19.08.2021

زخم دوزخ ترجمه، نقد و بررسی دیوان شعر یزید‌ بن معاویه به قلم حیدر شجاعی و دکتر حیدر سهرابی

اینستاگرام بهرنگ قاسمی: زخم دوزخ ترجمه، نقد و بررسی دیوان شعر یزید‌ بن معاویه به قلم حیدر شجاعی و دکتر حیدر سهرابی است. این اثر دو بخش دارد. بخش اول بررسی اشعار ترجیحی یزید و بخش دوم اشعاری که منسوب به یزید است.در مقدمه اثر این‌گونه می‌خوانید.
یزید مکنی به ابوخالد، دومین خلیفه از سلسله خلفای اموی فرزند معاویةبن ابی‌سفیان است. مادرش دختر بجدل‌بن انیف‌بن دلجةبن نغاثةبن عدی‌بن زهیربن حارثه کلبیه بود و خانواده‌ مادری‌اش‌ از اعراب‌ مسیحی‌ بودند . یزید از جوانی‌ همواره‌ گرم‌ عشرت‌ و مجلس‌ شراب‌ بود. آماده بودن وسایل زندگانی آرام، شکار، زن، شراب از او موجودی خوش، و به حکم زندگی چادرنشینی، اسب‌سواری و شمشیرزنی را نیز بخوبی می‌دانست.
یزید نماینده‌‌ی واقعی‌ شیوه‌ زندگی‌ معمول‌ جوانان‌ در پیش‌ از اسلام‌ را تداعی‌ می‌کند و توجهی به مبانی اسلامی نداشت و آنرا مزاحم می‌دانست. یزید اولین‌ خلیفه‌ای‌ در اسلام‌ بود که‌ در ملأ عام‌ شراب‌ می‌خورد و اکثر اوقات‌ خود را به‌ خوش‌گذرانی‌ با ساز و چنگ‌ می‌گذراند. پس‌ از مرگ‌ معاویه‌ خلیفه و امپراطور قدرتمند روزگار، یزید به‌ عنوان خلیفه و امیر المومنین مورد خوشامدگویی‌ و تهنیت‌ همه ولایات و‌ قبایل‌ قرار گرفت‌ . پس از ماجرای عاشورا، در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگری‌های سیاسی بنی‌هاشم در برابر بنی‌امیه‌ خواند. همچنین در این اشعار آنچه می‌بینیم تجدید خاطره خون‌های عصر قبل از اسلام است که خون را باید با خون شست و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد از تیره هاشم ریخته شد، اکنون به خون شسته شد
لَیتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
فَاَهَلَُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْک فَلا
لَسْتُ مِنْ خُنْدُفٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ
جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ اْلاَسَلْ
ثُمَّ قالوُا یا یزیدُ وَ لاتَشَلْ
وَ عَدَّلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی تَزَلْ
مِنْ بَنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ
ای‌ کاش پیران قبیله من که‌ در جنگ‌ بدر کشته‌ شدند،
می‌دیدند که‌ چگونه قبیله‌ خزرج‌ در برابر نیزه‌ها به زاری افتاده‌اند.
از شادمانی هلهله‌ می‌کردند و می‌گفتند ای‌ یزید دستت درد نکند.
به تلافی جنگ بدر، بزرگان آنان را کشتیم‌
و حساب‌مان‌ با آنان تسویه‌ شد.
خاندان هاشم با سلطنت‌ بازی‌ کردند و گرنه،
نه خبری از آسمان آمد و نه وحی‌ای‌ نازل‌ شد.
من از دودمان خندف‌ نباشم اگر کینه‌ای را که از محمد در دل‌ دارم‌،
از فرزندان‌ او نگیرم.

كلمه‌ی «عجوز» در زبان عربی كنايه از خمر كهنه آورده می‌شود.
يا مثلاً می گويد:
شُمَيْسَهُ كَرْمٍ بُرْجُها قَعْرُ دِنِّها *** وَ مَشْرِقُهَا السّاقي وَ مَغْرِبُها فَمي
اِذا نَزَلَتْ مِن دِنِّها في زُجاجَه *** حَكََتْ نَفَراً بَيْنَ الْحَطيمِ وَ زَمْزَم
فَاِنْ حَرُمَتْ يَوْماً عَلي دينِ اَحْمَد *** فَخُذْها عَلي دينِ الْمَسيحِ بْنِ مَرْيَم
يا راجع به مساجد مي گويد:
دَعِ الْمَساجِدَ لِلعُبّادِ تَسْكُنُها *** وَ اْجِلْس عَلي دَكَّهِ الْخَمّارِ وَ اسْقينا
اِنَّ الَّذي شَرِبا في سُكْرِهِ طَرِبا *** وَ لِلْمُصَلّينَ لا دنيا ولادينا
ما قالَ رَبُّكَ وَيْلُ لِلَّذي شَرِ با *** لكِنَّهُ قالَ وَيْلُ لِلْمُصَلّينا
***
همين مضامينی كه در كلمات عرفا، طعنه‌زدن به عبادت و مسجد و اينجور حرفها زياد پيدا می‌شود در مقابل عيش و نوشی كه خودشان می‌گويند و در كلمات آنها هست..
در اثر اين كارهايی كه يزيد می‌كرد، چون نامزد خلافت بود، معاويه كه در سياست مرد پخته‌ای بود خيلی ناراحت بود، می‌ديد اينها زمينه‌ی خلافت او را به كلی خراب می‌كند، خصوصاً اين بی‌دردی و اين بی‌علاقگی‌اش. برای اينكه او را علاقه‌مند به سياست و امور نظامی‌ بكند، با يكی از جنگهايی كه با رومی‌ها داشتند، مخصوصا فرماندهی سپاه را به او داد. سپاه رفتند و او هم دلش نمی‌خواست برود، بالأخره خودش چند منزل بعد از سپاه حركت می‌كرد، تا رسيد به يكی از ديرها. بعد از مدتی كه لشكر در جايی اطراق كرده بود، به او خبر دادند كه يک بيماری خيلی سختی افتاده ميان سپاهيان و اينها را مثل برگ خزان به زمين می‌ريزد. او در دير زني بنام امّ‌كلثوم پيدا كرده بود و با او مشغول عيش و نوش بود، اصلاً خيالش از اين حرفها نبود؛يک وقتی كه سرش گرم شد اين شعرها را در بیدردی نسبت به مردم گفت:
ما اَنْ اّبالي بِما لا قَتْ جّموعهم *** بِا لْقَذْقَذونَهِ مِنْ حُمّي و مِنْ موم
اِذَا اتَّكَأَتْ عَلَي الْاَنْماطِ مُرْتَفِقا *** بِدِيْرِ مُرّان عِنْدي اُمُّ كُلْثوم

می‌گویند اقبال لاهوری این شعر را برای یزید سروده است: درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی
می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی
شرار از خاک من خیزد کجا ریزم کرا سوزم
غلط کردی که در جانم فکندی سوز مشتاقی
مکدر کرد مغرب چشمه های علم و عرفان را
جهان را تیره تر سازد چه مشائی چه اشراقی
دل گیتی انا المسموم انا المسموم فریادش
خرد نالان که ما عندی بتریاق و لا راقی
چه ملائی چه درویشی چه سلطانی چه دربانی
فروغ کار می جوید به سالوسی و زراقی
ببازاری که چشم صیرفی شور است و کم نور است
نگینم خوار تر گردد چو افزاید به براقی

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates