوید: «خانوادهام به پارتنرم اطلاع داده بودند و او مدیرم در فیسبوک را در جریان گذاشته بود و دولت کانادا هم از موضوع باخبر بود. در فرودگاه هم موضوع را که گفتم متخصصان IRGC سراغم آمدند و دو سه ساعتی صحبت کردیم و بعد مشخصات تماسم را گرفتند و گفتند به خانهات خوش آمدی.»
چرا پس از رسیدن موضوع را علنی نکردید؟ او در پاسخ به این سوال میگوید: «من سعی کردم آنجا بازی کنم و به دروغ قول همکاری بدهم، اما من میدانستم در خارج از ایران اگر هر گونه پاسخی به آنها بدهم، جاسوس حساب میشوم. برای همین مطمئن بودم که جواب آنها را نمیدهم، اما با خودم فکر میکردم و سوال میکردم آیا من هم مثل کسانی که در موقعیت مشابه من قرار میگیرند و سکوت میکنند، سکوت کنم یا موضوع را علنی کنم. اما این تصمیم را گذاشته بودم وقتی که آنها تماس گرفتند بگیرم. پنج ماه بعد؛ یعنی از ۱۵ ژوئن تماسها شروع شد، من تماسها را بیجواب گذاشتم.» سه هفته پیش اما، آنها با خواهرش تماس میگیرند: «گفته بودند به بهداد بگو با ما تماس بگیرد. بعد دوباره زنگ زده بودند و گفته بودند کی تماس میگیرد. خواهرم گفته بود من پیام شما را رساندهام، اما او هر کاری خودش بخواهد انجام میدهد.» حالا روز گذشته احضاریه اخذ آخرین بازپرسی بهداد اسفهبد به منزل خواهرش رسیده است: «من در این مدت جراتم را جمعآوری کرده بودم که این موضوع را علنی کنم. زمانی که خواهرم خبر داد احضاریه دادهاند، من نشستم و داستانم را نوشتم.»
این اولین بار نیست که دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی از زندانیان دو ملیتی یا مقیم کشورهای دیگر درخواست همکاری و جاسوسی میکند. «ارس امیری»، دانشجوی مدیریت هنری «دانشگاه کینگستون» و کارمند «شورای فرهنگی بریتانیا»، که به ده سال زندان محکوم شده است، تیر ماه سال گذشته در نامه ای به رییس قوه قضاییه خبر داد که پیش از دستگیری در «هتل استقلال تهران» بازجویی شده و از وزارت اطلاعات پیشنهاد همکاری دریافت کرده است. «احمدرضا جلالی»، پزشک و پژوهشگر مدیریت بحران و مقیم سوئد، که به اعدام محکوم شده است، نیز پیش از بازداشت در یکی از سفرهایش به ایران پیشنهاد همکاری گرفته بود. او در نامهای که پس از پخش فیلم اعترافات اجباریاش از تلویزیون جمهوری اسلامی نوشت، این موضوع را اطلاع داد:«طی سفرم به ایران در سال ۲۰۱۴، دو نفر از یک مرکز نظامی و وزارت اطلاعات با من ملاقات کردند. آنها از من خواستند تا برای شناسایی و جمعآوری اطلاعات و دادهها (جاسوسی کردن) در کشورهای اروپایی با آنها همکاری کنم؛ از جمله در زمینههای مبارزه با تروریسم و رویارویی با حملات رادیواکتیو، شیمیایی، بیولوژیکی و برنامههای عملیاتی حساس مربوط به تروریسم و حوادث. جواب من منفی بود و به آنها گفتم که من فقط یک دانشمند هستم و نه جاسوس…»
همسر «نازنین زاغری» نیز در گفتوگو با ایرانوایر اعلام کرد که به همسرش نیز پیشنهاد جاسوسی داده شده است. «ریچارد راتکلیف» گفته است: «بازجویان هشتم دی ماه ۱۳۹۷ به دیدار زاغری در زندان رفته و به او گفتهاند برای او بهتر است به خاطر امنیت خودش و خانوادهاش تن به همکاری بدهد. بازجویان به نازنین زاغری گفتهاند برایش درخواست عفو و آزادی میشود، مشروط به اینکه بپذیرد برای آنها درباره “وزارت توسعه بینالملل انگلستان” جاسوسی کند.»
بهداد اسفهبد از سرگذشت همه این آدمها اطلاع داشته است، اما فکر میکرده تخصصاش در حیطهای نیست که آنها احتیاج داشته باشند و در نتیجه کاری به او ندارند: «من همیشه فکر میکردم اگر من را بگیرند، با یک هفته توضیح متوجه میشوند من هیچ ارتباطی ندارم. تا اینجا را درست حدس زده بودم، اما این را که بخواهند پیشنهاد جاسوسی به این شکل را بدهند، فکر نکرده بودم و واقعا برایم قابل حدس نبود.»
بهداد حالا نگران خودش نیست و تنها نگرانیاش خانوادهاش در ایران هستند: «من نگران خودم نیستم، اما نمیدانم حرکت بعدی اینها چیست، کی در خانه خواهرم را خواهند زند. ولی میدانم کاری که کردم بهترین تصمیم بوده و در این شک ندارم. من در این مدت نتوانستم کار کنم احساس میکردم تا زمانی که ظلمی را که به من شده است بازگو و علنی نکنم، نمیتوانم به زندگی عادی برگردم.»
پیام برای این مطلب مسدود شده.