لیلا فرجی: پای نهادهای امنیتی در میان است، قتل خواهرم شخصی نبود
ایران وایر: «لیلا فرجی»، خواهر «مریم فرجی»، فعال مدنی که تیرماه سال ۱۳۹۷ به قتل رسید، به «ایرانوایر» میگوید با کنار هم گذاشتن شواهد به این نتیجه رسیده که قتل خواهرش یک قتل برنامهریزی شده و دولتی بوده است.
مریم فرجی، دانشجوی رشته کارشناسی ارشد مدیریت بینالملل روز دوازدهم دی ۱۳۹۶ در جریان اعتراضات مردمی بازداشت شد و مدتی را در زندان گذراند. پس از آن از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی «احمدزاده» به تحمل سه سال حبس تعزیری و دو سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شد.
او روز چهاردهم تیر ۱۳۹۷با ماشین شخصی از منزل پدرش بیرون رفت و هرگز به خانه برنگشت. چندی بعد جسد دفن شدهاش در حالی که صورتش را با اسید سوزانده بودند، در یک باغ دور افتاده در حاشیه شهر کرج پیدا شد. روز ۲۴ تیر وکیل پرونده او به رسانهها گفت مریم توسط نامزدش با انگیزههای مالی به قتل رسیده است.
حالا پس از گذشت بیش از دو سال از این ماجرا، لیلا فرجی به «ایرانوایر» میگوید: «خواهرم اصولا نامزدی نداشت و او به شدت تحت فشار و رصد دستگاههای امنیتی بود.»
او میگوید کلیه امور مرتبط با قتل خواهرش در هالهای از ابهام قرار دارند و تا زمانی که ساکن ایران بوده، به دلیل فشار نهادهای امنیتی از بیان واقعیت پرهیز میکرده است ولی اکنون که از ایران خارج شده، مایل است حقیقت را بگوید.
لیلا فرجی میگوید توسط افرادی در داخل ایران تهدید به سکوت شده است و به او توصیه کردهاند مراقب باشد چون دولت ترکیه روابط حسنهای با دولت ایران دارد و امکان بازگرداندن افشاگران به ایران هست. اما با این حال تاکید میکند که نمیخواهد خون به ناحق ریخته شده خواهرش پایمال شود و نامش با یک پرونده ناچیز شخصی به فراموشی برود: «چنین موضوعی همه حقیقت نیست.»
بر اساس چه شواهدی به این نتیجه رسیده اید که نهادهای امنیتی در قتل خواهرتان مداخله داشتهاند؟
از همان روز اولی که مریم بازداشت شد و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت، به او پیشنهاد همکاری دادند اما نپذیرفت. او را مورد آزار جنسی و ضرب و شتم فیزیکی قرار دادند. بعد از آزادی هم دست از سرش برنمیداشتند و مدام رصدش میکردند. تا آخرین روز زندگی به او پیامک تهدیدآمیز میدادند و تلفن میزدند. مدت کوتاهی بعد از اعلام حکم دادگاه مفقود شد و بعد گفتند جسدش پیدا شده است! پس از آن بود که یک نفر را که اصلا ربطی به خانواده ما ندارد، به عنوان قاتل و نامزد او معرفی کردند و هنگام خاکسپاری هم اجازه مداخله به ما ندادند. حتی نگذاشتند از صورت خواهرم عکس بگیریم. اگر ماجرای قتل خواهرم شخصی بود، چرا ما با این همه ابهام و کنترل مواجه بودیم؟ چرا ما را به حال خودمان رها نمیکردند؟ جزییات زیادی وجود دارد که برای منی که در تمام مراحل پیگیر پرونده خواهرم بودم، روشن و واضح است.
اساسا مریم را به خاطر چه فعالیتی بازداشت کردند؟
مریم همیشه در مقابل رنج آدمهای پیرامونش مسوول بود. به لحاظ شخصی، آرام و قرار نداشت تا به دیگران کمک کند. اولین بار که توجه ما به فعالیتهای او جلب شد، هنگام جمعآوری کمکهای مردمی در زلزله کرمانشاه و خرید کانتینر برای زلزله زدگان بود. مریم به همت خودش و با جمعآوری کمکهای مردمی، چندین کانتیتر خرید. از همان جا تحت رصد قرار گرفت و شروع کردند به دادن تذکر کتبی و شفاهی. او با این که از یک خانواده کارگر و کم درآمد سر بر آورده بود اما مدیر موفق یک شرکت تولیدی در شهریار بود و از کارش رضایت خاطر داشت. مطلقا به هیچ گروه سیاسی وابسته نبود بلکه در نهایت استقلال و با کمک دوستانش، با پرداخت وامهای مختصر یا ایجاد کارگاههای خانگی برای توانمندسازی زنان تلاش میکرد. زنانی که مورد خشونت بودند را نیز راهنمایی میکرد. ما هرگز فکر نمیکردیم مریم را به خاطر فعالیت در حوزه آسیبهای اجتماعی، خطری جدی محسوب کنند. چرا باید زنی که با دوستانش گروههای مطالعاتی تشکیل داده بودند یا صرفا برای توانمندسازی زنها در مورد حقوقشان آموزش میدادند را زندان کرد؟
در گفتوگوی قبلی که دو سال پیش با هم داشتیم، گفتید که مریم در جریان اعتراضات دی ماه بازداشت شد.
بله؛ ازهمان روزهای اول دی ماه به جریان اعتراضات پیوست و روز دوازدهم
او را وسط خیابان گرفته و حسابی هنگام دستگیری مورد ضرب و شتم قرار داده بودند؛ به حدی که بعد از آزادی به خاطر کتکهای وسط خیابان دچار گردن دردهای شدید شده بود. بعد هم او را به بند ۲۰۹ «اوین» منتقل کردند. به ما خبر ندادند که بازداشت شده است. خودم پیگیرش شدم. اول مرا فرستادند اداره اماکن نیروی انتظامی در خیابان «وزرا» که در آنجا گفتند اینجا نیست. به «پلیس امنیت» رفتم، گفتند اینجا هم نیست. به «پلیس فاتب» رفتم در حوالی خیابان «انقلاب» که گفتند چنین شخصی را بازداشت نکردهایم. یک هفته بعد از دستگیری بود که رفتم دادسرا و شروع کردم به سر و صدا کردن. وقتی دیدند من داد و هوار میکنم، تازه بعد از یک هفته گفتند خواهرتان در زندان اوین نگهداری میشود. عصر همان روز بود که اجازه دادند مریم چند دقیقه در حد اظهار سلامتی به خانه زنگ بزند و تازه ما آن روز فهمیدیم که زنده است. ۱۱ روز بعد از بازداشتش بود که گفتند وثیقه بیاورید.
گویا با شما برخوردهای بدی هم شده بود؟
بله؛ پدر و مادرم قادر به پیگیری نبودند و من پیگیر ماجرا بودم. از آن جایی که روز قبل از آزادی مریم هم جلوی زندان رفته بودم و مصادف شده بود با تجمع خانوادههای بازداشت شدگان دیماه در مقابل زندان اوین، تصور کردند من جزو معترضان بودهام و مرا برای چند ساعتی بازداشت و به داخل زندان منتقل کردند و گفتند تو جزو اغتشاشگرهای دیروز بودهای. میخواستند بدانند من جزو گروه دکتر «طاهری» و یا آقای «محمد نوریزاد» هستم یا نه اما من توضیح دادم که تنها پیگیر پرونده خواهرم هستم.
مریم بعد از آزادی چه وضعیتی داشت؟
به شدت بدحال بود. تمام پوست لبانش را جویده بود. آن روزها با پدر و مادرم در کرج زندگی میکرد و بعد از بازنشستگی پدرم، عملا نانآور خانواده بود. بعد از مرگش، کمر پدرم که یک کارگر ساده بود، شکست چون او به همت و حمایت مریم امید داشت. اولین موضوعی که بعد از آزادی او متوجه شدم، رنجی بود که از تحقیرهای بازجویی میبرد. بازجوها به او گفته بودند تو فقط یک زن فاسد و هرزه هستی. او که همه عمرش مقید به اخلاق بود، از این تهمتها بسیار رنج میبرد. به او گفته بودند تو آمدهای به خیابان برای این که کسب نام کنی! بعدها برایم تعریف کرد که حین بازجویی به او که مدت طولانی غذا نخورده بود، گفته بودند احتمالا مواد مخدر مصرف میکنی که دهانت بو میدهد.
دختری را که نسبت به شرایط اجتماعی پیرامونش اعتراض داشت، تبدیل کرده بودند به دختر هرزهای که مستحق انواع و اقسام انگها و داغهای سوزنده باشد.
مریم در جریان بازجویی مورد آزار جنسی یا تجاوز قرار گرفته بود؟
تجاوز نه اما میگفت حین بازجویی مورد آزار جنسی قرار گرفته است. به من گفت در شرایطی که دستهایم با دست بند بسته بودند، بدنم را برای آن که تحقیرم کنند و مقاومتم را در هم بریزند، دستمالی میکردند.
وقتی به صورت بازجو تف انداخته بود، بازجو عصبانی شده و چنان او را مورد ضرب و شتم قرار داده بود که بعد از آزادی هنوز هم آثار کبودیها روی بدنش باقی مانده بودند. البته همه اینها در مقابل آزارهای بعد از آزادی چندان هم بد نبودند.
منظورتان از آزارهای بعد از آزادی چیست؟
هر جا که میرفت، مدام به او زنگ میزدند که میدانیم الان کجایی. میگفتند میدانیم قصد داری کوه بروی یا داری میروی سر کار، میدانیم دنبال هرزگی هستی یا با فلانی و فلانی ارتباط داری. روحیهاش تخریب شده بود. مدام آمارش را به خودش میدادند. زنگ میزدند که الان فلان جا هستی؟ مدت کوتاهی بعد از آزادی، قاضی احمدزاده او را محکوم کرد. او گفته بود تو لیدر و سازمان دهنده بودهای و همین که گوشی تلفن همراهت نداشتی و تلفنت کاملا پاک بوده است، نشان میدهد که باتجربه و آموزش دیده هستی!
قاضی احمدزاده روز دادگاه با پوزخند به مریم گفت تو که شغل و درآمد خوب و تحصیلات عالیه داری، با چه انگیزهای در اعتراضات «تخم مرغی» مشارکت کردهای؟ به این معنا که چرا با مردمی که برای یک تخم مرغ ریختهاند وسط خیابان، همراه شدهای؟
بعد از آزادی دوباره احضار شد؟
چند باری دفتر پیگیری با تلفن احضارش کردند که گفت نمیآیم، باید احضاریه رسمی بدهید. با شمارههای ناشناس تهدیدش میکردند.
زمانی که مریم مفقود شد، من آواره کلانتریها، پزشکی قانونی و بیمارستانها شدم. با من برخورد خوبی نمیکردند. میگفتند زمانی که خواهرت زندان بود، با رسانههای بیرون از ایران مصاحبه کردهای. حدود ۱۲ روز از مفقود شدن مریم گذشته بود که زنگ زدند و گفتند یک جنازه پیدا کردهایم. جایی که آدرس دادند، منطقهای دورافتاده حوالی «فردیس» کرج بود و صورت جسدی که نشانم دادند، با اسید سوزانده شده بود.
آیا فردی که به عنوان قاتل معرفی شد، نامزد رسمی مریم بود؟
آنها گفتند یک نفر را هم پیدا کردهایم که تصور میکنیم قاتل باشد. تا قبل از آن، ما اطلاعی از نامزد احتمالی مریم یا کسی که مریم با او مرتبط باشد، نداشتیم. من گفتم این قاتلی که میگویید، چه کسی است؟ یک نفر را نشان دادند که همسایه ما بود؛ جوان خلافکار و شرخری که پدرش را سابق بر این به جرم حمل چندین کیلو مواد مخدر اعدام کرده بودند و هیچگونه سنخیتی با مریم و شخصیتش نداشت. مریم دختری سختکوش، بسیار برنامهریز، با فکر و مدبر بود. او هرگز به جاهای تردید برانگیز یا خطرناک نمیرفت و تن به روابط مشکوک و پیچیده نمیداد. او به علوم و فنون دفاع شخصی وارد و دختری عاقل و آیندهنگر بود. خواهرم اصلا با آن فرد مرتبط نبود. اگر واقعا این شخص خواهرم را کشته بود، چرا در طول آن ۱۰ روز از کشور خارج نشده بود؟ من از همان آغاز این ادعا را باور نکردم.
سوال اینجا است که اگر یک قتل عادی رخ داده و یک نفر تحت عنوان نامزد مریم او را کشته بود، چرا آن روز که مرا برای شناسایی جسد برده بودند، تمام منطقه توسط ماموران لباس شخصی کنترل میشد؟ چرا زمان خاکسپاری مریم، دورتا دور محل خاکسپاری تحت کنترل بود؟
به نظرم من، نسبت دادن این فرد معلومالحال به مریم، برای کاهیدن ارزش و اعتبار آن دختر بود. میخواستند بگویند این دختر که آمده وسط خیابان و معترض بوده، با چنین شخصی مرتبط و نامزدش چنین فرد معلومالحالی بوده است. آنها از مریم در حین بازجویی کینه به دل گرفته و برنامه ریخته بودند که او را از بین ببرند. میخواستند کل ماجرا را یک قتل ناموسی جلوه بدهند. بعد از قتل هم حتی از رسانههای دست چندمشان برای تبلیغ این ماجرا که قتلی شخصی رخ داده است، استفاده کردند.
مریم را خودتان به خاک سپردید؟
آنجا بودیم اما همه چیز یک جور مبهمی بود. خواستم خواهرم را خودم بشورم اما به ما اجازه ندادند بدن خواهرم را ببینیم. حین جریان ما را کنترل میکردند. با این که صورت خواهرم از محل رستنگاه مو با اسید سوزانده شده بود تا قابل شناسایی نباشد اما هیچ اشارهای به این مساله در برگه پزشکی قانونی نشد. علت مرگ، خفگی اعلام شد.
در اینجا این سوال مطرح میشود که چه طور نام یک شخص حقیقی در جریان پرونده مطرح و او وارد جریان پرونده شده است؟
ببینید! به نظر من آن آقا انتخاب شده و پایش به ماجرا کشیده شده بود؛ یک جور مهندسی غیرمستقیم برای قتل یک فرد معترض. این جوری، رد خودشان را پاک میکردند و چون طرف هم سابقهدار بود، لابد وعدههایی داده شده بود. کما این که رسانههای خودشان هم نوشته بودند اوضاع مالی پدر من در حدی نیست که تفاضل دیه را بپردازد؛ یعنی تا این حد از جزییات خبر داشتند.
فرد قاتل هم همیشه آنلاین است و خانوادهاش که همسایه خانه پدری من هستند، نه تنها عذرخواه نیستند بلکه حتی والدین مرا برای گرفتن رضایت تهدید میکنند و عرصه را بر خانوادهام تنگ کردهاند.
من به عنوان کسی که درگیر کل ماجرا بوده است، هر کاری میکنم که این ادعا را باور کنم، به نظرم میآید که ماجرا از جوانب مختلفی میلنگد. صورت سوخته مریم میآید در نظرم و این سوال که چرا در برگه پزشکی قانونی هیچ اشارهای به سوختگی صورتش با اسید نشده بود؟ چرا وقتی میخواستم از صورت خواهرم عکس بگیرم، مانعم شدند؟ همان جا تهدید کردند که اگر بخواهیم شلوغ کنیم، جنازه را به ما نمیدهند تا خاک کنیم! اصلا چه طور پرونده قتل خواهر من به سرعت رسیدگی شد و در نهایت شلختگی، رای را صادر کردند و قاتل هم مشخص شد و گفتند اعتراف کرده است؟
اما چرا پیش از اینها تردیدتان را با افکار عمومی در میان نگذاشتید؟
اوایلش گیج بودم. بعد که میخواستم معترض شوم، هم توسط وکیل پرونده و هم توسط بسیاری دیگر از اطرافیانم تشویق به سکوت شدم. شاید هم وکیل پرونده تحت فشار و تهدید بود یا این که نگران من و خواهرانم بود. به هر حال نگذاشتند حقایق پشت پرده را بگوییم. اما همین هم شک برانگیز بود؛ این که چرا مدام مرا کنترل میکردند مبادا با کسی گفتوگو کنم.
بعد از آن هم سعی کردم اما برای رسانهها ماجرای مریم جذابیت چندانی نداشت چون او دختر یک کارگر بود و پدر و مادرم اهل گفتوگو با رسانهها نبودند. ویترین لوکسی در کار نبود. به همین دلیل هم وجدان جمعی در مورد یک خانواده بیاهمیت تصمیم گرفت همان ماجرای قتل توسط نامزد غیرتی را بپذیرد و جریان تمام بشود. اما من مصمم هستم تا روشن شدن تمام زوایای ماجرا سکوت نکنم.
از آن جایی که وب سایت ایران وایر پرونده خانم « مریم فرجی » را از ابتدای بازداشت، صدور حکم سه سال حبس تعزیزی و پس از آن مفقود شدن و قتل این فعال مدنی پیگیری کرده، طرح تردیدهای خانم «لیلا فرجی» در مورد انگیزه قتل خواهرشان در چهارچوب وظیفه حرفهای و در ادامه آن پیگیریها انجام شده و الزاما به معنای تایید یا تکذیب اظهارات او نیست. در این مورد با وکیل پرونده نیز تماس گرفته شد که تمایلی به اظهار نظر رسمی در این مورد نداشتند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.